تجربه من هم این بود که اگر از یک کتاب تعریف زیادی بشنوی بهتر است نخوانی مثلا من درباره ناتور دشت زیاد تعریف شنیدم و انتظارم بسیار بالا رفت وقتی خواندم کاملا ناامید شدم البته بیشتر به همین دلیل که توقعم را بالا برده بودند.
البته من از موافقان کیمیاگر و پائولو کوئیلیو هستم و کتاب هاش رمز و راز های زیادی داره و دقت فراوانی میخواد. ولی خوب ویدیوی شما باعث شد منم نظرم رو درباره کتاب هایی که ازشون متنفرم بگم، برای مثال از کتابی که خیلی متنفرم کتاب خوشه های خشم هست که نه تنها روند داستانی تکراری و بدون هیچ جذابیتی هست بلکه کپی هست از داستان سنورا باب که بعدها سنورا باب ناراحتی خودش رو از این که جان اشتاین بک داستان اونو دزدیده ابراز کرده، دومین هم کتابای صادق هدایت هست که از وقتی فهمیدم بوف کور رو تا چه حد سرقت ادبی کرده و حتی جمله در زندگی زخم هایی هست متعلق به ویرجیینا وولف هست و تبدیل شدن راوی به پیرمرد خنزرپنزری از آلن پوو هست و داستان های دیگه اش هم مثل سگ ولگرد از کاشتانای چخوف دزدیده شده از خودش و کتاب های صادق هدایت متنفر شدم. در کل ویدیوی خوبی برای ابراز عقیده منم در مورد کتاب های معروف و پرفروش؛ ولی الکی و بی محتوا.
@@Saharbookish خواهش می کنم دوست خوبم بله درسته حتما این کار رو بکنید چون به مطالب تازه و عجیبی برمیخورید که واستون عجیب خواهد بود، منم برای شروع سه نمونه از سرقت های صادق هدایت در بوف کور ارسال می کنم تا کنجکاویتون بیشتر بشه: ابتدا یک نمونه از ده ها سرقت صادق هدایت از ریلکه: متن کتاب دفترهای مالده لائوریس بریگه اثر ریلکه): "در پاییز پس از نخستین شب یخبندان که مگسها به اتاقها هجوم آوردند و از گرما جان دوباره گرفتند ، ترس برم داشت . به طرزی غیرعادی کرخت بودند و از وزوز خود می هراسیدند ؛ می شد فهمید که درست نمی دانند چه می کنند . ساعتها می نشستند و به همان حال می ماندند ، تا اینکه پی می بردند که هنوز زنده اند ؛ بعد کورکورانه خود را به هر سو می رساندند و وقتی می رسیدند نمی دانستند چه کنند، و می شد شنید که مدام اینجا و آنجا به زمین می افتند. و سر آخر به همه جا می خزیدند و آرام آرام مرگ را در کل اتاق می پراکندند." دفترهای مالده لائوریس بریگه، صفحه 162و161 تشابه و دزدی صادق هدایت در بوف کور: "اصلا جرأت سابق از من رفته بود؛ مثل مگس هایی شده بودم که اول پاییز به اتاق هجوم می آورند، مگس های خشکیده و بی جان که از صدای وزوز با خودشان می ترسند. مدتی بی حرکت یک گله ی دیوار کز می کنند، همین که پی می برند که زنده هستند، خودشان را بی محابا به در و دیوار می زنند و مرده ی آنها در اطراف اتاق می افتد." بوف کور، انتشارات صادق هدایت، صفحه 89 . یه نمونه از ده ها سرقت صادق هدایت از ویرجینیا وولف که فقط اسامی شهرها رو تغییر داده: ( متن کتاب موج ها اثر ویرجینیا وولف ): " سعی کردم این دسته گل را جدا کنم و دست تو بدهم؛ اما نمی دانم در آن واقعیتی مادی یا حقیقتی هست یا نه. دقيقا هم نمی دانم کجا هستیم. این پهنه آسمان از بالا شاهد کدام شهر است؟ آیا این پاریس است، لندن است جایی که ما می نشینیم، یا شهری جنوبی است با خانه های گلبهی ؟ در این لحظه احساس اطمینان ندارم." موج ها، ویرجینیا وولف، صفحه 367 تشابه و دزدی صادق هدایت در بوف کور: "من سعی خواهم کرد که این خوشه را بفشارم ولی آیا در آن کمترین اثر حقیقت وجود خواهد داشت یا نه- این را دیگر نمیدانم- من نمیدانم کجا هستم و این تکه آسمان بالای سرم، یا این چند وجب زمینی که رویش نشستهام مال نیشابور یا بلخ و یا بنارس است- در هر صورت من به هیچ چیز اطمینان ندارم." بوف کور، نسخه چاپخانه سپهر، صفحه 36 و یک نمونه از ده ها سرقت صادق هدایت از آلن پو: "من و او داخل اتاق بودیم. سریعاً او را با شمشیر بلندی کشتم. کسی که مرا همهٔ عمر آزار میداد. پس از این اتفاق بدن خونآلود و بیجان وی ناپدید شد و به جای آن آینهای پدید آمد. صورت خود را در آینه میدیدم؛ ولی غرق در خون و شمشیر خورده. ویلسون جعلی (دوم) در آینه بود! او شروع به صحبت کرد و من احساس کردم که دارم کلماتش را از دهان خودم میشنوم. من ویلیام ویلسون جعلی شده بودم." ویلیام ویلیسون، صفحه 21 اکنون شباهت و دزدی صادق هدایت: "من هراسان عبایم را رو کولم انداختم و به اتاق خودم رفتم......تمام تنم غرق خون شده بود. در این بین بسرفه افتادم ولی این سرفه نبود.....رفتم جلوی آینه ولی از شدت ترس دستهایم را جلو صورتم گرفتم - دیدم شبیه نه اصلاً پیرمرد خنزری شده بودم......بیاختیار زدم زیر خنده، یک خنده سختتر از اول که وجود مرا بلرزه انداخت. خنده عمیقی که معلوم نبود از کدام چاله گمشده بدنم بیرون میامد. من پیرمرد خنزری شده بودم." بوف کور، نسخه چاپخانه سپهر، صفحه 94
@@Saharbookish سرقت شماره 1 از ویرجینیا وولف ( متن کتاب موج ها اثر ویرجینیا وولف ): "چقدر خاموشی بهترین چیزهاست...... چقدر بهتر است مثل مرغ دریایی عزلت گزین که بال و پر خود را در ساحل می گستراند تنها بنشینم. " موج ها، ویرجینیا وولف، صفحه 166 تشابه و دزدی صادق هدایت در بوف کور: "من همیشه گمان میکردم که خاموشی بهترین چیزهاست، گمان میکردم که بهتر است آدم مثل بوتیمار کنار دریا بال و پر خود را بگستراند و تنها بنشیند." بوف کور، انتشارات سپهر، صفحه 35 . در نسخه ابتدائی بوف کور ابتدا صادق هدایت به جای بوتیمار از پرندگان استفاده می کند اما برای رد گم کنی در نسخه بعدی پرندگان را به بوتیمار تغییر می دهد. سرقت شماره 2 از ویرجینیا وولف ( متن کتاب موج ها اثر ویرجینیا وولف ): " حالا شروع کرده ام به از یاد بردن؛ من به ثقل و ثبوت میزها، به حقایق آشکار و روشن همین الان هم شک دارم؛ شک دارم که آیا وقتی انگشتانم را محکم به لبه اشیای ظاهراً سخت می زنم باید بپرسم آیا ثابت و محکم هستی؟ و حالا می پرسم من کی ام؟ آیا من همه آنهایم؟ یا یکی و مجزایم؟ نمی دانم. " موج ها، ویرجینیا وولف، صفحه 367 تشابه و دزدی صادق هدایت در بوف کور: "من از بس چیزهای متناقض دیده و حرفهای جور بجور شنیدهام و از بسکه دید چشمهایم روی سطح اشیاء مختلف ساییده شده این قشر نازک و سختی که روح پشت آن پنهان است، حالا هیچ چیز را باور نمیکنم به ثقل و ثبوت اشیاء، به حقایق آشکار و روشن همین الان هم شک دارم نمیدانم اگر انگشتهایم را به هاون سنگی گوشه حیاطمان بزنم و از او بپرسم آیا ثابت و محکم هستی در صورت جواب مثبت باید حرف او را باور بکنم یا نه. آیا من یک موجود مجزا و مشخص هستم؟ نمیدانم." بوف کور، انتشارات سپهر، صفحه 37 . سرقت شماره 3 از ویرجینیا وولف ( متن کتاب موج ها اثر ویرجینیا وولف ): " سعی کردم این دسته گل را جدا کنم و دست تو بدهم؛ اما نمی دانم در آن واقعیتی مادی یا حقیقتی هست یا نه. دقيقا هم نمی دانم کجا هستیم. این پهنه آسمان از بالا شاهد کدام شهر است؟ آیا این پاریس است، لندن است جایی که ما می نشینیم، یا شهری جنوبی است با خانه های گلبهی ؟ در این لحظه احساس اطمینان ندارم." موج ها، ویرجینیا وولف، صفحه 367 تشابه و دزدی صادق هدایت در بوف کور: "من سعی خواهم کرد که این خوشه را بفشارم ولی آیا در آن کمترین اثر حقیقت وجود خواهد داشت یا نه- این را دیگر نمیدانم- من نمیدانم کجا هستم و این تکه آسمان بالای سرم، یا این چند وجب زمینی که رویش نشستهام مال نیشابور یا بلخ و یا بنارس است- در هر صورت من به هیچ چیز اطمینان ندارم." بوف کور، نسخه چاپخانه سپهر، صفحه 36 سرقت شماره 4 از ویرجینیا وولف ( متن کتاب موج ها اثر ویرجینیا وولف ): "مرا نشسته پشت میز رو به رویتان می بینید، مردی نسبتا سنگین وزن میانسال، با موهای خاکستری شقیقه ها. می بینید دستمال سفره ام را بر می دارم و باز میکنم. می بینید برای خودم جامی شراب میریزم. پشت سرم می بینید در باز می شود و مردم از آن می گذرند. اما برای آن که به شما بفهمانم، که زندگی خود را به دست شما بدهم، باید داستانی برایتان تعریف کنم، می دانید که تا دلتان بخواهد داستان هست: داستانهای کودکی، داستان های مدرسه، عشق، ازدواج، مرگ و از این جور داستانها؛ و هیچکدامشان هم حقیقی نیست. با این حال مثل بچه ها برای هم داستان تعریف میکنیم و برای شاخ و برگ دادن به آنها این عبارت های مسخره پرطمطراق و زیبا را سرهم می کنیم. چه قدر از داستان ها خسته ام، چه قدر از عبارت هایی که چهار دست و پا و زیبا به زمین می آیند خسته ام! " موج ها، ویرجینیا وولف، صفحه 311 تشابه و دزدی صادق هدایت در بوف کور: " هر کس دیروز مرا دیده، جوان شکسته و ناخوشی دیده است؛ ولی امروز پیرمرد قوزی می بیند که موهای سفید، چشمهای واسوخته و لب شکری دارد. من می ترسم از پنجره اطاقم به بیرون نگاه بکنم، در آینه به خودم نگاه کنم. چون همه جا سایه های مضاعف خودم را می بینم. اما برای اینکه بتوانم زندگی خودم را برای سایه خمیده ام شرح بدهم باید یک حکایت نقل بکنم. چه قدر حکایتهایی راجع به ایام طفولیت، راجع به عشق ، جماع، عروسی و مرگ وجود دارد و هیچکدام حقیقت ندارد. من از قصه ها و عبارت پردازی خسته شده ام." بوف کور، انتشارات سپهر، صفحه 36 . سرقت شماره 5 از ویرجینیا وولف ( متن کتاب موج ها اثر ویرجینیا وولف ): "حالا باید معنای زندگی ام را برایتان شرح دهم. در این لحظه انگار زندگی من همین است. اگر ممکن بود همه آن را می دادم دستتان. آن را می کندم، همانطور که آدم خوشه انگوری می چیند. میگفتم بگیرید. این زندگی من است، اما بدبختانه چیزی را که من می بینم (این گره، پر از اشباح) شما نمی بینید." موج ها، ویرجینیا وولف، صفحه 311 تشابه و دزدی صادق هدایت در بوف کور: "حالا می خواهم سرتاسر زندگی خودم را مانند خوشه انگور در دستم بفشارم و عصاره آنرا - نه، شراب آنرا - قطره قطره در گلوی خشک سایهام مثل آب تربت بچکانم.