دورود به شما شاهین جان حرفات کاملا متین است واقعا باید هم همینجوری باشه اگه کسی هم میخواد بی دین باشه حداقل چندتا کتاب خونده باشه من خودم الان کتاب 23 علی دشتی دستم است فصل 11 صفحه 217 درباره زنان پیامبرواقعا کتابی خوبی رو معرفی کردی شاهین امیدارورم تمام ادیان رو از ایران بندازیم بیرون دوستت دارم و عاشق کارهاتم و همیشه تو شبکه های اجتماعی از تو میگم
بيست و سه سال را كه تمام كردى بهترين پيشنهاد من براى تو دوست عزيز كتابهاى مرحوم استاد منوچهرجمالى است كه دختر ايشان بنا به وصيت اين بزرگمرد فرهيخته به رايگان در سايت اينترنتى ايشان در اختيار ايراندوستان قرار داده است. براى آغاز از كتاب جدايى دين و سياست ايشان شروع كنيد. با سپاس و موفقيت فراوان
شاهین نجفی ادم باسوادی و دکترا ی فلسه خونده و الانم دکترای فلسه داره وقتی کسی به اخر فلسفه میرسه نظرش به گونه ای درباره خدا و دین عوض میشه یعنی ۱۸۰ درجه نظرش درباره خدا عوض میشه ولی برخی از گفته های ایشون رو من قبول دارم و برخی از کارهای ایشون رو نه به امید موفقیتش
به نظر من شاهین نجفی یک دانشمند است که خواسته گفته های خود را با ترانه به میا بکشه البته صدای شاهین میشه گفت بهتر از هر صدایی از خواننده گان ایرانی است چون که او هر سبکی خوانده.
فدایی داری شاهین .چند وقت پیش با یکی بحث مون شد میگفت موقع ک من شاهین گوش میکردم شما کجا بودید گفتم الان چی گوش میدی گفت 2afmتتلو خندیدم گفتم تو اگه شاهین باز بودی شاهین بازم می موندی برو درتو بزار
شاهین من کاری ندارم به اونایی که فتوا میدن که واقا فتوا میدن ولی خداییش هرچی میگی راست میگی همون جوری که تو میگی باید باشه.. وقتی چنتا آدم اسکول حکومت میکنن تو ایران مردم بدبختم گوش میکنن دیگه ولی موفق باشی دمتم گرم
اساساً قضيهء آفرينندگى در موضوع خلقت جهان، توسط خداى هوشمندِ طراح و ساكن مابعدالطبيعه، در اديان سامى مسئله اى ثانوى است! در حقيقت هدف اصلى، خلع يد انسانها از قدرت تصميم گيرى سياسىِ فردى شان و انتقال و تصاحبِ ماهرانه و زيركانه قدرت به يك فرد و كنترل مطلق جامعه است! مابقى داستان شاخ و برگهايى براى دلمشغولى ساده باوران وهمچنين زينت كردن و پوشاندن اين هدف غايى و پنهانى است! مراحل پنجگانه اين فرايند (فتتات) شامل؛ "فرض"، "تفويض"، "تبعيد"، "انتقال" و "تصرف" قدرت مطلق به شرح زير است: ١. "فرض" فرضِ ذهنى انسانخداى هوشمندِ طراح جهان هستى، (فرد مجازى در اينجا: يهوه، روح القدوس، الله) برگرفته از منطقِِ ادراكِ علّيتىِ مغزِ انسان، در كشف روابط ساختارى ميان رويدادها و پديده ها. ٢. "تفويض" تفويضِ علم و قدرت مطلق به اين فرد مجازى (خدا) كه نتيجه ايجابى و ضرورى توانايى او براى آفرينش هر دو جهان است.كه شامل آفرينش اين جهان حاضر و عظيم و بى انتها با آنهمه نظم شگفت انگيزش و سپس جهان غيبى پر رمز و راز او با آن محشر خوف انگيزِ قضاوت نهايى اش و عذاب دهشتناك ابدى براى سرپيچندگان از أطاعت فرمانش و رؤياى پاداش زندگى جاويد براى تسليم شدگان در برابر قدرت مطلق اش است. ٣. "تبعيد" تبعيدِ وجود اكنون پاك و منزه شده خدا از اين جهان دون و فانى به عرش توُ در توُىِ آسمانى او در مابعدالطبيعه و بدينسان بريدگى خدا از جهان و انسان، كه تصوير وارانه اش تبعيد انسانِ گناهكار (آدم و هوّا) از بهشت است.با توجه به اينكه مفهوم حقيقى بهشت از ابتدا در نزد مردمان همان بازتابِ در ميان بودن هستى و خدا و پيوند انسان با خدا بوده است و نتيجه منطقى چنين كنشى گناه ابدى انسان براى توجيه اخراج او از بهشت و در نهايت تبديل اين جهان از بسترى زنده و آفريننده به تبعيدگاهى بى جان براى بازپس دادن امتحان الهى بخاطر جرم آغازين است! ٤. "انتقال" انتقالِ علم و قدرت ازلىِ مطلق در غالب معجزه كلامى كتاب مقدس به رسول برگزيده اش از طريق دستورات وحى و فرشته رابط به منظور هدايت و رستگارى مردمان، كه وارثان گناه ابدى آدم و هوا هستند و اينك نيازمند هدايت و بازگشت از گمراهى به راه راست شده اند! ٥. "تصرف"بدينسان رسول عملا بواسطه انتقال علم ازلى يا همان كتاب مقدس برگزيده خدا و جانشين او بروى زمين و لازم الاطاعت ميشود! در طى اين فرآيند، قدرت سياسى، قانونگزارى و اجرايى به تصرف رسول در مى آيد و پس از آن به راحتى يكى پس از ديگرى به جانشينان او و در نهايت به تصرف ولايت فقيه در مى آيد! آرى، بدينگونه ملاهاى مفتخور و انگل صفت وشهوترانان قدرت بوسيله فريب خالقِ هوشمند و طراحِ جهان، خدا را از انسان بريدند و او را از خدايى بر سرنوشت خود خلع يد كردند و تا به امروز از طريق حذف فيزيكى مخالفان و ايجاد رعب و وحشت به حكومت ديكتاتورى ولايت مطلق فقيه بر مردمان ادامه ميدهند! اينك، پس از تبعيد خدا از درون به بيرون جهان است، كه انسانِ "آفريننده و زندگى بخشِ صاحب اختيار" در اين دگرديسى ويرانگر به انسان "جهادگرِ مبارز و خونريز و بندهء فرانبردارِ" تبديل ميگردد. از اين پس او ديگر مالك و صاحب هيچ حق و قانونگزارىِ برخواسته از استقلال وجودى و وجدان آزاداش نيست، بلكه فقط موظف به انجام تكاليف ديكته شده از طرف خالق و أطاعت از فرامين جانشينان قدرت مطلق او يكى پس از ديگرى بر روى زمين ميگردد. واژه قرآن در حقيقت به معنى ديكتات يعنى "ديكته شده" است. و اينچنين شد كه انسان از اوج "آزادگى" به هبوط "بندگى" سقوط كرد!
+رقیه بنی هاشمی فهم و درکتو برم ، خیلی خوشی هیچی ندیدی امیدوار هستم هیچ وقت نبینی بعضی چیزارو که با این فهم پیرشی و از دنیا بری چون،خیلی چیزارو................بدونی زندگی واست سخت میشه
Kash in tamjid nakardanaye alaki o naseza goyi beshe farghe ma kash befahmim k b khatere h hesab bayad dor kasio geref kash hame shahino zendegi konm faghad gosh nadan....
Cheghadr talkhe k b cheshm nmikhore enteghade dorost sazande Tarif b ja o ba mafhom hes mosighiayi erza mishe vli aya mafhom ro ensani Has k begire bebande b afkar...
شايد هر يك از ما اين جمله ها: "داشتن مغز؛ دليل قطعى براى انسان بودن نيست! پسته و بادام هم مغز دارند. براى انسان بودن بايد شعور داشت!" را شنيده باشيم. اكنون ميخواهيم آنها را تجزيه و تحليل كنيم. بايد توجه داشت، كه جمله دوم در بالا، مغالطه قياس معالفارق است، زيرا كه نسبت مغز به انسان، قابل قياس با نسبت هسته پسته و بادام به بادام و پسته نيست؛ در نتيجه اين استدلال باطل است! در اينجا از تشابه كلامى بين "مغز و هسته" در زبان محاوره اى سوءاستفاده شده است. نسبت درست مشابه هسته به انسان، منطقاً بيضه و تخمدان خواهد بود! همچنين از جمله هاى اول و سوم نيز (جداى از جنبه زيستشناسى آن كه انسان بدون مغز اصلاً در رحم هم زنده نمى ماند) منطقاً اينگونه بر مى آيد، كه منظور نگارنده از مغز در حقيقت انسان داراى شعور است، زيرا جايگاه شعور مطمئناً قوزك پا يا جاى ديگرى غير از مغز نيست، پس مراد او از مغز همان شعور است، كه در نتيجه جمله اول در تناقض با جمله آخرش قرار ميگيرد! همچنين، در جملهء آخر، ميگويد: "براى انسان بودن بايد شعور داشت!" در حقيقت نتيجه منطقى اين جمله ميشود: انسان فاقد شعور انسان نيست!اين در حالى است، كه در جمله اول، پس از توضيحات بالا، در حقيقت ميگويد: "داشتن شعور دليل قطعى براى انسان بودن نيست!"نتيجه اخلاقى و متضاد نگارنده:١. انسان فاقد شعور انسان نيست!٢. داشتن شعور دليل قطعى براى انسان بودن نيست!يعنى انسان عقبمانده ذهنى با اين مغلطه از زمره انسانها خارج است؛ پس چيست؟ لابد قورباغه است!از طرفى حتى اگر شعور هم داشته باشد باز دليل قطعى براى انسان بودنش نميشود! لابد بغير از شعور بايد ايمان هم داشته باشد تا از ديد او در زمره انسانها قرار گيرد!شايد به خاطر همين مغلطه ها است، كه دينمدارانِ مؤمن و مسلمان، انسانهاى دگرانديشِ دانشمدار و خردمند را انسان نمى دانند و ريختن خون آنها را مانند الله و محمد اش مباح ميشمارند!همچنين اينجا در كاربرد واژه ها از مغلطه نقل به مطلوب نيز استفاده شده است و اين درحالى است كه مطلوب نگارنده از واژه هاى استفاده شده يا ناقص ويا مبهم و نادرست است.تعريف درست هر يك از واژه هاى كاربردى زير حقيقتاً چيست؟١. انسان ٢. شعور =>١. انسان يك واژه كلى است براى گونه خاصى از جانوران، كه از همديگر توليد مثل ميشوند و داراى خصوصياتى هستند، كه با داشتن آنها به عنوان "انسان" شناخته ميشوند. بنابر اين كودك بدون دست و يا پا باز هم انسان است ويا كودك عقبمانده ذهنى و مجنون باز هم انسان است و اخلاقاً بايستى داراى حقوق انسانى متناسب با وضعيتش باشد.=>٢. شعور نيز يك واژه مبهم و كلى است, كه تعريف درست آن پرسشهاى زير را به دنبال خواهد داشت. ١. شعور چيست و چگونه تعريف ميشود؟٢. چند نوع شعور داريم؟٣. آيا شعور انسانى، بدون مغز ممكن است و آيا جاى آن كجاست؟٤. آيا شعور داشتنى است و يا چگونه مى توان دارنده شعور را بدون داشتن شعور متصور شد! ٥. آيا شعور بدون خودآگاهى، فكر، احساس و خرد قابل تعريف است؟ هركدام از اينها نيز بايستى دقيقاً تعريف شوند و وقتى به جزعيات تعريف آنها وارد شويم خواهيم ديد، كه براى تعريف آنها نيز به مفاهيم جديدى نيازمنديم كه خود دوباره از مفاهيم ديگر درست شده اند و الى آخر...هنوز براى انديشمندان جاى انديشيدن هست و اين راه همچنان ادامه خواهد داشت، زيرا كه انسان و مشكلاتش با هم رشد ميكنند!
