خوانش شعر: مزدا مهرگان
ฝัง
- เผยแพร่เมื่อ 15 ก.ย. 2024
- متن شعرها👇
۱.
تنِ کبود ترا زیر چکمههای پُلیس
زنی که دیده و با ذره ذرهی بدنش...
و وزنِ آن تنِ افتاده روی بستر را...
کبودیِ تن و جِردادهگی پیرهنش...
زنی که له شده زیرِ تنِ پر از مردت_
که یخ رسانده به هر حجرهاش به کلِ تنش_
صدای آآآه و نفسهای واقعاً سردت
زنیست خسته... شکسته... و... منفعل... تنها...
تنِ سفید تو با زیر پوش سرخش را
که منتظر لبِ تخت است و خستگیِ مدام
صدای تا شدنِ زیپِ سرد مردانه
که تا گلو پری از بغض و آلت و سرسام
...تو ماندهای و تنِ سرد و شوری اسپرم
تو ماندهای و رمق رفته و فلورازپام...
«منی!» و صرف تو ناممکن است با هر «ما»!
زنی که ترس برش داشتهست و بینِ هزا_
ر و صد تفنگ و دو صد آلت و هزاران پشم
اگر چه لرزه تنش را... سیاهِ چشمانش:
پر است از زنی و عشق و نفرت و از خشم!
فشار ماشه و بیرحمیِ کلاشینکُف
گلوله از تنِ سردت مکیده خونت را
پر از تنفر و شهوت به تو هزاران چشم...
تنِ تو مانده بدونِ تحرکی و صدا...
زنیست اینطرفِ آبهای بیحد شووووور
پر از تهوع و نفرت... هزار زن در سر
تویی و دغدغهی شعر تا مدرنیته...
و خوابهای بد و روزِ واقعاً بدتر...
هزار مرد درونِ سرش به من شلیک...
هزار زن که رسیدند در خطِ آخر...
زنی که مرده ولی زنده است حالاها...
#مزدا_مهرگان
۲.
آخ هرات! آخ هرات! آخ هرات!
«زندهجانِ »به مرگ آغشته
«زندهجانِ »به خون نشستهی من
غیر این واژههای سرگردان
چیزی از دستهای بستهی من_
برنیامد که زیرِ آواری
زندگی را وجب وجب کشتند
چشمهایی که از امید تهی
دستهایی که خاک در مشتند
نعش فرزند روی دست پدر
روی دوش پسر تنِ بابا
«زنده جانم»! نفس بکش لطفاً
«زنده جانم»! نفس بکش اما...
زیر خروارِ خاک خوابیده
بین گهواره، سرد... نوزادم
که نمردم، به چشمِ سر دیدم
تف به سگ جانیِ تو ای آدم!
پدرِ زیر خاک مدفونم
لحن و شیرینیِ زبانت کو
نیست جز پشتههای خاک اینجا
ای هریوام! «زنده جانت» کو؟
دخترم! کو سیاهیِ موهات؟؟؟
رنگِ خاکی به تو نمیزیبد
نه نفس میکشی، که مرگ به آن
قد و ابرو و رو نمیزیبد
از سر کار آمدم پس کو_
درِ کاشانهام که در بزنم
که به لبخندِ کودکانهی تو
بین گهواره باز سر بزنم
از سرِ کار آمدم پس کو
چای سبزت که خستهام... بسیار
بخدا نیست ذرهیی حتا
در توانم کشیدنِ این بار!
زندهجانم! نفس بکش لطفاً
زندهجانم! نفس بکش... اما
که نمردم به چشمِ سر دیدم
سوگِ نوزادِ زندهجانم را...
۳.
آرام میگیری میانِ گرمی رگهام
یا میخزی از پوست به اعماقِ اعصابم
سُر میخوری در مغز، مغز استخوانم تا
با حرکتت از دست من آسایشم خوابم...
ای غدهِ بدخیمِ در اعماق مغزِ من
ای دوور، ای نزدیک اما از رگِ گردن!
میمیرمت که خاکِ تو خاکسترِ مرگ است
خاکت شوم ای مادرِ از مرگ آبستن!
کاجی که هر فصلت به جای سبز با خشکی!
اسبی که جانِ نیمهات در دستِ کرکسها...
من غیرِ مرگ کاجها چیزی نمیبینم
بیگانهام بسیار با کاجِ کریسمسها
سهمی تو از آغوش؛ سردی، جرح، ناامنی
سهمِ تو از سر؟ درد با این همسرِ مرده!
من چیدهام هر تکهات را حال خواهم کرد
دفنت میان استخوانم مادرِ مرده!
بیخود بغل کردی مرا گرمای آغوشت
کی میدمد در سرد_خشکیِ تنِ مرده
نُه ماه رنج و عقده پروردهست در دامن
این پا به ماه! این مادرِ آبستنِ مرده!
در این میان من بودهام دلشادِ امنیت
(طفلی که جا خوش کرده در بطنِ زنِ مرده)
مزدا مهرگان
کاش نقد و نظریه ها را هم می گذاشتید!
برنامه، کاملش در کلابهاوس کابوف هست، لینکش در دیسکریپشن ویدیو است.