میخواهم عصاره، نه، شراب تلخ زندگی خودم را چکه چکه در گلوی خشک سایهام چکانیده به او بگویم: این زندگی من است !" بوف کور، نسخه چاپخانه سپهر، صفحه 36 یا این قسمت از سرقت ادبی صادق هدایت از گیدو موپاسان که در مقاله ذکر شده: "شوپنهاور تازه مرده بود و قرار بر این شده بود که ما تا صبح به نوبت بر سر بالین جسد او بیدار بمانیم او را در یک اتاق خواب بزرگ که اسباب ساده ای داشت و بسیار ملال آور بود، گذاشته بودند. دو شمع کافوری روی میز کنار تختخواب می سوخت نیمه شب بود که من و دوستم آمدیم تا بر بر سر جسد کشیک بدهیم. دو رفیقی که ما به جایشان آمده بودیم خانه را ترک کردند و ما رفتیم و در پایین تختخواب نشستیم. حالت چهره او اصلاً تغییری نکرده بود. هنوز لبخند بر لب داشت. گوشه های دهانش با نیشخندی که ما آن را خوب می شناختیم بالا رفته بود، و ما هر آن انتظار داشتیم که چشمهایش را باز کند، بجنبد و حرف بزند." 3 ، Beside Schopenhauer's Corpse، Guy de Maupassant و اکنون دزدی صادق هدایت از این متن گیدو موپاسان: "خیلی از شب گذشته بود، مـن بـرای آخرین وداع همینکه همه اهل خانه به خواب رفتند در اتاق مرده رفتم دیدم دو شمع کافوری بالای سرش میسوخت. پارچه روی صورتش را پس زدم عمه ام را با آن قیافه باوقار و گیرنده اش دیدم. مثل اینکه همه علاقه های زمینی در صورت او به تحلیل رفته بود. یک حالتی که مرا وادار به کرنش کرد ولی در عین حال مرگ به نظرم اتفاق معمولی و طبیعی آمد. لبخند تمسخر آمیزی گوشه لب او خشک شده بود." بوف کور، نسخه چاپخانه سپهر، صفحه 45
اینو قبول دارم ترند شدن کتاب ها همیشه به معنای خوب بودنشون نیست و ممکنه یه چیزی پشتش باشه.اما مغازه ی خودکشی رو من خیلی دوست داشتم و ایده و سناریوش به شدت خاص بود ولی امان از پایانش... برای من هر لحظش بوی زندگی و شوق میداد
@Saharbookish که بنظر من موفق بود و بهمون یادآوری میکرد چقدر آدمایی که همش تلاش میکنن پر از شوق و امید باشن و به بقیه حال خوش میدن، یه روزی میتونن آسیب پذیر باشن. ولی درکل ویدئوت جالب بود و البته متفاوت.نمیشه همیشه از یه چیز فقط تعریف کنیم
کتاب تولستوی و مبل بنفش رو من در زمان فوت یکی از عزیزانم خوندم و بهم خیلی کمک کرد؛ در کل من کتاب تولستوی و مبل بنفش رو حاصل ۳۶۵ کتابی که نویسنده خونده بود میدونم و خیلی عمیق و کمک کننده بود. در نقطه مقابل کتاب( عیبی ندارد اگر حالت خوش نیست) به شدت بدرد نخور، سطحی و بی کاربرد بود. در مورد کتاب کیمیاگر هم میتونم بگم که درسته تمام روند داستان عالی نبود ولی یه کتاب بخش محور بود. یعنی بخش هایی ازش آموزنده و امیدوار کننده بود و در کل نشون داد درسته زندگی بالا و پایین داره ولی در آخر به هدف و آنچه که واقعا میخواستی میرسی.
@@HOSSinN-h7u ممنون از کامنتت حسین عزیز🙏 تولستوی و مبل بنفشو نخوندم ولی با چیزهایی که ازش شنیدم مثلا اینکه اصلا تولستوی توی کتاب پررنگ نیست ولی از اسمش استفاده شده و... باعث شده دیدگاهم بهش منفی باشه درمورد کیمیاگر هم درست میگی بعضی قسمت هاش خوب و تاثیرگذار بود من با اون قسمت هایی که درموردش حرف زدم بیشتر مشکل داشتم
عالی
@@GozalRahbar مرسی❤️
تجربه من هم این بود که اگر از یک کتاب تعریف زیادی بشنوی بهتر است نخوانی مثلا من درباره ناتور دشت زیاد تعریف شنیدم و انتظارم بسیار بالا رفت وقتی خواندم کاملا ناامید شدم البته بیشتر به همین دلیل که توقعم را بالا برده بودند.
حرفات کاملا بجا بود و باهات موافقم البته خیلی از کتابهای دیگه تو این حیطه میتونن قرار بگیرن.