سخنى در باب عِلمِ عُلَما و دانشِ دانشمندان! ما در زبان فارسى مترادف با واژه "علم" چندين واژه داريم: ا. دانش = بيان بينش در قالب جمله منطقى و حكمى. ٢. بينش = استخراج و كشف روابط منطقى و ساختارى ميان پديده هاى مختلفِ واقعى.٣. آگاهى = ادراك حضورى نسبت به رويدادها. كه البته هركدام با ديگرى، در چگونگى و رتبه رسيدن به مفهوم دانش، ديگرگونه است.به اين معنى، كه ما به ترتيب از "آگاهى" به "بينش" و سپس به "دانش" ميرسيم! متاسفانه بسيارى از مردمان، از جمله دينمداران، فراتر از مرحله آگاهى نميروند و بدون طى مراحل آزمون و پختن، ناگهان به مرحله صدور حكم پريده و آگاهى خام و نپخته را، بدون رعايت اصول منطق و تطابق با واقعيت، در قالب جمله حكمى ميريزند و امر بهشان مشتبه ميشود، كه صاحب علم هستند!براى همين خودشان را عالم و دانا و اهل كتاب و پاكيزه، ولى ديگران را جاهل و اهل ذمه و نادان و نجس ميخوانند!براى يك دينمدار، صِرف آگهى، خبر و مطلع شدن از چيزى يا امرى، دانايى و عالم شدن نسبت به آن چيز يا امر است و اصالت خبر تنها منوط به شهادت راوى و مكتوب بودن اش است.بنابر اين از نظر دينمداران آيات كتاب قرآن بدليل شهادت محمد در روايت كلام الله و مكتوب بودن آنها، داراى اصالت علمى است. به همين دليل نيز، آنها را متكلمين مينامند!به همين است، كه الله بارها در قرآن اشاره ميكند كه آيات قرآن بر شما روايت، جارى، بيان و يا روشن شد و بدين سبب، حجت بر شما تمام گشت و آنچه را بايد، به شما گفتيم و شنيديد و به آن مطلع و آگاه شديد، پس در روز قيامت ديگر عذرى از شما پذيرفته نخواهد شد!به همين خاطر شهادت يك نَفَر با بيان جمله حكمى "لا اله الا الله و محمّدً رسول الله" كافى است، تا او ديندار و در نتيجه در جمع دانايان وارد و از جهالت بدر آيد و ديگر نتوان او را از جاهلان شمرد، بلكه او اكنون از اهل كتاب، آگاه و مسلمان پاك و پاكيزه است!تصور آنان از دانش بقدرى بدوى است، كه انسان از آنهمه بلاهت در شگفت ميماند و از همه بدتر آنكه، دانشمندانِ بى دين را نادان و نجس و خود را عالم و پاك ميدانند!!! از طرفى دقيقاً به همان دلايل بالا، تناقض ميان مفاهيم آيه هاى قرآن، براى يك مسلمان موجب ابطال كل ادعاى عالم مطلق بودن الله وعلم قرآن نمى شود، زيرا تَك تكِ جملات حكمى قرآن نه تنها از انطباق با واقعيت بريده اند بلكه از نظر انسجام منطقى درونى و همچنين از يكديگر نيز بريده و مستقل هستند!ما تا ساختار ريشه اى ذهن بريده مسلمان را در نيابيم پى نخواهيم برد كه چگونه مغز آنها، بدون اينكه دچار اختلال ظاهرى شود، با تناقضات قرآنى كنار مي آيد!يكى از علتهاى تمايل مسلمانان به عزادارى و دعا و نماز و روزه (شكنجه تن و روان خود) و همچنين گرايش به تعصب، خشونت، امر به معروف و نهى از منكر (شكنجه تن و روان ديگرى) نيز ميتواند، ناشى از نياز ضرورى به تخليه فشار تضادهاى درونى آنها باشد!
"روشنفكر دينى" يا "اصلاح طلب دينى"؟!مغلطه كاران و دينمداران در كاربرد واژه غلط "روشنفكر دينى" از مغلطه تحريف در تعريف استفاده ميكند. آنچه كه آنها سعى دارند، با تقلب در تعريف، بجاى روشنفكرى جا بزنند، در حقيقت "رفرميست دينى" يا همان "اصلاح طلبى دينى" است و نه "روشنفكرى" به معناى حقيقى آن. مطابق اين مغلطه، ميبايستى "مارتين لوتر" (پروفسور الهيات، آلمانى و رفرميست دين مسيحيت و بنيانگزار پروتستانتيسم در اروپا "تولد ١٠ نوامبر١٤٨٣ وفات ١٨ فوريه ١٥٤٦) ضرورتاً يك روشنفكر ميبودى، درحالى كه در تمام اروپا و دنياى غرب هيچ مرجعى مارتين لوتر را به عنوان يك "روشنفكر" نمى شناسد بلكه او را بنا بر تعريف يك "رفرميست دينى" ميدانند. واژه غلط "روشنفكر دينى" يك مغلطه "تضاد معانى" است، اين واژه همانقدر غلط و اشتباه است كه واژه "عرق بى الكل" اشتباه است. واژه "روشنفكرى" با "نگرش دينى" در تضاد متقابل و مطلق است. تركيب اين دو واژه با توجه به امتناع "تفكر" در "دين" به غايت اشتباه و يك مغالطه است زيرا:١. دين مجموعه "پندار و باورهاى دينى" در قالب جملات حكمى الهى است.٢. باور دينى وابسته الهيات است و نه منطق، آنچنانكه تفكر وابسته منطق است و نه الهيات! در مقابل باور و پندار نيز در علم و دانش جايى ندارند، زيرا:١. دانش مجموعه جملات حكمى منطقى و درستِ علمى است.٢. تفكر حاصل تقابل منطقى ذهن با جهان واقعى است. البته بايد دانست كه قدرتمداران دينى و همپيمانانشان از روى غرض سياسى متوسل به اين مغلطه ميشوند، زيرا قصد آنها مصادره فضاى تقابل سياسى در ميدان انديشه و روشنفكرى، به نفع قدرت حاكم دينى است. آنها براى ايجاد خلاء آلترناتيو سياسى در جامعه از دو ترفند به موازات هم استفاده ميكنند: ١. حذف فيزيكى روشنفكران از طريق تعقيب و حبس، قتل. ارعاب و فرارى دادن آنها در تبعيد خودخواسته از روى ضرورت. ٢. به سرقت بردن فضاى تقابل انديشه سياسى و مصادره به نفع خود به منظور القاء چهارچوب پندار دينى، به عنوان تنها فضاى تعامل سياسى ممكن، در جامعه.
واقعا برا عده ای متاسافام شخصی هم که میاد از واقعیت توضیح میده هیچکس نمیخواد گردن بگیره این شخص اقای نجفی از واقعیت ها دیالگوگ درست میکنه چرا پس نمیخواید باور کنید فقط اقای نجفی نیست که از واقعیت نمیگه یه سر برید کتاب یه قرن سکوت کتاب ۲۳علی دشتی صحبت های بهرام مشیری اینارو بخونید گوش کنید بفهمید دین اسلام چه دین...هست
من خدا را كشتم!!! اثبات منطقى نفى وجود خداى اديان براى دوستان اهل فن: كشف مغلطه اختلاط فرم و مادّه درقضيه علّيت و از كار افتادن آن! فرض: خدا ("الله") در مابعدالطبيعه علت العلل هر چيزى است و خالق جهان و عالم است!اثبات: هر چيزى دليلى دارد و بر آن هم دليلى مقدم است. نتيجه: ميبايستى علت العللى وجود داشته باشد. علت العلل ميبايستى خارج از اين حلقه باشد وگرنه به دور تسلسل مى افتيم، پس خدا در مابعدالطبيعه علت العلل هرچيزي است! رد قضيه علّيت:"هرچيزى دليلى دارد" اولاً چيز (هيولا) نميتواند دليلى داشته باشد، جز انرژى زيرا برابر قانون فيزيك اينشتاين (انرژى=جرم ماده x سرعت نور به توان ٢) در حقيقت ماده و انرژى علت و معلول يكديگر هستند و تناقض منطقى در اين امر نيست! مثال: ميگويند "با ديدن گلدان فرض را بر اين ميگذاريم كه كسى آنرا ساخته است." بسيار خوب، امّا اين مغلطه اختلاط فرم و مادّه است، زيرا گلدان مفهوم انتزاعى است و در واقع شخصى مادّه اى كه گلدان از آن ساخته شده را نساخته است، بلكه به آن فرمى داده است، كه براى ذهن خود آن شخص مفهوم انتظايى گلدان را دارد. چون انسان امرى واقعى است و گلدان امرى مجازى است، پس انسان آفريننده امر مجازى است و چون اين امرى جهت مند است نميتوان عكس آن را نتيجه گرفت، كه امرى مجازى آفريننده امرى واقعى شود، زيرا در اينصورت خدا امرى مجازى خواهد شد كه خود آفريده تخيل انسان است و مخلوق خواهد بود! دوّماً اگر فرض كنيم، كه علت العللى امكان خواهد داشت، هيچ دليل منطقى وجود ندارد، كه ناممكن است، خود جهان عالم هستى علت العلل خود و قايم به ذات خود باشد! بلكه اين امر نزديكتر به يقين است كه جهان خود خالق است در درون خود و موجودات شكلهاى فرديت يافته اى از اويند، زيرا ماده و انرژى در حركت جوهرى خود به يكديگر تبديل ميشوند و در حالى كه ما قادر خواهيم بود وجود ماده و انرژى را، كه خداى واقعى و حقيقى است ثابت كنيم، دينمداران از اثبات "الله" خود عاجز هستند!اساسا اين پرسش، كه آيا خدا وجود دارد امرى لازم نيست!
توضيحى چند در باب فيزيك كوانتم: ما دو نوع فيزيك داريم:١. فيزيك تجربى٢. فيزيك تئوريكمتافيزيك جزو مقولات الهيات است نه فيزيك!تئورى عدم قطعيت هايزنبرگ ارتباطى با متافيزيك ندارد! البته هستند فيزيكدانانى كه در تلاش اند پلى ميان علم و دين برقرار كنند، مانند Prof. Hans Peter Dürrولى كار آنها فقط بهانه بيشترى به دست دينمداران ميدهد، تا باز هم با استفاده از الفاظ علمى, كه حتى قادر به درك آنها نيز نيستند، به عوامفريبى ادامه دهند و اين توهم را بوجود آورند، كه علم از درك جهان عاجز است و فيزيك كوانتم به خداى توهمى شان مى انجامد!هيچ فيزيكدانى در حال حاظر خداباور به مفهوم متداول دينى آن نيست ولى بسيارى از فيزيكدانان به اين نزديك شده اند كه ماده و انرژى را خود "خدا" بدانند. البته واژه "خدا" متاسفانه آنچنان توسط همه اديان مورد تجاوز قرار گرفته و داراى پتانسيل قدرت مطلق شده، كه استفاده از آن به اين سادگى ها ميسر نيست؛ انگار كه خدا به تملك شخصى آنهاست! خداى اديان و خداى فيزيكدانان يكى نيست!فعلأ جنگ ميان علم و دين بر سر تصرف نام خدا است! خداى اديان فردى مجازى است! خداى فيزيكدانان ماهيت موجى-ذره اى دارد و فاقد هويت فردى است ولى واقعى است نه مجازى! تمام ذرات بنيادين تا زمانى كه در خلأ با موج-ذره اى (كوانتوم) ديگر تقاطع ميدانى نداشته باشند (توسط "ناظر" مشاهده نگردند) نامتعين هستند. يعنى كوانتوم نه موج است و نه ذره بلكه هردوى آنها همزمان و بلكه هيچكدام آنها!اين همان اصل عدم قطعيت هايزنبرگ است. تصور عاميانه اين است كه اتم يك توپ بسيار كوچك ماده است كه وسط آن هسته كوچك و سنگين اتم قرار دارد! واقعيت اين است كه اصلاً پوسته توپى وجود ندارد حتى هسته اتم نيز پوسته اى ندارد! اتم مجموعه اى منسجم از ميدانهاى الكترومغناطيسى متمركز است، كه به نوعى منظم باهم بر سر مركز نوسان خود (هسته اتم) به توافق رسيده اند و سرديگر ميدان امواج آنها تا بينهايت ادامه دارد، و فقط با حساب احتمالات ميتوان بدون قطعيت با اعداد حدس زد، كه احتمال مشاهده فلان كوانتم در اين محدوده در مقايسه با ساير نقاط هستى، چقدر است! اتمها در خلأ به خودى خود ساكن نيستند، بلكه بسيار نزديك به سرعت نور در حركت اند. تنها راه ثابت نگه داشتن يك يا دو اتم در خلأ، سرد كردن آنها توسط اشعه ليزر است! كه توضيح آن اينجا بسيار پيچيده است. اگر نيك بنگريم و به عمق ماجرا واقف شويم پى خواهيم برد كه اساساً ماده به مفهوم آشناي ما كه قابل لمس و داراى مرز است وجود ندارد، بلكه شبح ايى است از ميدانهاى قابل انتظار: "Die Erwartungsfelder"و در حقيقت ميتوان به بيانى گفت كه أصلاً ماده اى وجود ندارد و همه چيز روح است!"Spukhaft" جهان در مشاهدهء در خود، قطعيت ميابد! به بيانى ديگر ناظر و منظر هر دو از يك ماهيت اند، ولى با صور گوناگون، همانند رويائى در درون خود! اينجاست كه فيزيكدانان به نوعى از عرفان علمى ميرسند و از مثلاً ذره خدا يا "هيگز بوزون" سخن ميگويند، كه به كوانتم "جرم" يا همان "ثبات نسبى ماده" را ميدهد.نكته مهم اينجاست، كه كوانتم در "اجتماع ثبات نسبى هاى فراوان" به نوعى از ثبات نسبى در رده بالاتر ارتقاع مى يابد و به همين منوال تا به جهان ماكروسكپى قابل درك پيرامون ما ميرسد، كه همچنان "قوانين نسبيت خاص و عام اينشتين" شامل آن است و داراى جرم و خواص جهان مادى آشناى ما است!
این که دین و عقیده هر کس به خودش ربط داره درس میگی ولی اینکه وقتی باهات روبه رو میشیم واهنگاتو گوش میدم دلیل این نمیشه که تو هر چی باشی ما هم باس اون باشیم تو خودت داری میگی عقیده هر کس به خودش ربط داره ..اگه امروز مردم دوست دارن بخاطر عقیدت نیست بخاطر دردیه که از اونا بیان میکنی ما هممون یه درد مشترک داریم شاهین اونم جمهوری اسلامیه البته با اسلامش مخالف نیستیم ما با نحوه حکومت داریشون مخالفیم در حقیقت اینا از اسلام برای رسیدن به اهدافشون استفاده میکنن ما از این ناراحتیم
آيا دكتر پرويز ناتل خانلرى به زبان پارسى خيانت كرده است؟!اگر از هر ايرانى بپرسيم چند نوع جمله در زبان فارسى داريم، يا نمى داند و يا ميگويد چهار نوع:خبرى، پرسشى، امرى و عاطفى!كسى نيست بپرسد، پس جمله هاى "حكمى" چه ميشوند؟ من كتاب دستور زبان فارسىِ دكتر پرويز ناتل خانلرى را گشتم، ولى در كمال ناباورى ايشان هم جمله هاى حكمى را در تعريف انواع جمله و در كتاب مرجع دستور زبان فارسى خود نگنجانده است! (قطع جيبى، چاپ پنجم پائيز ١٣٦٤، انتشارات توس، صفحه ١٠٣) اينجاست كه از خودم پرسيدم، آخر چگونه ممكن است، آيا او كه دكترى زبان فارسى داشته و پروفسور دانشگاه بوده، از وجود چنين جمله هايى واقعاً بى اطلاع بوده است، يا قضيه چيز ديگرى است؟!اما در هنگام خواندن قسمتهاى ديگر كتاب با تعجب ديدم، كه ايشان در جاى ديگرى كه اساساً ارتباطى با انواع جمله نداشته است، به وجود جمله هاى حكمى اشاره ميكند ولى آنرا بسط نمى دهد!!! (همان كتاب صفحه ٢٣٦، سطرهاى ١٢-٢)ايشان در تمام اين كتاب ٣٧٠ صفحه اى، تنها در همين يك صفحه و آنهم بطور ضمنى و غير مستقيم در پى تعريف نهاد و گزاره در تحليل چند جمله خبرى، مى آورد كه:١. نهاد قسمتى از جمله است، شامل يك كلمه يا گروه اسمى، كه بر كسى يا چيزى يا مفهومى دلالت ميكند و دربارهء آن "خبرى" يا "حكمى" بيان مى شود.٢. گزاره قسمت ديگر جمله است، متضمن يك يا چند كلمه، كه "خبرى" يا "حكمى" را دربارهء قسمت اول بيان مى كند، يعنى كارى يا حالتى را به آن نسبت مى دهد.پس او بخوبى از وجود چنين جملاتى به عنوان گروهى مستقل آگاه بوده، ولى چرا از نامبردن آن در جاى اصلى خوددارى كرده است؟ قضيه چيست؟ اين بسيار مشكوك است!باتوجه به اينكه ايشان در سرفصل همان پاراگراف آورده است كه [اكنون چند جمله "خبرى" را مورد تحليل قرار ميدهيم:]چنانچه بگوييم شايد ايشان جمله حكمى را نيز نوعى جمله خبرى ميدانسته، از نقطه نظر منطقى درست نيست كه ايشان در تعريف نهاد و گزاره جمله "حكمى" را از "خبرى" تفكيك كند! وقتى ايشان مشخصاً اشاره به بيانِ "حكمى" يا "خبرى" ميكند، پس ضرورت اين تفكيك منطقى را لازم دانسته است، كه متقابلاً اين پرسش منطقى پيش مى آيد، پس چرا اين تفكيك را از همان ابتدا انجام نداده است؟!در هر صورت اين موضوع و اشاره ضمنى و رمزآلود ايشان نشان از آگاهى ايشان از اين نوع جمله هاى حكمى و تفكيك منطقى آنها از جمله هاى خبرى دارد.فراموش نكنيم كه هرجمله حكمى حامل خبرى نيز هست ولى هرجمله خبرى الزاماً حاوى حكمى نيست، زيرا جمله حكمى زيرمجموعه جمله خبرى نيست، لذا با توجه به اينكه:خبر:١. اتفاقى است كه يك بار براى موردى خاص افتاده، جمله خبرى گزارشى از امرى واقعى است. ٢. وابسته و محدود به زمان خاص است.٣. وابسته و محدود به مكان خاص است.٤. جهانشمول نيست.ولى حكم:١. دلالت بر امرى دارد كه ميبايستى آنگونه باشد كه جمله ميگويد.٢. وابسته و محدود به زمان خاصى در گذشته نيست.٣. وابسته و محدود به مكان خاصى در گذشته نيست.٤. داعيه جهانشمولى دارد.بايد پرسيد، كه چرا ايشان، باوجوديكه ميدانسته چنين جملاتى وجود دارند، از نامبردن آنها و پرداختن به اين تفكيك مشخص و ساختارى اجتناب ورزيده است؟!قضيه مانند همان شاگرد كلاس اولى است، كه از گفتن حرف "الف" اجتناب ميكرد و وقتى با اسرار از او اقرار گرفتند، گفت كه اگر "الف" را بگويم بايد تا "ياى" آخرش را هم بگويم، پس از همان ابتدا الف اش را نمى گويم تا بعداً مجبور به گفتن ياى آخرش هم نباشم!زيرا وقتى دانستى كه جمله حكمى هم داريم، آنوقت دنبال انواع و اقسامش هم ميروى و بعد سراغ درستى و نادرستى آنها را ميگيرى! مثلاً به جمله هاى "حكمى علمى" و "حكمى دينى" ميرسى و سراغ چگونگى تشخيص درست از نادرست و آنوقت منطقى و غير منطقى اش را هم ميگيرى و بعد قدرت تحليل و قضاوت و تفكر منطقى پيدا ميكنى و زير بار حرف زور حكومت و خرافات و احكام دينى ملاها نمى روى، كه همه بصورت جمله هاى حكمى دينى و غير منطقى هستند، يعنى دين و خدا و پيغمبر و حكومت ملا ميشود پشم و باد هوا و آنوقت از طرف ملا حكم كافر و ملحد ميخورى و خونت حلال ميشود، آنهم با جمله هاى حكمى دينى!!!براى همين به نظر من ايشان به وظيفه و شرافت علمى خود در برابر حقيقت و منطق عمل نكرده و باعث تداوم خرافه و تقويت نفوذ آخوندها بر جان و مال مردم شده و به فرهنگ و زبان مردم و بقاى اين كشور خيانت كرده است!
خفه شو بي دين بي خدا تو ديگه نه تنها به اسلام به همه ي دين هاي ديگر هم بي احترامي كردي بي شعور كتاب ٢٣ سال كه همش دروغ و هجو و ضد دين و خدا بوده يا صادق هدايت بدبخت كه از بس ماجراهاي چرند نوشت خودش خودكشي كرد هيچ كدوم از ادماي بي خدا و بي دين تا حالا به هيچ جايي نرسيدن بعضي هاشون كه نه تو اين دنيا خوشبخت بودن و مطمئناً و صد درصد توي اون دنيا هم تا ابد توي جهنم در كنار شيطان و يزيد و شمر و فرعون و هيتلر و ناپلئون مي سوزند. لااقل تو بكي حرف از دين و تاريخ نزن اونهايي هم كه از تو طرفداري ميكنن همون سگ هاي پهلوي و هخامنش و در اصل و لپ كلام ماموران و وطن فروشان و طرفداران امريكا و انگليس هستند. حالا هرچيزي مي خواهيد بگيد راحت باشيد من اصلا بي ادب ها و بي دين هارو ادم حساب نميكنم 👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻
چرا به ما فارس ميگويند؟ فارس معرب پارس يا همان "پر سه" (فَرِّ سه ٣) است. خداى ايرانيان "سه ته" يا "سه تن" بوده است! اعراب به دشمنى با خداى ايران پرداختند و او را بدنام كردند!"شيطان" معرب "سه تن" يا همان "سه تا يكتاى" پارسى است، كه "بود" و "هيچ" و "نبود" اند!"بت" + "نه بت" = "پتچه" كه همان "بچه" يا "پوچ" است! (1+) + (1-) = (0) پدر + مادر = بچه دسته هاون + ديگ هاون = آسياب ([آ]سه هاو[ب]) "هاون" همان "آسمان" است، (سه مان) "مانند سه"، كه همان (Haven) در زبان انگليسى است، كه ريشه اش پارسى پيش از تاريخ (هندواروپايى) است.آسمان هـاون وارانه است، كه همان "زنگِ كليسا" باشد. "زنگ" همان "سه انگره" است!انگرِى مينو + وهو مينو = سپنتا مينو انگرى (angry)=(رى=مارى=مريم)=مادر مقدسوهو = وهومن = (human)= مرد=پدر روحانى كه همان بهمن خودمان باشدسپنتا = سه پنتا= سه پنج= سپنج= (سراى خالى) سه بچه = سه پوچ كه همان پسر خدا (پ سه ار) باشد!آيا تاكنون ناقوس كليسا ديده ايد؟ اگر هاون را وارونه نگه داريد و دسته هاون را در آن بياويزيد و تكان دهيد همان ميشود كه در برج هاى كليساها مياويزند و هر يكشنبه به صدا در ميآورند!صداى زنگ، بچهء هاون است چون دسته هاون درون كاسه به حركت مى افتد!به همين خاطر ما را "پر سه" = پارس مى خوانند!واژه "خدا" از كجا ميآيد؟خدا در حقيقت جمع "خود" است: "خودها" كه "و" & "هـ" آن در گذر زمان افتاده است. جهان هستى در جهانيينى پارسى گسترش "خودها" يا "بودها" است. "بود" همان "بت" است، كه خداى "فرم" يافته باشد.در آيين "بودا" "Budha" هنوز ميتوان رد پاى آن و مجسمه (فرم) را ديد!"خود" در زبانهاى اروپايى به "Gott", "God" تبديل شده است. "يهوه" خداى جهوديان در زبان عبرى به معناى "خودش" است! رومى ها اين خدا را از پارسيان باستان اقتباس كرده اند كه همان سه تن يا "ساتان" باشد! غربى ها به خاطر شووينيسم مضمنشان مبدأ تاريخ را از خودشان قلمداد ميكنند! در حاليكه هنر و فرهنگ پارسى رسماً بيش از هفت هزار سال پيشينه دارد!در موزه هاى بريتانيا و فرانسه هنوز مجسمه هاى خدايان پارسيان پيش از تاريخ موجوداند، آنچه آنها را مشخصاً پارسى ميكند نشانه هاى سه گانه بر روى اين پيكره هاست. عدد "٣" حرف "س" و موارد بسيارى از ردپاى سه در فرهنگ ما، نشان از عمق اين سه تا يكتايى در بن ضمير ايرانى است.كفش هاى سربازان پارسى در نقوش تخت جمشيد سه باند در كناره هايش دارد، درست مانند آديداس!تا سه نشه بازى نشه!"تنه" در زبان آلمانى و انگليسى به معنى آتش و هم به معنى درخت سرو است، كه همه جاى تخت جمشيد بر روى سنگنقشبست ها ديده ميشوند."تنور" در زبان پارسى جايگاه آتش است. (تنه+اور)آئين سته گرى (سوته دلان)، (سوخته دلان) ! در نقوش تخت جمشيد انسان بالدارى است كه سه تخم سرو از سرش ميرويد!خود واژه "سر" از "سه+اَر" است به معناى "سه آور"، [اَر وجه امرى مصدر آوردن]هفت س "هفتسين""استن" "هسته" و و و محققين غربى به غرض آئين ايرانيان باستان را ثنويت خوانده اند و اين بزرگترين دروغ تاريخى نسبت به فرهنگ پارسى است! بت را تكخدايان به غرض، بد و منفور ساخته اند، بت همان فرم هرچيزى است، فرم هرچيز روح و عملكرد و جان هرچيزى است. اين بسيار ابلهانه است اگر بپنداريم پيشينيانمان آنچنان ابله بوده اند كه پاره سنگى را كه خود تراشيده بودند بندگى و عبوديت مىكردند، اين يك اتهام بيشرمانه از سوى تكخدايان براى تخريب فرهنگ ما بوده است!تنها چيزهاى مقدس "جان" و "خِرَد" و "انديشه" هستند!براى همين است كه فردوسى پاكزاد، پدر ايران زمين مى گويد: به نام خداوند جان و خرد كز اين برتر انديشه برنگذرد! خداوندى كه او ميگويد نه "الله" است، بلكه براى او جان و خرد و انديشه، تنها سه خدايان مقدس ايران هستند، كه باوجود سه تايى در همآفرينى با همديگر يكى ميشوند و در اين با هم يكى شدن، از "خودها" فرم "خدا" ميگردند!"خدا" خودِ اين جهان و كائنات است، چه مشكلى در آن است؟ ماده صورت فرم يافته خداست، موجودات جاندار فرمهاى فرديت يافته خدا هستند. فلسفه پارسى يا پرسه مبتنى بر مفهوم افشانندگى تخمها است.(Egg) = اگ = هاگ = تخمجهان خوشه تخم هاى خداست!جهان خودش خودِ خداست، تمام اتمها و هرچه در اين جهان است، خودِ خداست، كه تخمش را در درون خودش مى افشاند!خدايى خارج از اين جهان، نه وجود دارد و نه امكان وجود دارد، خدا هرلحظه خودش را از نو مى آفريند، جهان ناگزير از آفرينش خودش است! جهان ما آتئيست ها آنگونه كه دينمداران ميگويند خالى از معنويات نيست، بلكه سرشار از عرفان و دوست داشتن جهان و موجودات زنده و عشق به زندگى و همنوعان و سرافرازى و سازندگى و كشف دانش است.