@@soleymannazari4375 دقیقا جای خیلی کتابها تو این لیست خالیه
البته من از موافقان کیمیاگر و پائولو کوئیلیو هستم و کتاب هاش رمز و راز های زیادی داره و دقت فراوانی میخواد. ولی خوب ویدیوی شما باعث شد منم نظرم رو درباره کتاب هایی که ازشون متنفرم بگم، برای مثال از کتابی که خیلی متنفرم کتاب خوشه های خشم هست که نه تنها روند داستانی تکراری و بدون هیچ جذابیتی هست بلکه کپی هست از داستان سنورا باب که بعدها سنورا باب ناراحتی خودش رو از این که جان اشتاین بک داستان اونو دزدیده ابراز کرده، دومین هم کتابای صادق هدایت هست که از وقتی فهمیدم بوف کور رو تا چه حد سرقت ادبی کرده و حتی جمله در زندگی زخم هایی هست متعلق به ویرجیینا وولف هست و تبدیل شدن راوی به پیرمرد خنزرپنزری از آلن پوو هست و داستان های دیگه اش هم مثل سگ ولگرد از کاشتانای چخوف دزدیده شده از خودش و کتاب های صادق هدایت متنفر شدم. در کل ویدیوی خوبی برای ابراز عقیده منم در مورد کتاب های معروف و پرفروش؛ ولی الکی و بی محتوا.
@@Ayoob1987 ممنون از کامنتتون🙏
کلا پائولو کوئیلو نوشته هاش خیلی سلیقهای هست
درمورد خوشه های خشم و صادق هدایت این مطالبو نشنیده بودم کنجکاو شدم درموردشون تحقیق کنم
@@Saharbookish خواهش می کنم دوست خوبم
بله درسته
حتما این کار رو بکنید چون به مطالب تازه و عجیبی برمیخورید که واستون عجیب خواهد بود، منم برای شروع سه نمونه از سرقت های صادق هدایت در بوف کور ارسال می کنم تا کنجکاویتون بیشتر بشه:
ابتدا یک نمونه از ده ها سرقت صادق هدایت از ریلکه:
متن کتاب دفترهای مالده لائوریس بریگه اثر ریلکه):
"در پاییز پس از نخستین شب یخبندان که مگسها به اتاقها هجوم آوردند و از گرما جان دوباره گرفتند ، ترس برم داشت . به طرزی غیرعادی کرخت بودند و از وزوز خود می هراسیدند ؛ می شد فهمید که درست نمی دانند چه می کنند . ساعتها می نشستند و به همان حال می ماندند ، تا اینکه پی می بردند که هنوز زنده اند ؛ بعد کورکورانه خود را به هر سو می رساندند و وقتی می رسیدند نمی دانستند چه کنند، و می شد شنید که مدام اینجا و آنجا به زمین می افتند. و سر آخر به همه جا می خزیدند و آرام آرام مرگ را در کل اتاق می پراکندند." دفترهای مالده لائوریس بریگه، صفحه 162و161
تشابه و دزدی صادق هدایت در بوف کور:
"اصلا جرأت سابق از من رفته بود؛ مثل مگس هایی شده بودم که اول پاییز به اتاق هجوم می آورند، مگس های خشکیده و بی جان که از صدای وزوز با خودشان می ترسند. مدتی بی حرکت یک گله ی دیوار کز می کنند، همین که پی می برند که زنده هستند، خودشان را بی محابا به در و دیوار می زنند و مرده ی آنها در اطراف اتاق می افتد." بوف کور، انتشارات صادق هدایت، صفحه 89 .