فمينيسم اسلامى!خانمى توى يكى از اين فضاهاى مجازى نوشته بود:"تو كه ميدونى همه مردها خيانت ميكنند، پس با يه پولدار ازدواج كن...!""گريه كردن تو كافى شاپهاى پاريس بهتر از گريه كردن توى آشپزخونهء يك خانه مستاجريه...!منهم در جوابش نوشتم:خانم محترم، ناراحت نشى آ، ولى مطابق اين استدلالى كه شما آوردى، از جانب مردها بايد گفت:"تو كه ميدونى همه زنها فقط به خاطر پولت باتو هستند پس با هر چند تا زن زيبا كه ميتونى رفيق شو!""پول خرج كردن تو يك هتل مجلل بهتر از رفتن مجانى به گداخونه است!" البته آن خانم محترم از من عذرخواهى كرد و به اشتباه خودش اعتراف كرد. چيزى كه تازگيها توجه مرا جلب كرده، در گردش بودن اينگونه جمله هاى به ظاهر طنزآميز در فضاهاى مجازى است. متاسفانه همانگونه كه فكر مردم رشد و پيشرفت ميكند، روشهاى سركوب و تفرقه اندازى حاكمان مستبد نيز مدرنتر و پيچيده تَر ميشود!در جوامع بدوى اسلامى، زن را زير گونى و چادر و بطريق فيزيكى در أماكن عمومى، جدا سازى ميكنند، و در ايران ما چون زورشان نميرسد، به روشهاى روانى سعى در تخريب و ايجاد تفرقه ميان رابطه نيك انديشى و اعتماد ميان زن و مرد ميكنند!هدف آنها خنثى كردن نيروهاى سركش جامعه براى امتداد سركوب و پابرجايى استبدادشان است. با حذف و سركوب زنان از صحنه اجتماع و راندن آنان در پستوى خانه عملاً نيمى از نيروى سركش جامعه را فلج كرده اند و آن نيمه ديگرش نيز، همّ و غمش ميشود، غيرت جنسى و حفظ ناموس و آبروى جنسى، كه در نتيجه اين فرشكرد، عملاً خودش تبديل به ابزار سركوب نيمه اول ميشود و چرخه سركوب بسته و دور فرسايش و تخريب آغاز و ادامه مى يابد!روش هاى سركوب فيزيكى از پوشش بدن آغاز ميشود و روشهاى سركوب روانى با ايجاد حس عدم اعتماد و بدبينى جنسى!جنبش فمينيسم اسلامى نيز در همين راستا به ايجاد تفرقه روانى و مسموميت فضاى اعتماد مابين زن و مرد ميپردازد تا بجاى همدوشى با همديگر و آفرينش مشترك، به بهره كشى از يكديگر و تخريب عشق بپردازند... در كشورهاى آزاد چون جداسازى جنسى وجود ندارد و بچه ها از ابتداى تولدشان در ميان خانواده هاى خود و دوستان و سپس در مهدكودكها، كودكستانها، دبستانها، دبيرستانها و ...از جنس ديگر جدا نيستند، عطش آشنايى و ناشناختگى جنسيت ديگر وجود ندارد و با يك دست ردخوردن به سينه شان، دچار جنون نميشوند تا با اسيدپاشى يا ننگ عفت زدن به دختر حرصشان را بخوابانند! دوستى هاى كودكانه بين همكلاسى دختر و پسر و دعوت همديگر به جشن تولد و به سينما يا پاركهاى تفريحى رفتن دسته جمعى همكلاسى هاى دختر و پسر يه چيز عاديه و هيچكدامشون هم الزاماً نبايد به رابطه جنسى ختم بشه! اصولا دختر پسرها از كلاس سوم دبستان جزعيات همه چيز را در مورد چگونگى توليد بچه از ابتداى عاشق شدن پدر و مادر و آناتومى دخول تا بيرون آمدن بچه از مهبل با تصاوير نقاشى، مى آموزند و رابطه سالمى با بدن خودشان دارند و از اينجهت دخترها و پسرها مواظب خودشون هستند و در كنار هم به مرور مى آموزند كه به يكديگر احترام بگزارند و اصولاً كسى به فكر پا دادن و پاگرفتن و از اينگونه پندارهاى فرومايه نيست!!!از طرفى ديگر، اينقدر كه در بين مسلمانان ازدواج هاى فاميلى، كه از نظر علم ژنتيك با زناى محارم هيچ فرقى ندارد، رواج دارد، در بين مردم هيچ دين ديگرى نيست. جالب اينجاست كه همينهايى كه هنوز نيز با بستگان بسيار نزديك خود مانند دختر عمو و دختردايى ازدواج ميكنند پيشينيان اديان ديگر را متهم به زناى با محارم ميكنند!!! حاصل ازدواجهاى فاميلى يا همان زناى با محارم نيز عقبماندگى ذهنى و كمبود نروترانسميترهاى مغزى است، كه منجر به دپرسيون مضمن و تعصب مذهبى ميشود. نتيجه منطقى اش هم نهايتاً، فروغلتيدن هرچه بيشتر جامعه در لجنزار دين اسلام و سقوط هرچه بيشتر به اعماق ابتذال اين مارپيچ سرنگونى است.اسلام با قوانين و دستورات واپسگرايانه اش، بستر ضرورت وجودى خودش را، تا ويرانى مطلق، فراهم ميسازد!
بیناموس کسکش همین اسراییلی ها هستن که دارن ناموستونو جلو چشماتون میگانو همین شیعه های ایرانه که داره کمکتون میکنه کیرم تو قبر اون بابای کسکشت که کاش توی نمک نشناسو میریخت رو فرش
واقعا عالی بود شاهین جان
ایول شاهین جان خدایی همین های کە از دین حرف میزنند قران رو نخوندند
موافقم باهات هر کی هر دینی داره به خودش مربوطه
دورود به شما شاهین جان
حرفات کاملا متین است واقعا باید هم همینجوری باشه
اگه کسی هم میخواد بی دین باشه حداقل چندتا کتاب خونده باشه
من خودم الان کتاب 23 علی دشتی دستم است فصل 11 صفحه 217 درباره زنان پیامبرواقعا کتابی خوبی رو معرفی کردی شاهین
امیدارورم تمام ادیان رو از ایران بندازیم بیرون
دوستت دارم و عاشق کارهاتم و همیشه تو شبکه های اجتماعی از تو میگم
بيست و سه سال را كه تمام كردى بهترين پيشنهاد من براى تو دوست عزيز كتابهاى مرحوم استاد منوچهرجمالى است كه دختر ايشان بنا به وصيت اين بزرگمرد فرهيخته به رايگان در سايت اينترنتى ايشان در اختيار ايراندوستان قرار داده است. براى آغاز از كتاب جدايى دين و سياست ايشان شروع كنيد. با سپاس و موفقيت فراوان
با قدرت ادامه بده راهت برو تو اولین کسی هستی که با روشنی از این اعتقاد خودت دفاع کردی تا حد جان.
شاهین تکی
عالی بود شاهین جان،دمت گرم که این قدر تکلیف ات با همه چیزمعلومه که اگه مردم ما ا ین چنین بودن وازتقلیددست برمیداشتن،شرایط خیلی بهتربود
damet garm shahin harfe hagh baraye khyliha khyli talkhe!
چقدر خوب ایت که انسان رک و صادق و به دور از رودرواسی باشد ، باور کنید زندگی را برای انسان خیلی راحت‌تر خواهد کرد
شاهین یه دونه ای در جهان ،استاده استادها .
عشق و هست شاهین♥️♥️♥️
درود برشما شاهین عزیز
سلام و درود برشاهین
اﺩاﻣﻪ ﺑﺪﻩ ﺷﺎﻫﻴﻦ ﺭﻭﺯﻱ ﺑﺮﺳﻪ ﻛﻪ ﺁﺧﻮﻧﺪ ﻫﺎ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻣﺮﺩﻡ ﻧﺎﺑﻮﺩ ﺑﺸﻪ
اقا راست میگه واقعا عاشق حرف های درست اتم شاهین
شاهینیاحالتون چطوره✌شاهینیا عشقن💓👍💓...دیگه همین کافیه👍💝👍
احسنت! خوشبختانه جامعه ایران آهسته و پیوسته داره به سمت شک گرایی نسبت به دین و خدا پیش میره.
به کوشش هنرمند ها و فرزانگانی مثله خودت.
استوار باشی
خفه شو بابا
از واقعیت دور بودید گوشهاتون کر دلهاتون سنگی چشمهاتون نابینا شده
Mojtaba Afzali آفرین منم راجبه ننت شک دارم احتمالا" تورو ازسگ گرفته پس انداختت
منم به عقلت شک دارم...
@@user-qy8hv8by9m باشه جیگر
بعضی از مردم اینقد عقب افتاده اند که معنی حرفای شاهینو نمیفهمن بعد میان نظر میدن در باره آهنگاش خب دوست نداری برو بندریتو گوش کن
@mohammad pourabdollah رسدم
داش الان اکثر مردم بخصوص خودم با شما هم عقیده ام
عالی بود.دقیقا درسته
عالی استاد عزیز❤❤❤
احسنت
بسیار زیبا و متین
درود بر شما
شاهین نجفی ادم باسوادی
و دکترا ی فلسه خونده و الانم دکترای فلسه داره
وقتی کسی به اخر فلسفه میرسه نظرش به گونه ای درباره خدا و دین عوض میشه
یعنی ۱۸۰ درجه نظرش درباره خدا عوض میشه
ولی برخی از گفته های ایشون رو من قبول دارم و برخی از کارهای ایشون رو نه
به امید موفقیتش
زنده باد شاهین نجفی
LOVE YOU SHAHIN .
shahin ashegheeetam❤
عشقی
شاهین جان دمت گرم عشقی داداش
به نظر من شاهین نجفی یک دانشمند است که خواسته گفته های خود را با ترانه به میا بکشه البته صدای شاهین میشه گفت بهتر از هر صدایی از خواننده گان ایرانی است چون که او هر سبکی خوانده.
روح مادرت شاد با این پسرررر. فقط همین
سرش تو همه دین ها
عشقم هستی شاهین جان منم دوستت دارم
خیلی خوب موفق
❤❤
درود به سردمدار حقیقت جویی..به راهت ادامه بده..که پشتتیم
اه
2020
شاهین یدونه باشی
ی دونه عن تو جامعه
+رقیه بنی هاشمی تو چقدر گو میخوری ساکت دیگه
رقیه بنی هاشمی بد جور رو اعصابمی
درود خداوند بر تو شاهین خان
داداش میشه چند تا از این کتاب های صادق هدایت رو به من معرفی کنی من هم بخونم؟؟
اره اره درسته می‌دونم چی میگی دمت گرم
شاهین کاش شما خدا ما افغانها میبوده ولی من که شما را از خدا بیشتر میخوام کم تر نه هرات
فدایی داری شاهین .چند وقت پیش با یکی بحث مون شد میگفت موقع ک من شاهین گوش میکردم شما کجا بودید گفتم الان چی گوش میدی گفت 2afmتتلو خندیدم گفتم تو اگه شاهین باز بودی شاهین بازم می موندی برو درتو بزار
شاهین من کاری ندارم به اونایی که فتوا میدن که واقا فتوا میدن ولی خداییش هرچی میگی راست میگی همون جوری که تو میگی باید باشه.. وقتی چنتا آدم اسکول حکومت میکنن تو ایران مردم بدبختم گوش میکنن دیگه ولی موفق باشی دمتم گرم
آقا شعار ما..دین را باید بکنیم تو چاه توالت سرش هم بزنیم که بو تعفنش دیگه بیرون نیاد
چرا
@@user-eb3od1gl1h چون ریده تو ذاتمون
واقع حرف حق زد
از وقتی دین پاش به کشور ما کشیده شد روز بروز به سمت نابودی رفتیم
همه افتخارمون مال دوهزار سال پیشه
دین عقب افتادگی فکری مردمه .
درود بر شاهین عزیز . اونی که نمیفهمه . نفهمه . نمیخواد بفهمه .
تو بهترینی شاهین
......!!!
دمت گم پرچمت همیشه بالاس
پرچمه گوزیدنش بالاست
@@user-qy8hv8by9m خایه عرب هارو بمال
اساساً قضيهء آفرينندگى در موضوع خلقت جهان، توسط خداى هوشمندِ طراح و ساكن مابعدالطبيعه، در اديان سامى مسئله اى ثانوى است!
در حقيقت هدف اصلى، خلع يد انسانها از قدرت تصميم گيرى سياسىِ فردى شان و انتقال و تصاحبِ ماهرانه و زيركانه قدرت به يك فرد و كنترل مطلق جامعه است!
مابقى داستان شاخ و برگهايى براى دلمشغولى ساده باوران وهمچنين زينت كردن و پوشاندن اين هدف غايى و پنهانى است!
مراحل پنجگانه اين فرايند (فتتات) شامل؛ "فرض"، "تفويض"، "تبعيد"، "انتقال" و "تصرف" قدرت مطلق به شرح زير است:
١. "فرض" فرضِ ذهنى انسانخداى هوشمندِ طراح جهان هستى، (فرد مجازى در اينجا: يهوه، روح القدوس، الله) برگرفته از منطقِِ ادراكِ علّيتىِ مغزِ انسان، در كشف روابط ساختارى ميان رويدادها و پديده ها.
٢. "تفويض" تفويضِ علم و قدرت مطلق به اين فرد مجازى (خدا) كه نتيجه ايجابى و ضرورى توانايى او براى آفرينش هر دو جهان است.كه شامل آفرينش اين جهان حاضر و عظيم و بى انتها با آنهمه نظم شگفت انگيزش و سپس جهان غيبى پر رمز و راز او با آن محشر خوف انگيزِ قضاوت نهايى اش و عذاب دهشتناك ابدى براى سرپيچندگان از أطاعت فرمانش و رؤياى پاداش زندگى جاويد براى تسليم شدگان در برابر قدرت مطلق اش است.
٣. "تبعيد" تبعيدِ وجود اكنون پاك و منزه شده خدا از اين جهان دون و فانى به عرش توُ در توُىِ آسمانى او در مابعدالطبيعه و بدينسان بريدگى خدا از جهان و انسان، كه تصوير وارانه اش تبعيد انسانِ گناهكار (آدم و هوّا) از بهشت است.با توجه به اينكه مفهوم حقيقى بهشت از ابتدا در نزد مردمان همان بازتابِ در ميان بودن هستى و خدا و پيوند انسان با خدا بوده است و نتيجه منطقى چنين كنشى گناه ابدى انسان براى توجيه اخراج او از بهشت و در نهايت تبديل اين جهان از بسترى زنده و آفريننده به تبعيدگاهى بى جان براى بازپس دادن امتحان الهى بخاطر جرم آغازين است!
٤. "انتقال" انتقالِ علم و قدرت ازلىِ مطلق در غالب معجزه كلامى كتاب مقدس به رسول برگزيده اش از طريق دستورات وحى و فرشته رابط به منظور هدايت و رستگارى مردمان، كه وارثان گناه ابدى آدم و هوا هستند و اينك نيازمند هدايت و بازگشت از گمراهى به راه راست شده اند!
٥. "تصرف"بدينسان رسول عملا بواسطه انتقال علم ازلى يا همان كتاب مقدس برگزيده خدا و جانشين او بروى زمين و لازم الاطاعت ميشود! در طى اين فرآيند، قدرت سياسى، قانونگزارى و اجرايى به تصرف رسول در مى آيد و پس از آن به راحتى يكى پس از ديگرى به جانشينان او و در نهايت به تصرف ولايت فقيه در مى آيد!
آرى، بدينگونه ملاهاى مفتخور و انگل صفت وشهوترانان قدرت بوسيله فريب خالقِ هوشمند و طراحِ جهان، خدا را از انسان بريدند و او را از خدايى بر سرنوشت خود خلع يد كردند و تا به امروز از طريق حذف فيزيكى مخالفان و ايجاد رعب و وحشت به حكومت ديكتاتورى ولايت مطلق فقيه بر مردمان ادامه ميدهند!
اينك، پس از تبعيد خدا از درون به بيرون جهان است، كه انسانِ "آفريننده و زندگى بخشِ صاحب اختيار" در اين دگرديسى ويرانگر به انسان "جهادگرِ مبارز و خونريز و بندهء فرانبردارِ" تبديل ميگردد.
از اين پس او ديگر مالك و صاحب هيچ حق و قانونگزارىِ برخواسته از استقلال وجودى و وجدان آزاداش نيست، بلكه فقط موظف به انجام تكاليف ديكته شده از طرف خالق و أطاعت از فرامين جانشينان قدرت مطلق او يكى پس از ديگرى بر روى زمين ميگردد. واژه قرآن در حقيقت به معنى ديكتات يعنى "ديكته شده" است.
و اينچنين شد كه انسان از اوج "آزادگى" به هبوط "بندگى" سقوط كرد!
از شاهین بهترنداریم
چرا داریم گوزیدن تو😂😂😂
حق اینو ندارین به شیعه توهین کنید
یاااااااااااااااااااااااااااااااااااااعلی مددی
+رقیه بنی هاشمی فهم و درکتو برم ، خیلی خوشی هیچی ندیدی امیدوار هستم هیچ وقت نبینی بعضی چیزارو که با این فهم پیرشی و از دنیا بری چون،خیلی چیزارو................بدونی زندگی واست سخت میشه
@@user-qy8hv8by9m خاک تو سر تازی پرستت بد بخت خود فروخته.
دقیقا و کار بسیار خوبی کرد که این ویدئو رو بیرون داد اگر خودش باشه
ازجون میگذرم بزا شاهین بالا بره....
mortezAR ghasemi شاهین بالا رفتنی نیس داداش قشنگ نگاه کن از کجا ب کجا رسیده اگه عاقل باشی میفهمی نوچه ست مث سگ قلاده انداختن گردنش
مرتضی ناصری
FUCK ROTTEN BACKWARD SAVAGE ISLAM .VASSALAM FUCK-ISLAM .
مرتضی ناصری سگ توی نفهمی😕
@@user-mm5jb1ih8i کص ننت کم عقل
@@user-mm5jb1ih8i کیرم تو کص ننت بابا ریدم ب هر چی اعتقاد داری. ریدم تو قرآن کریمت کس کش
و اینکه این کتاب ها رو از کجا میتونم پیدا کنم
من در آلمان زندگی میکنم
Kash in tamjid nakardanaye alaki o naseza goyi beshe farghe ma kash befahmim k b khatere h hesab bayad dor kasio geref kash hame shahino zendegi konm faghad gosh nadan....
...20
به عشقش ورود زدم المان
برار جان مملکت من بگاء تو بگاهه
Cheghadr talkhe k b cheshm nmikhore enteghade dorost sazande Tarif b ja o ba mafhom hes mosighiayi erza mishe vli aya mafhom ro ensani Has k begire bebande b afkar...
شايد هر يك از ما اين جمله ها: "داشتن مغز؛ دليل قطعى براى انسان بودن نيست! پسته و بادام هم مغز دارند. براى انسان بودن بايد شعور داشت!" را شنيده باشيم. اكنون ميخواهيم آنها را تجزيه و تحليل كنيم.
بايد توجه داشت، كه جمله دوم در بالا، مغالطه قياس معالفارق است، زيرا كه نسبت مغز به انسان، قابل قياس با نسبت هسته پسته و بادام به بادام و پسته نيست؛ در نتيجه اين استدلال باطل است! در اينجا از تشابه كلامى بين "مغز و هسته" در زبان محاوره اى سوءاستفاده شده است. نسبت درست مشابه هسته به انسان، منطقاً بيضه و تخمدان خواهد بود!
همچنين از جمله هاى اول و سوم نيز (جداى از جنبه زيستشناسى آن كه انسان بدون مغز اصلاً در رحم هم زنده نمى ماند) منطقاً اينگونه بر مى آيد، كه منظور نگارنده از مغز در حقيقت انسان داراى شعور است، زيرا جايگاه شعور مطمئناً قوزك پا يا جاى ديگرى غير از مغز نيست، پس مراد او از مغز همان شعور است، كه در نتيجه جمله اول در تناقض با جمله آخرش قرار ميگيرد! همچنين، در جملهء آخر، ميگويد: "براى انسان بودن بايد شعور داشت!" در حقيقت نتيجه منطقى اين جمله ميشود: انسان فاقد شعور انسان نيست!اين در حالى است، كه در جمله اول، پس از توضيحات بالا، در حقيقت ميگويد: "داشتن شعور دليل قطعى براى انسان بودن نيست!"نتيجه اخلاقى و متضاد نگارنده:١. انسان فاقد شعور انسان نيست!٢. داشتن شعور دليل قطعى براى انسان بودن نيست!يعنى انسان عقبمانده ذهنى با اين مغلطه از زمره انسانها خارج است؛ پس چيست؟ لابد قورباغه است!از طرفى حتى اگر شعور هم داشته باشد باز دليل قطعى براى انسان بودنش نميشود! لابد بغير از شعور بايد ايمان هم داشته باشد تا از ديد او در زمره انسانها قرار گيرد!شايد به خاطر همين مغلطه ها است، كه دينمدارانِ مؤمن و مسلمان، انسانهاى دگرانديشِ دانشمدار و خردمند را انسان نمى دانند و ريختن خون آنها را مانند الله و محمد اش مباح ميشمارند!همچنين اينجا در كاربرد واژه ها از مغلطه نقل به مطلوب نيز استفاده شده است و اين درحالى است كه مطلوب نگارنده از واژه هاى استفاده شده يا ناقص ويا مبهم و نادرست است.تعريف درست هر يك از واژه هاى كاربردى زير حقيقتاً چيست؟١. انسان ٢. شعور =>١. انسان يك واژه كلى است براى گونه خاصى از جانوران، كه از همديگر توليد مثل ميشوند و داراى خصوصياتى هستند، كه با داشتن آنها به عنوان "انسان" شناخته ميشوند. بنابر اين كودك بدون دست و يا پا باز هم انسان است ويا كودك عقبمانده ذهنى و مجنون باز هم انسان است و اخلاقاً بايستى داراى حقوق انسانى متناسب با وضعيتش باشد.=>٢. شعور نيز يك واژه مبهم و كلى است, كه تعريف درست آن پرسشهاى زير را به دنبال خواهد داشت. ١. شعور چيست و چگونه تعريف ميشود؟٢. چند نوع شعور داريم؟٣. آيا شعور انسانى، بدون مغز ممكن است و آيا جاى آن كجاست؟٤. آيا شعور داشتنى است و يا چگونه مى توان دارنده شعور را بدون داشتن شعور متصور شد! ٥. آيا شعور بدون خودآگاهى، فكر، احساس و خرد قابل تعريف است؟ هركدام از اينها نيز بايستى دقيقاً تعريف شوند و وقتى به جزعيات تعريف آنها وارد شويم خواهيم ديد، كه براى تعريف آنها نيز به مفاهيم جديدى نيازمنديم كه خود دوباره از مفاهيم ديگر درست شده اند و الى آخر...هنوز براى انديشمندان جاى انديشيدن هست و اين راه همچنان ادامه خواهد داشت، زيرا كه انسان و مشكلاتش با هم رشد ميكنند!