یه نمونه از ده ها سرقت صادق هدایت از ویرجینیا وولف که فقط اسامی شهرها رو تغییر داده: ( متن کتاب موج ها اثر ویرجینیا وولف ):
" سعی کردم این دسته گل را جدا کنم و دست تو بدهم؛ اما نمی دانم در آن واقعیتی مادی یا حقیقتی هست یا نه. دقيقا هم نمی دانم کجا هستیم. این پهنه آسمان از بالا شاهد کدام شهر است؟ آیا این پاریس است، لندن است جایی که ما می نشینیم، یا شهری جنوبی است با خانه های گلبهی ؟ در این لحظه احساس اطمینان ندارم." موج ها، ویرجینیا وولف، صفحه 367
تشابه و دزدی صادق هدایت در بوف کور:
"من سعی خواهم کرد که این خوشه را بفشارم ولی آیا در آن کمترین اثر حقیقت وجود خواهد داشت یا نه- این را دیگر نمیدانم- من نمیدانم کجا هستم و این تکه آسمان بالای سرم، یا این چند وجب زمینی که رویش نشستهام مال نیشابور یا بلخ و یا بنارس است- در هر صورت من به هیچ چیز اطمینان ندارم." بوف کور، نسخه چاپخانه سپهر، صفحه 36
و یک نمونه از ده ها سرقت صادق هدایت از آلن پو:
"من و او داخل اتاق بودیم. سریعاً او را با شمشیر بلندی کشتم. کسی که مرا همهٔ عمر آزار میداد. پس از این اتفاق بدن خونآلود و بیجان وی ناپدید شد و به جای آن آینهای پدید آمد. صورت خود را در آینه میدیدم؛ ولی غرق در خون و شمشیر خورده. ویلسون جعلی (دوم) در آینه بود! او شروع به صحبت کرد و من احساس کردم که دارم کلماتش را از دهان خودم میشنوم. من ویلیام ویلسون جعلی شده بودم." ویلیام ویلیسون، صفحه 21
اکنون شباهت و دزدی صادق هدایت:
"من هراسان عبایم را رو کولم انداختم و به اتاق خودم رفتم......تمام تنم غرق خون شده بود. در این بین بسرفه افتادم ولی این سرفه نبود.....رفتم جلوی آینه ولی از شدت ترس دستهایم را جلو صورتم گرفتم - دیدم شبیه نه اصلاً پیرمرد خنزری شده بودم......بیاختیار زدم زیر خنده، یک خنده سختتر از اول که وجود مرا بلرزه انداخت. خنده عمیقی که معلوم نبود از کدام چاله گمشده بدنم بیرون میامد. من پیرمرد خنزری شده بودم." بوف کور، نسخه چاپخانه سپهر، صفحه 94
@@Saharbookish سرقت شماره 1 از ویرجینیا وولف ( متن کتاب موج ها اثر ویرجینیا وولف ):
"چقدر خاموشی بهترین چیزهاست...... چقدر بهتر است مثل مرغ دریایی عزلت گزین که بال و پر خود را در ساحل می گستراند تنها بنشینم. " موج ها، ویرجینیا وولف، صفحه 166
تشابه و دزدی صادق هدایت در بوف کور:
"من همیشه گمان میکردم که خاموشی بهترین چیزهاست، گمان میکردم که بهتر است آدم مثل بوتیمار کنار دریا بال و پر خود را بگستراند و تنها بنشیند." بوف کور، انتشارات سپهر، صفحه 35 .
در نسخه ابتدائی بوف کور ابتدا صادق هدایت به جای بوتیمار از پرندگان استفاده می کند اما برای رد گم کنی در نسخه بعدی پرندگان را به بوتیمار تغییر می دهد.
سرقت شماره 2 از ویرجینیا وولف ( متن کتاب موج ها اثر ویرجینیا وولف ):
" حالا شروع کرده ام به از یاد بردن؛ من به ثقل و ثبوت میزها، به حقایق آشکار و روشن همین الان هم شک دارم؛ شک دارم که آیا وقتی انگشتانم را محکم به لبه اشیای ظاهراً سخت می زنم باید بپرسم آیا ثابت و محکم هستی؟ و حالا می پرسم من کی ام؟ آیا من همه آنهایم؟ یا یکی و مجزایم؟ نمی دانم. " موج ها، ویرجینیا وولف، صفحه 367
تشابه و دزدی صادق هدایت در بوف کور:
"من از بس چیزهای متناقض دیده و حرفهای جور بجور شنیدهام و از بسکه دید چشمهایم روی سطح اشیاء مختلف ساییده شده این قشر نازک و سختی که روح پشت آن پنهان است، حالا هیچ چیز را باور نمیکنم به ثقل و ثبوت اشیاء، به حقایق آشکار و روشن همین الان هم شک دارم نمیدانم اگر انگشتهایم را به هاون سنگی گوشه حیاطمان بزنم و از او بپرسم آیا ثابت و محکم هستی در صورت جواب مثبت باید حرف او را باور بکنم یا نه. آیا من یک موجود مجزا و مشخص هستم؟ نمیدانم." بوف کور، انتشارات سپهر، صفحه 37 .