حرف حساب کلا برین به دین
شاهینیا عشقن💗...بعد طرف دو ساعت چرتو پرت مینویسه واس کی شصتت اصطلاکش بالامیره فن...دلت خوشه فوش میدی...ی دفع دیدی دادمت داغ میشی ک تو عمرتم نشنیدی پ چفتش کن.....گوش دادی چی گفت....پس😷🚶🚶🚶
سخنى در باب عِلمِ عُلَما و دانشِ دانشمندان!
ما در زبان فارسى مترادف با واژه "علم" چندين واژه داريم:
ا. دانش = بيان بينش در قالب جمله منطقى و حكمى. ٢. بينش = استخراج و كشف روابط منطقى و ساختارى ميان پديده هاى مختلفِ واقعى.٣. آگاهى = ادراك حضورى نسبت به رويدادها.
كه البته هركدام با ديگرى، در چگونگى و رتبه رسيدن به مفهوم دانش، ديگرگونه است.به اين معنى، كه ما به ترتيب از "آگاهى" به "بينش" و سپس به "دانش" ميرسيم!
متاسفانه بسيارى از مردمان، از جمله دينمداران، فراتر از مرحله آگاهى نميروند و بدون طى مراحل آزمون و پختن، ناگهان به مرحله صدور حكم پريده و آگاهى خام و نپخته را، بدون رعايت اصول منطق و تطابق با واقعيت، در قالب جمله حكمى ميريزند و امر بهشان مشتبه ميشود، كه صاحب علم هستند!براى همين خودشان را عالم و دانا و اهل كتاب و پاكيزه، ولى ديگران را جاهل و اهل ذمه و نادان و نجس ميخوانند!براى يك دينمدار، صِرف آگهى، خبر و مطلع شدن از چيزى يا امرى، دانايى و عالم شدن نسبت به آن چيز يا امر است و اصالت خبر تنها منوط به شهادت راوى و مكتوب بودن اش است.بنابر اين از نظر دينمداران آيات كتاب قرآن بدليل شهادت محمد در روايت كلام الله و مكتوب بودن آنها، داراى اصالت علمى است. به همين دليل نيز، آنها را متكلمين مينامند!به همين است، كه الله بارها در قرآن اشاره ميكند كه آيات قرآن بر شما روايت، جارى، بيان و يا روشن شد و بدين سبب، حجت بر شما تمام گشت و آنچه را بايد، به شما گفتيم و شنيديد و به آن مطلع و آگاه شديد، پس در روز قيامت ديگر عذرى از شما پذيرفته نخواهد شد!به همين خاطر شهادت يك نَفَر با بيان جمله حكمى "لا اله الا الله و محمّدً رسول الله" كافى است، تا او ديندار و در نتيجه در جمع دانايان وارد و از جهالت بدر آيد و ديگر نتوان او را از جاهلان شمرد، بلكه او اكنون از اهل كتاب، آگاه و مسلمان پاك و پاكيزه است!تصور آنان از دانش بقدرى بدوى است، كه انسان از آنهمه بلاهت در شگفت ميماند و از همه بدتر آنكه، دانشمندانِ بى دين را نادان و نجس و خود را عالم و پاك ميدانند!!!
از طرفى دقيقاً به همان دلايل بالا، تناقض ميان مفاهيم آيه هاى قرآن، براى يك مسلمان موجب ابطال كل ادعاى عالم مطلق بودن الله وعلم قرآن نمى شود، زيرا تَك تكِ جملات حكمى قرآن نه تنها از انطباق با واقعيت بريده اند بلكه از نظر انسجام منطقى درونى و همچنين از يكديگر نيز بريده و مستقل هستند!ما تا ساختار ريشه اى ذهن بريده مسلمان را در نيابيم پى نخواهيم برد كه چگونه مغز آنها، بدون اينكه دچار اختلال ظاهرى شود، با تناقضات قرآنى كنار مي آيد!يكى از علتهاى تمايل مسلمانان به عزادارى و دعا و نماز و روزه (شكنجه تن و روان خود) و همچنين گرايش به تعصب، خشونت، امر به معروف و نهى از منكر (شكنجه تن و روان ديگرى) نيز ميتواند، ناشى از نياز ضرورى به تخليه فشار تضادهاى درونى آنها باشد!
Hawk ❤ ❤
"روشنفكر دينى" يا "اصلاح طلب دينى"؟!مغلطه كاران و دينمداران در كاربرد واژه غلط "روشنفكر دينى" از مغلطه تحريف در تعريف استفاده ميكند. آنچه كه آنها سعى دارند، با تقلب در تعريف، بجاى روشنفكرى جا بزنند، در حقيقت "رفرميست دينى" يا همان "اصلاح طلبى دينى" است و نه "روشنفكرى" به معناى حقيقى آن. مطابق اين مغلطه، ميبايستى "مارتين لوتر" (پروفسور الهيات، آلمانى و رفرميست دين مسيحيت و بنيانگزار پروتستانتيسم در اروپا "تولد ١٠ نوامبر١٤٨٣ وفات ١٨ فوريه ١٥٤٦) ضرورتاً يك روشنفكر ميبودى، درحالى كه در تمام اروپا و دنياى غرب هيچ مرجعى مارتين لوتر را به عنوان يك "روشنفكر" نمى شناسد بلكه او را بنا بر تعريف يك "رفرميست دينى" ميدانند. واژه غلط "روشنفكر دينى" يك مغلطه "تضاد معانى" است، اين واژه همانقدر غلط و اشتباه است كه واژه "عرق بى الكل" اشتباه است. واژه "روشنفكرى" با "نگرش دينى" در تضاد متقابل و مطلق است. تركيب اين دو واژه با توجه به امتناع "تفكر" در "دين" به غايت اشتباه و يك مغالطه است زيرا:١. دين مجموعه "پندار و باورهاى دينى" در قالب جملات حكمى الهى است.٢. باور دينى وابسته الهيات است و نه منطق، آنچنانكه تفكر وابسته منطق است و نه الهيات!
در مقابل باور و پندار نيز در علم و دانش جايى ندارند، زيرا:١. دانش مجموعه جملات حكمى منطقى و درستِ علمى است.٢. تفكر حاصل تقابل منطقى ذهن با جهان واقعى است. البته بايد دانست كه قدرتمداران دينى و همپيمانانشان از روى غرض سياسى متوسل به اين مغلطه ميشوند، زيرا قصد آنها مصادره فضاى تقابل سياسى در ميدان انديشه و روشنفكرى، به نفع قدرت حاكم دينى است. آنها براى ايجاد خلاء آلترناتيو سياسى در جامعه از دو ترفند به موازات هم استفاده ميكنند: ١. حذف فيزيكى روشنفكران از طريق تعقيب و حبس، قتل. ارعاب و فرارى دادن آنها در تبعيد خودخواسته از روى ضرورت. ٢. به سرقت بردن فضاى تقابل انديشه سياسى و مصادره به نفع خود به منظور القاء چهارچوب پندار دينى، به عنوان تنها فضاى تعامل سياسى ممكن، در جامعه.
واقعا شاهین بود؟؟؟؟؟؟؟
Roy Roya آره عزیز، شاهین خسته از انتقاد های احمقانه...
Roy Roya نه من بودم خواستم ریا نشه
فقط خدا
فقط مرگ روشنگر حقایق است
نه عزيز من، فقط دانش و دانشپژوهى روشنگر حقايق است
ﺑﺮﻭ ﻛﺮﻳﻢ ﺗﻮ ﭘﺴﺘﻮﻥ ﺑﻨﺪ ﻧﻨﺖ, ﺧﻮﺩﺗﻮ ﮔﻢ ﻛﺮﺩﻱ.......
ببین داستان درختی که تبر شده منم
واقعا برا عده ای متاسافام شخصی هم که میاد از واقعیت توضیح میده هیچکس نمیخواد گردن بگیره این شخص اقای نجفی از واقعیت ها دیالگوگ درست میکنه چرا پس نمیخواید باور کنید فقط اقای نجفی نیست که از واقعیت نمیگه یه سر برید کتاب یه قرن سکوت کتاب ۲۳علی دشتی صحبت های بهرام مشیری اینارو بخونید گوش کنید بفهمید دین اسلام چه دین...هست
شرریم بی امان
Shahin jan tokhmat dahaneshon😂😂✌✌👑🕶
کم کار و کم پیدا شدی،شاهین جان باید فعالتر باشی،مسئولیت اجتماعی داری.جامعه به امثال شما نیاز داره.
من خدا را كشتم!!!
اثبات منطقى نفى وجود خداى اديان براى دوستان اهل فن:
كشف مغلطه اختلاط فرم و مادّه درقضيه علّيت و از كار افتادن آن!
فرض: خدا ("الله") در مابعدالطبيعه علت العلل هر چيزى است و خالق جهان و عالم است!اثبات: هر چيزى دليلى دارد و بر آن هم دليلى مقدم است. نتيجه: ميبايستى علت العللى وجود داشته باشد. علت العلل ميبايستى خارج از اين حلقه باشد وگرنه به دور تسلسل مى افتيم، پس خدا در مابعدالطبيعه علت العلل هرچيزي است!
رد قضيه علّيت:"هرچيزى دليلى دارد" اولاً چيز (هيولا) نميتواند دليلى داشته باشد، جز انرژى زيرا برابر قانون فيزيك اينشتاين (انرژى=جرم ماده x سرعت نور به توان ٢) در حقيقت ماده و انرژى علت و معلول يكديگر هستند و تناقض منطقى در اين امر نيست!
مثال: ميگويند "با ديدن گلدان فرض را بر اين ميگذاريم كه كسى آنرا ساخته است." بسيار خوب، امّا اين مغلطه اختلاط فرم و مادّه است، زيرا گلدان مفهوم انتزاعى است و در واقع شخصى مادّه اى كه گلدان از آن ساخته شده را نساخته است، بلكه به آن فرمى داده است، كه براى ذهن خود آن شخص مفهوم انتظايى گلدان را دارد. چون انسان امرى واقعى است و گلدان امرى مجازى است، پس انسان آفريننده امر مجازى است و چون اين امرى جهت مند است نميتوان عكس آن را نتيجه گرفت، كه امرى مجازى آفريننده امرى واقعى شود، زيرا در اينصورت خدا امرى مجازى خواهد شد كه خود آفريده تخيل انسان است و مخلوق خواهد بود!
دوّماً اگر فرض كنيم، كه علت العللى امكان خواهد داشت، هيچ دليل منطقى وجود ندارد، كه ناممكن است، خود جهان عالم هستى علت العلل خود و قايم به ذات خود باشد! بلكه اين امر نزديكتر به يقين است كه جهان خود خالق است در درون خود و موجودات شكلهاى فرديت يافته اى از اويند، زيرا ماده و انرژى در حركت جوهرى خود به يكديگر تبديل ميشوند و در حالى كه ما قادر خواهيم بود وجود ماده و انرژى را، كه خداى واقعى و حقيقى است ثابت كنيم، دينمداران از اثبات "الله" خود عاجز هستند!اساسا اين پرسش، كه آيا خدا وجود دارد امرى لازم نيست!
شاهین داداش همه کارت خوب اما توهین به مذهب نشد
توضيحى چند در باب فيزيك كوانتم:
ما دو نوع فيزيك داريم:١. فيزيك تجربى٢. فيزيك تئوريكمتافيزيك جزو مقولات الهيات است نه فيزيك!تئورى عدم قطعيت هايزنبرگ ارتباطى با متافيزيك ندارد! البته هستند فيزيكدانانى كه در تلاش اند پلى ميان علم و دين برقرار كنند، مانند Prof. Hans Peter Dürrولى كار آنها فقط بهانه بيشترى به دست دينمداران ميدهد، تا باز هم با استفاده از الفاظ علمى, كه حتى قادر به درك آنها نيز نيستند، به عوامفريبى ادامه دهند و اين توهم را بوجود آورند، كه علم از درك جهان عاجز است و فيزيك كوانتم به خداى توهمى شان مى انجامد!هيچ فيزيكدانى در حال حاظر خداباور به مفهوم متداول دينى آن نيست ولى بسيارى از فيزيكدانان به اين نزديك شده اند كه ماده و انرژى را خود "خدا" بدانند.
البته واژه "خدا" متاسفانه آنچنان توسط همه اديان مورد تجاوز قرار گرفته و داراى پتانسيل قدرت مطلق شده، كه استفاده از آن به اين سادگى ها ميسر نيست؛ انگار كه خدا به تملك شخصى آنهاست!
خداى اديان و خداى فيزيكدانان يكى نيست!فعلأ جنگ ميان علم و دين بر سر تصرف نام خدا است! خداى اديان فردى مجازى است!
خداى فيزيكدانان ماهيت موجى-ذره اى دارد و فاقد هويت فردى است ولى واقعى است نه مجازى!
تمام ذرات بنيادين تا زمانى كه در خلأ با موج-ذره اى (كوانتوم) ديگر تقاطع ميدانى نداشته باشند (توسط "ناظر" مشاهده نگردند) نامتعين هستند. يعنى كوانتوم نه موج است و نه ذره بلكه هردوى آنها همزمان و بلكه هيچكدام آنها!اين همان اصل عدم قطعيت هايزنبرگ است.
تصور عاميانه اين است كه اتم يك توپ بسيار كوچك ماده است كه وسط آن هسته كوچك و سنگين اتم قرار دارد! واقعيت اين است كه اصلاً پوسته توپى وجود ندارد حتى هسته اتم نيز پوسته اى ندارد! اتم مجموعه اى منسجم از ميدانهاى الكترومغناطيسى متمركز است، كه به نوعى منظم باهم بر سر مركز نوسان خود (هسته اتم) به توافق رسيده اند و سرديگر ميدان امواج آنها تا بينهايت ادامه دارد، و فقط با حساب احتمالات ميتوان بدون قطعيت با اعداد حدس زد، كه احتمال مشاهده فلان كوانتم در اين محدوده در مقايسه با ساير نقاط هستى، چقدر است!
اتمها در خلأ به خودى خود ساكن نيستند، بلكه بسيار نزديك به سرعت نور در حركت اند. تنها راه ثابت نگه داشتن يك يا دو اتم در خلأ، سرد كردن آنها توسط اشعه ليزر است! كه توضيح آن اينجا بسيار پيچيده است.
اگر نيك بنگريم و به عمق ماجرا واقف شويم پى خواهيم برد كه اساساً ماده به مفهوم آشناي ما كه قابل لمس و داراى مرز است وجود ندارد، بلكه شبح ايى است از ميدانهاى قابل انتظار: "Die Erwartungsfelder"و در حقيقت ميتوان به بيانى گفت كه أصلاً ماده اى وجود ندارد و همه چيز روح است!"Spukhaft"
جهان در مشاهدهء در خود، قطعيت ميابد!
به بيانى ديگر ناظر و منظر هر دو از يك ماهيت اند، ولى با صور گوناگون، همانند رويائى در درون خود!
اينجاست كه فيزيكدانان به نوعى از عرفان علمى ميرسند و از مثلاً ذره خدا يا "هيگز بوزون" سخن ميگويند، كه به كوانتم "جرم" يا همان "ثبات نسبى ماده" را ميدهد.نكته مهم اينجاست، كه كوانتم در "اجتماع ثبات نسبى هاى فراوان" به نوعى از ثبات نسبى در رده بالاتر ارتقاع مى يابد و به همين منوال تا به جهان ماكروسكپى قابل درك پيرامون ما ميرسد، كه همچنان "قوانين نسبيت خاص و عام اينشتين" شامل آن است و داراى جرم و خواص جهان مادى آشناى ما است!
دقیقا 🙌
من عاشقشم ریدم به هیکل بد خواهاش
اقای نجفی با این حرفات داری اخلاقیات رو هم زیر سوال میبری.موضع شما کاملا مشخصه فقط داری تیشه به ریشه انسانیت میزنی
این که دین و عقیده هر کس به خودش ربط داره درس میگی ولی اینکه وقتی باهات روبه رو میشیم واهنگاتو گوش میدم دلیل این نمیشه که تو هر چی باشی ما هم باس اون باشیم تو خودت داری میگی عقیده هر کس به خودش ربط داره ..اگه امروز مردم دوست دارن بخاطر عقیدت نیست بخاطر دردیه که از اونا بیان میکنی ما هممون یه درد مشترک داریم شاهین اونم جمهوری اسلامیه البته با اسلامش مخالف نیستیم ما با نحوه حکومت داریشون مخالفیم در حقیقت اینا از اسلام برای رسیدن به اهدافشون استفاده میکنن ما از این ناراحتیم
آيا دكتر پرويز ناتل خانلرى به زبان پارسى خيانت كرده است؟!اگر از هر ايرانى بپرسيم چند نوع جمله در زبان فارسى داريم، يا نمى داند و يا ميگويد چهار نوع:خبرى، پرسشى، امرى و عاطفى!كسى نيست بپرسد، پس جمله هاى "حكمى" چه ميشوند؟ من كتاب دستور زبان فارسىِ دكتر پرويز ناتل خانلرى را گشتم، ولى در كمال ناباورى ايشان هم جمله هاى حكمى را در تعريف انواع جمله و در كتاب مرجع دستور زبان فارسى خود نگنجانده است! (قطع جيبى، چاپ پنجم پائيز ١٣٦٤، انتشارات توس، صفحه ١٠٣) اينجاست كه از خودم پرسيدم، آخر چگونه ممكن است، آيا او كه دكترى زبان فارسى داشته و پروفسور دانشگاه بوده، از وجود چنين جمله هايى واقعاً بى اطلاع بوده است، يا قضيه چيز ديگرى است؟!اما در هنگام خواندن قسمتهاى ديگر كتاب با تعجب ديدم، كه ايشان در جاى ديگرى كه اساساً ارتباطى با انواع جمله نداشته است، به وجود جمله هاى حكمى اشاره ميكند ولى آنرا بسط نمى دهد!!! (همان كتاب صفحه ٢٣٦، سطرهاى ١٢-٢)ايشان در تمام اين كتاب ٣٧٠ صفحه اى، تنها در همين يك صفحه و آنهم بطور ضمنى و غير مستقيم در پى تعريف نهاد و گزاره در تحليل چند جمله خبرى، مى آورد كه:١. نهاد قسمتى از جمله است، شامل يك كلمه يا گروه اسمى، كه بر كسى يا چيزى يا مفهومى دلالت ميكند و دربارهء آن "خبرى" يا "حكمى" بيان مى شود.٢. گزاره قسمت ديگر جمله است، متضمن يك يا چند كلمه، كه "خبرى" يا "حكمى" را دربارهء قسمت اول بيان مى كند، يعنى كارى يا حالتى را به آن نسبت مى دهد.پس او بخوبى از وجود چنين جملاتى به عنوان گروهى مستقل آگاه بوده، ولى چرا از نامبردن آن در جاى اصلى خوددارى كرده است؟ قضيه چيست؟ اين بسيار مشكوك است!باتوجه به اينكه ايشان در سرفصل همان پاراگراف آورده است كه [اكنون چند جمله "خبرى" را مورد تحليل قرار ميدهيم:]چنانچه بگوييم شايد ايشان جمله حكمى را نيز نوعى جمله خبرى ميدانسته، از نقطه نظر منطقى درست نيست كه ايشان در تعريف نهاد و گزاره جمله "حكمى" را از "خبرى" تفكيك كند! وقتى ايشان مشخصاً اشاره به بيانِ "حكمى" يا "خبرى" ميكند، پس ضرورت اين تفكيك منطقى را لازم دانسته است، كه متقابلاً اين پرسش منطقى پيش مى آيد، پس چرا اين تفكيك را از همان ابتدا انجام نداده است؟!در هر صورت اين موضوع و اشاره ضمنى و رمزآلود ايشان نشان از آگاهى ايشان از اين نوع جمله هاى حكمى و تفكيك منطقى آنها از جمله هاى خبرى دارد.فراموش نكنيم كه هرجمله حكمى حامل خبرى نيز هست ولى هرجمله خبرى الزاماً حاوى حكمى نيست، زيرا جمله حكمى زيرمجموعه جمله خبرى نيست، لذا با توجه به اينكه:خبر:١. اتفاقى است كه يك بار براى موردى خاص افتاده، جمله خبرى گزارشى از امرى واقعى است. ٢. وابسته و محدود به زمان خاص است.٣. وابسته و محدود به مكان خاص است.٤. جهانشمول نيست.ولى حكم:١. دلالت بر امرى دارد كه ميبايستى آنگونه باشد كه جمله ميگويد.٢. وابسته و محدود به زمان خاصى در گذشته نيست.٣. وابسته و محدود به مكان خاصى در گذشته نيست.٤. داعيه جهانشمولى دارد.بايد پرسيد، كه چرا ايشان، باوجوديكه ميدانسته چنين جملاتى وجود دارند، از نامبردن آنها و پرداختن به اين تفكيك مشخص و ساختارى اجتناب ورزيده است؟!قضيه مانند همان شاگرد كلاس اولى است، كه از گفتن حرف "الف" اجتناب ميكرد و وقتى با اسرار از او اقرار گرفتند، گفت كه اگر "الف" را بگويم بايد تا "ياى" آخرش را هم بگويم، پس از همان ابتدا الف اش را نمى گويم تا بعداً مجبور به گفتن ياى آخرش هم نباشم!زيرا وقتى دانستى كه جمله حكمى هم داريم، آنوقت دنبال انواع و اقسامش هم ميروى و بعد سراغ درستى و نادرستى آنها را ميگيرى! مثلاً به جمله هاى "حكمى علمى" و "حكمى دينى" ميرسى و سراغ چگونگى تشخيص درست از نادرست و آنوقت منطقى و غير منطقى اش را هم ميگيرى و بعد قدرت تحليل و قضاوت و تفكر منطقى پيدا ميكنى و زير بار حرف زور حكومت و خرافات و احكام دينى ملاها نمى روى، كه همه بصورت جمله هاى حكمى دينى و غير منطقى هستند، يعنى دين و خدا و پيغمبر و حكومت ملا ميشود پشم و باد هوا و آنوقت از طرف ملا حكم كافر و ملحد ميخورى و خونت حلال ميشود، آنهم با جمله هاى حكمى دينى!!!براى همين به نظر من ايشان به وظيفه و شرافت علمى خود در برابر حقيقت و منطق عمل نكرده و باعث تداوم خرافه و تقويت نفوذ آخوندها بر جان و مال مردم شده و به فرهنگ و زبان مردم و بقاى اين كشور خيانت كرده است!
دوستان منو سابسکرایت کنید
🀄😅🎴
🐾
💺💣
😠👳
ma chakerim,.not believer
اخه این که صدای شاهین نجفی نیست
bahman ahmadi نه این صدا خود شاهین هست
khone shin
حرف نزن
Kose nanat koni boro konrto bede
اقا داعش بیاد اینو ترور کنه...
من خودم گردم میگیرم...
خفه شو بي دين بي خدا تو ديگه نه تنها به اسلام به همه ي دين هاي ديگر هم بي احترامي كردي بي شعور كتاب
٢٣ سال كه همش دروغ و هجو و ضد دين و خدا بوده يا صادق هدايت بدبخت كه از بس ماجراهاي چرند نوشت خودش خودكشي كرد هيچ كدوم از ادماي بي خدا و بي دين تا حالا به هيچ جايي نرسيدن بعضي هاشون كه نه تو اين دنيا خوشبخت بودن و مطمئناً و صد درصد توي اون دنيا هم تا ابد توي جهنم در كنار شيطان و يزيد و شمر و فرعون و هيتلر و ناپلئون مي سوزند. لااقل تو بكي حرف از دين و تاريخ نزن
اونهايي هم كه از تو طرفداري ميكنن همون سگ هاي پهلوي و هخامنش و در اصل و لپ كلام ماموران و وطن فروشان و طرفداران امريكا و انگليس هستند.
حالا هرچيزي مي خواهيد بگيد راحت باشيد من اصلا بي ادب ها و بي دين هارو ادم حساب نميكنم 👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻
مادرتوشاهین خایع گور زدوم
سید بابات اقا خامنه ای دیوث؟🤣🤣🤣
اون موقعه شاهین چپی بود
چرا به ما فارس ميگويند؟ فارس معرب پارس يا همان "پر سه" (فَرِّ سه ٣) است. خداى ايرانيان "سه ته" يا "سه تن" بوده است! اعراب به دشمنى با خداى ايران پرداختند و او را بدنام كردند!"شيطان" معرب "سه تن" يا همان "سه تا يكتاى" پارسى است، كه "بود" و "هيچ" و "نبود" اند!"بت" + "نه بت" = "پتچه" كه همان "بچه" يا "پوچ" است!