سرقت شماره 3 از ویرجینیا وولف ( متن کتاب موج ها اثر ویرجینیا وولف ):
" سعی کردم این دسته گل را جدا کنم و دست تو بدهم؛ اما نمی دانم در آن واقعیتی مادی یا حقیقتی هست یا نه. دقيقا هم نمی دانم کجا هستیم. این پهنه آسمان از بالا شاهد کدام شهر است؟ آیا این پاریس است، لندن است جایی که ما می نشینیم، یا شهری جنوبی است با خانه های گلبهی ؟ در این لحظه احساس اطمینان ندارم." موج ها، ویرجینیا وولف، صفحه 367
تشابه و دزدی صادق هدایت در بوف کور:
"من سعی خواهم کرد که این خوشه را بفشارم ولی آیا در آن کمترین اثر حقیقت وجود خواهد داشت یا نه- این را دیگر نمیدانم- من نمیدانم کجا هستم و این تکه آسمان بالای سرم، یا این چند وجب زمینی که رویش نشستهام مال نیشابور یا بلخ و یا بنارس است- در هر صورت من به هیچ چیز اطمینان ندارم." بوف کور، نسخه چاپخانه سپهر، صفحه 36
سرقت شماره 4 از ویرجینیا وولف ( متن کتاب موج ها اثر ویرجینیا وولف ):
"مرا نشسته پشت میز رو به رویتان می بینید، مردی نسبتا سنگین وزن میانسال، با موهای خاکستری شقیقه ها. می بینید دستمال سفره ام را بر می دارم و باز میکنم. می بینید برای خودم جامی شراب میریزم. پشت سرم می بینید در باز می شود و مردم از آن می گذرند. اما برای آن که به شما بفهمانم، که زندگی خود را به دست شما بدهم، باید داستانی برایتان تعریف کنم، می دانید که تا دلتان بخواهد داستان هست: داستانهای کودکی، داستان های مدرسه، عشق، ازدواج، مرگ و از این جور داستانها؛ و هیچکدامشان هم حقیقی نیست. با این حال مثل بچه ها برای هم داستان تعریف میکنیم و برای شاخ و برگ دادن به آنها این عبارت های مسخره پرطمطراق و زیبا را سرهم می کنیم. چه قدر از داستان ها خسته ام، چه قدر از عبارت هایی که چهار دست و پا و زیبا به زمین می آیند خسته ام! " موج ها، ویرجینیا وولف، صفحه 311
تشابه و دزدی صادق هدایت در بوف کور:
" هر کس دیروز مرا دیده، جوان شکسته و ناخوشی دیده است؛ ولی امروز پیرمرد قوزی می بیند که موهای سفید، چشمهای واسوخته و لب شکری دارد. من می ترسم از پنجره اطاقم به بیرون نگاه بکنم، در آینه به خودم نگاه کنم. چون همه جا سایه های مضاعف خودم را می بینم. اما برای اینکه بتوانم زندگی خودم را برای سایه خمیده ام شرح بدهم باید یک حکایت نقل بکنم. چه قدر حکایتهایی راجع به ایام طفولیت، راجع به عشق ، جماع، عروسی و مرگ وجود دارد و هیچکدام حقیقت ندارد. من از قصه ها و عبارت پردازی خسته شده ام." بوف کور، انتشارات سپهر، صفحه 36 .
سرقت شماره 5 از ویرجینیا وولف ( متن کتاب موج ها اثر ویرجینیا وولف ):
"حالا باید معنای زندگی ام را برایتان شرح دهم. در این لحظه انگار زندگی من همین است. اگر ممکن بود همه آن را می دادم دستتان. آن را می کندم، همانطور که آدم خوشه انگوری می چیند. میگفتم بگیرید. این زندگی من است، اما بدبختانه چیزی را که من می بینم (این گره، پر از اشباح) شما نمی بینید." موج ها، ویرجینیا وولف، صفحه 311
تشابه و دزدی صادق هدایت در بوف کور:
"حالا می خواهم سرتاسر زندگی خودم را مانند خوشه انگور در دستم بفشارم و عصاره آنرا - نه، شراب آنرا - قطره قطره در گلوی خشک سایهام مثل آب تربت بچکانم.میخواهم عصاره، نه، شراب تلخ زندگی خودم را چکه چکه در گلوی خشک سایهام چکانیده به او بگویم: این زندگی من است !" بوف کور، نسخه چاپخانه سپهر، صفحه 36
یا این قسمت از سرقت ادبی صادق هدایت از گیدو موپاسان که در مقاله ذکر شده:
"شوپنهاور تازه مرده بود و قرار بر این شده بود که ما تا صبح به نوبت بر سر بالین جسد او بیدار بمانیم او را در یک اتاق خواب بزرگ که اسباب ساده ای داشت و بسیار ملال آور بود، گذاشته بودند. دو شمع کافوری روی میز کنار تختخواب می سوخت نیمه شب بود که من و دوستم آمدیم تا بر بر سر جسد کشیک بدهیم. دو رفیقی که ما به جایشان آمده بودیم خانه را ترک کردند و ما رفتیم و در پایین تختخواب نشستیم. حالت چهره او اصلاً تغییری نکرده بود. هنوز لبخند بر لب داشت. گوشه های دهانش با نیشخندی که ما آن را خوب می شناختیم بالا رفته بود، و ما هر آن انتظار داشتیم که چشمهایش را باز کند، بجنبد و حرف بزند." 3 ، Beside Schopenhauer's Corpse، Guy de Maupassant
و اکنون دزدی صادق هدایت از این متن گیدو موپاسان:
"خیلی از شب گذشته بود، مـن بـرای آخرین وداع همینکه همه اهل خانه به خواب رفتند در اتاق مرده رفتم دیدم دو شمع کافوری بالای سرش میسوخت. پارچه روی صورتش را پس زدم عمه ام را با آن قیافه باوقار و گیرنده اش دیدم. مثل اینکه همه علاقه های زمینی در صورت او به تحلیل رفته بود. یک حالتی که مرا وادار به کرنش کرد ولی در عین حال مرگ به نظرم اتفاق معمولی و طبیعی آمد. لبخند تمسخر آمیزی گوشه لب او خشک شده بود." بوف کور، نسخه چاپخانه سپهر، صفحه 45
@@Saharbookish متاسفانه مصادری که در مورد بوف کور هست ارسال میکنم یوتیوب پاکش میکنه. از طریق اینستا براتون ارسال می کنم
اینو قبول دارم ترند شدن کتاب ها همیشه به معنای خوب بودنشون نیست و ممکنه یه چیزی پشتش باشه.اما مغازه ی خودکشی رو من خیلی دوست داشتم و ایده و سناریوش به شدت خاص بود ولی امان از پایانش... برای من هر لحظش بوی زندگی و شوق میداد
@@Nikabehrouz دقیقا ایدهش خیلی خوب و بکر بود ولی پایانش یجوری بود که انگار فقط میخواست متفاوت باشه
@Saharbookish که بنظر من موفق بود و بهمون یادآوری میکرد چقدر آدمایی که همش تلاش میکنن پر از شوق و امید باشن و به بقیه حال خوش میدن، یه روزی میتونن آسیب پذیر باشن. ولی درکل ویدئوت جالب بود و البته متفاوت.نمیشه همیشه از یه چیز فقط تعریف کنیم
@@Nikabehrouz برداشتت جالبه
مرسی از توجهت عزیزم❤️
کتاب تولستوی و مبل بنفش رو من در زمان فوت یکی از عزیزانم خوندم و بهم خیلی کمک کرد؛ در کل من کتاب تولستوی و مبل بنفش رو حاصل ۳۶۵ کتابی که نویسنده خونده بود میدونم و خیلی عمیق و کمک کننده بود.
در نقطه مقابل کتاب( عیبی ندارد اگر حالت خوش نیست) به شدت بدرد نخور، سطحی و بی کاربرد بود.
در مورد کتاب کیمیاگر هم میتونم بگم که درسته تمام روند داستان عالی نبود ولی یه کتاب بخش محور بود. یعنی بخش هایی ازش آموزنده و امیدوار کننده بود و در کل نشون داد درسته زندگی بالا و پایین داره ولی در آخر به هدف و آنچه که واقعا میخواستی میرسی.
@@HOSSinN-h7u ممنون از کامنتت حسین عزیز🙏
تولستوی و مبل بنفشو نخوندم ولی با چیزهایی که ازش شنیدم مثلا اینکه اصلا تولستوی توی کتاب پررنگ نیست ولی از اسمش استفاده شده و... باعث شده دیدگاهم بهش منفی باشه
درمورد کیمیاگر هم درست میگی بعضی قسمت هاش خوب و تاثیرگذار بود من با اون قسمت هایی که درموردش حرف زدم بیشتر مشکل داشتم
چقدر خوشحالم که این ویدیو را دیدم
کیمیاگر= خرافات مدرن
من از کتاب انسان خردمند هم اصلا خوشم نیومد
ممنون دوست عزیز
انسان خردمند باز یک سری نکات مثبت داره
ما در زمانه ای به سر می بریم که شبه علم و شبه دانشمند جای علم و دانش گرفته . بنظرم گرایش به اینجور کتاب های زرد نشانه ی افول تفکر انتقادی هست .
دقیقا همینطوره👌