(1+) + (1-) = (0)
پدر + مادر = بچه
دسته هاون + ديگ هاون = آسياب ([آ]سه هاو[ب])
"هاون" همان "آسمان" است، (سه مان) "مانند سه"، كه همان (Haven) در زبان انگليسى است، كه ريشه اش پارسى پيش از تاريخ (هندواروپايى) است.آسمان هـاون وارانه است، كه همان "زنگِ كليسا" باشد. "زنگ" همان "سه انگره" است!انگرِى مينو + وهو مينو = سپنتا مينو
انگرى (angry)=(رى=مارى=مريم)=مادر مقدسوهو = وهومن = (human)= مرد=پدر روحانى كه همان بهمن خودمان باشدسپنتا = سه پنتا= سه پنج= سپنج= (سراى خالى) سه بچه = سه پوچ كه همان پسر خدا (پ سه ار) باشد!آيا تاكنون ناقوس كليسا ديده ايد؟ اگر هاون را وارونه نگه داريد و دسته هاون را در آن بياويزيد و تكان دهيد همان ميشود كه در برج هاى كليساها مياويزند و هر يكشنبه به صدا در ميآورند!صداى زنگ، بچهء هاون است چون دسته هاون درون كاسه به حركت مى افتد!به همين خاطر ما را "پر سه" = پارس مى خوانند!واژه "خدا" از كجا ميآيد؟خدا در حقيقت جمع "خود" است: "خودها" كه "و" & "هـ" آن در گذر زمان افتاده است. جهان هستى در جهانيينى پارسى گسترش "خودها" يا "بودها" است. "بود" همان "بت" است، كه خداى "فرم" يافته باشد.در آيين "بودا" "Budha" هنوز ميتوان رد پاى آن و مجسمه (فرم) را ديد!"خود" در زبانهاى اروپايى به "Gott", "God" تبديل شده است. "يهوه" خداى جهوديان در زبان عبرى به معناى "خودش" است!
رومى ها اين خدا را از پارسيان باستان اقتباس كرده اند كه همان سه تن يا "ساتان" باشد!
غربى ها به خاطر شووينيسم مضمنشان مبدأ تاريخ را از خودشان قلمداد ميكنند!
در حاليكه هنر و فرهنگ پارسى رسماً بيش از هفت هزار سال پيشينه دارد!در موزه هاى بريتانيا و فرانسه هنوز مجسمه هاى خدايان پارسيان پيش از تاريخ موجوداند، آنچه آنها را مشخصاً پارسى ميكند نشانه هاى سه گانه بر روى اين پيكره هاست.
عدد "٣" حرف "س" و موارد بسيارى از ردپاى سه در فرهنگ ما، نشان از عمق اين سه تا يكتايى در بن ضمير ايرانى است.كفش هاى سربازان پارسى در نقوش تخت جمشيد سه باند در كناره هايش دارد، درست مانند آديداس!تا سه نشه بازى نشه!"تنه" در زبان آلمانى و انگليسى به معنى آتش و هم به معنى درخت سرو است، كه همه جاى تخت جمشيد بر روى سنگنقشبست ها ديده ميشوند."تنور" در زبان پارسى جايگاه آتش است. (تنه+اور)آئين سته گرى (سوته دلان)، (سوخته دلان) !
در نقوش تخت جمشيد انسان بالدارى است كه سه تخم سرو از سرش ميرويد!خود واژه "سر" از "سه+اَر" است به معناى "سه آور"، [اَر وجه امرى مصدر آوردن]هفت س "هفتسين""استن" "هسته" و و و
محققين غربى به غرض آئين ايرانيان باستان را ثنويت خوانده اند و اين بزرگترين دروغ تاريخى نسبت به فرهنگ پارسى است!
بت را تكخدايان به غرض، بد و منفور ساخته اند، بت همان فرم هرچيزى است، فرم هرچيز روح و عملكرد و جان هرچيزى است. اين بسيار ابلهانه است اگر بپنداريم پيشينيانمان آنچنان ابله بوده اند كه پاره سنگى را كه خود تراشيده بودند بندگى و عبوديت مىكردند، اين يك اتهام بيشرمانه از سوى تكخدايان براى تخريب فرهنگ ما بوده است!تنها چيزهاى مقدس "جان" و "خِرَد" و "انديشه" هستند!براى همين است كه فردوسى پاكزاد، پدر ايران زمين مى گويد:
به نام خداوند جان و خرد كز اين برتر انديشه برنگذرد!
خداوندى كه او ميگويد نه "الله" است، بلكه براى او جان و خرد و انديشه، تنها سه خدايان مقدس ايران هستند، كه باوجود سه تايى در همآفرينى با همديگر يكى ميشوند و در اين با هم يكى شدن، از "خودها" فرم "خدا" ميگردند!"خدا" خودِ اين جهان و كائنات است، چه مشكلى در آن است؟ ماده صورت فرم يافته خداست، موجودات جاندار فرمهاى فرديت يافته خدا هستند. فلسفه پارسى يا پرسه مبتنى بر مفهوم افشانندگى تخمها است.(Egg) = اگ = هاگ = تخمجهان خوشه تخم هاى خداست!جهان خودش خودِ خداست، تمام اتمها و هرچه در اين جهان است، خودِ خداست، كه تخمش را در درون خودش مى افشاند!خدايى خارج از اين جهان، نه وجود دارد و نه امكان وجود دارد، خدا هرلحظه خودش را از نو مى آفريند، جهان ناگزير از آفرينش خودش است!
جهان ما آتئيست ها آنگونه كه دينمداران ميگويند خالى از معنويات نيست، بلكه سرشار از عرفان و دوست داشتن جهان و موجودات زنده و عشق به زندگى و همنوعان و سرافرازى و سازندگى و كشف دانش است.
شاهین گذشترو قبول ندارم
فمينيسم اسلامى!خانمى توى يكى از اين فضاهاى مجازى نوشته بود:"تو كه ميدونى همه مردها خيانت ميكنند، پس با يه پولدار ازدواج كن...!""گريه كردن تو كافى شاپهاى پاريس بهتر از گريه كردن توى آشپزخونهء يك خانه مستاجريه...!منهم در جوابش نوشتم:خانم محترم، ناراحت نشى آ، ولى مطابق اين استدلالى كه شما آوردى، از جانب مردها بايد گفت:"تو كه ميدونى همه زنها فقط به خاطر پولت باتو هستند پس با هر چند تا زن زيبا كه ميتونى رفيق شو!""پول خرج كردن تو يك هتل مجلل بهتر از رفتن مجانى به گداخونه است!"
البته آن خانم محترم از من عذرخواهى كرد و به اشتباه خودش اعتراف كرد.
چيزى كه تازگيها توجه مرا جلب كرده، در گردش بودن اينگونه جمله هاى به ظاهر طنزآميز در فضاهاى مجازى است. متاسفانه همانگونه كه فكر مردم رشد و پيشرفت ميكند، روشهاى سركوب و تفرقه اندازى حاكمان مستبد نيز مدرنتر و پيچيده تَر ميشود!در جوامع بدوى اسلامى، زن را زير گونى و چادر و بطريق فيزيكى در أماكن عمومى، جدا سازى ميكنند، و در ايران ما چون زورشان نميرسد، به روشهاى روانى سعى در تخريب و ايجاد تفرقه ميان رابطه نيك انديشى و اعتماد ميان زن و مرد ميكنند!هدف آنها خنثى كردن نيروهاى سركش جامعه براى امتداد سركوب و پابرجايى استبدادشان است. با حذف و سركوب زنان از صحنه اجتماع و راندن آنان در پستوى خانه عملاً نيمى از نيروى سركش جامعه را فلج كرده اند و آن نيمه ديگرش نيز، همّ و غمش ميشود، غيرت جنسى و حفظ ناموس و آبروى جنسى، كه در نتيجه اين فرشكرد، عملاً خودش تبديل به ابزار سركوب نيمه اول ميشود و چرخه سركوب بسته و دور فرسايش و تخريب آغاز و ادامه مى يابد!روش هاى سركوب فيزيكى از پوشش بدن آغاز ميشود و روشهاى سركوب روانى با ايجاد حس عدم اعتماد و بدبينى جنسى!جنبش فمينيسم اسلامى نيز در همين راستا به ايجاد تفرقه روانى و مسموميت فضاى اعتماد مابين زن و مرد ميپردازد تا بجاى همدوشى با همديگر و آفرينش مشترك، به بهره كشى از يكديگر و تخريب عشق بپردازند...
در كشورهاى آزاد چون جداسازى جنسى وجود ندارد و بچه ها از ابتداى تولدشان در ميان خانواده هاى خود و دوستان و سپس در مهدكودكها، كودكستانها، دبستانها، دبيرستانها و ...از جنس ديگر جدا نيستند، عطش آشنايى و ناشناختگى جنسيت ديگر وجود ندارد و با يك دست ردخوردن به سينه شان، دچار جنون نميشوند تا با اسيدپاشى يا ننگ عفت زدن به دختر حرصشان را بخوابانند! دوستى هاى كودكانه بين همكلاسى دختر و پسر و دعوت همديگر به جشن تولد و به سينما يا پاركهاى تفريحى رفتن دسته جمعى همكلاسى هاى دختر و پسر يه چيز عاديه و هيچكدامشون هم الزاماً نبايد به رابطه جنسى ختم بشه! اصولا دختر پسرها از كلاس سوم دبستان جزعيات همه چيز را در مورد چگونگى توليد بچه از ابتداى عاشق شدن پدر و مادر و آناتومى دخول تا بيرون آمدن بچه از مهبل با تصاوير نقاشى، مى آموزند و رابطه سالمى با بدن خودشان دارند و از اينجهت دخترها و پسرها مواظب خودشون هستند و در كنار هم به مرور مى آموزند كه به يكديگر احترام بگزارند و اصولاً كسى به فكر پا دادن و پاگرفتن و از اينگونه پندارهاى فرومايه نيست!!!از طرفى ديگر، اينقدر كه در بين مسلمانان ازدواج هاى فاميلى، كه از نظر علم ژنتيك با زناى محارم هيچ فرقى ندارد، رواج دارد، در بين مردم هيچ دين ديگرى نيست. جالب اينجاست كه همينهايى كه هنوز نيز با بستگان بسيار نزديك خود مانند دختر عمو و دختردايى ازدواج ميكنند پيشينيان اديان ديگر را متهم به زناى با محارم ميكنند!!! حاصل ازدواجهاى فاميلى يا همان زناى با محارم نيز عقبماندگى ذهنى و كمبود نروترانسميترهاى مغزى است، كه منجر به دپرسيون مضمن و تعصب مذهبى ميشود. نتيجه منطقى اش هم نهايتاً، فروغلتيدن هرچه بيشتر جامعه در لجنزار دين اسلام و سقوط هرچه بيشتر به اعماق ابتذال اين مارپيچ سرنگونى است.اسلام با قوانين و دستورات واپسگرايانه اش، بستر ضرورت وجودى خودش را، تا ويرانى مطلق، فراهم ميسازد!
کاراتو دوست دارم ولی تو خودت یه بچه مذهبی بودی که به خاطر مسائل پناهندگی و... در آلمان کمونیست شدی
از این ور میگی مخالف جریان های مذهبی و ناسینالیسمی هستی و از اون ور تو آهنگ اعدام میگی هم وطن بجای این که بگی هم نوع
کوته فکر
منم هنر مندم ی بازیگر ایرانی ولی عشق دارم به خدا عشق دارم به اهل بیت
با کمال جسارت بهت میگم خیلی کس داری میگی
شاهین بزن خار شیعیه هارو بگاه
دمت گرم
کوس ننت سگ سنی حرومزاده فعلا که ما مادرتون گاییدیم
بیناموس کسکش همین اسراییلی ها هستن که دارن ناموستونو جلو چشماتون میگانو همین شیعه های ایرانه که داره کمکتون میکنه کیرم تو قبر اون بابای کسکشت که کاش توی نمک نشناسو میریخت رو فرش
+Amir Hoseyn Hoseyni کوس ننت حرومزاده کوس نگو ننت باید آب باباتو میخورد که گوه بشی از کونش بزنی بیرون
سید حسین موسوی با منی
+Amir Hoseyn Hoseyni نه بابا تو پیام دادی من کاملش کردم😃😂
گوره بابات دیوث😂😂😂😂
to khodeto ghol mizani maghe az abas naghofti ke khoda be abase ali minazad?beshin baba ghuzu.che badbakhti shodim ke to ham shodi siyasi
من که اینهمه با سرخ پووستا فقط احترام گذاشتم..
تهش میبینی تیرکمون با ی تیر سمت عقابم برام جا گذاشتن..
همش کوص شعره