در جلسه دوم از « نقش زبان » مورد نظر هگل چنین بنظر میرسد که « زبان یه صرف گفتن « آنچه توسط گوینده یقین حسی شده یا حس یقینی » با برخورد با « آنچه در ذهن شنونده قبل از فهم یا یقین حسی » است قادر به « انتقال در معنای جابجا شدن به صرف گفتن » نیست بلکه در تضاد با آن « حالت وارونه » دارد یعنی تلاقی یا برخورد « فهم گوینده » با « بدل یا توهم» شنونده زیرا برای « حصول یقین حسی در شنونده یک حس درونی روح او لازم است که به ماهیت فهم یا یقین حسی فهم یا آگاهی برمیگردد » ممکن است شنونده کاملا آنچه گوینده از « فهم » یا « یقین حسی » با زبان به شنونده بگوید و او نیز آنرا عیناً حفظ و مثل یک ضبط صوت عینا تکرار کند ولی « فهم یا یقین حسی در شنونده تحقق نیافته » بلکه حصول یقین حسی یا فهم مستلزم « یقین حسی در مورد تحول ماهیتی فهم در روح شنونده » است که فقط خودش در صورت این تحول ماهیتی درونی آنرا فهم یا یقین حسی میکند » بعلاوه « فهم بماهوفهم » یا « یقین حسی » بلاواسطه قابلیت فهم یا یقین حسی دارد چون در ذات خود بی واسطه است بلکه واسطه وسعت یافتن یا تکامل آنچه ماهیت خودش هم است میباشد و « تکینگی و ذات آن » بدون واسطه هرچیز دیگری است ..بعلاوه با گفتن « از حالت ماهوی فهمی به حالت فورمولی و بدلی و صوری » به وسیله زبان به شنونده گفته میشود هرچند گوینده با صداقت تمام آنرا توضیح دهد ولی تا شنونده خودش از درون آنرا « بی واسطه فهم ماهوی یا یقین حسی نکند » بوسیله زبان و گفتن گوینده آنرا « فهم » نخواهد کرد چانکه « تجربه عشق » با توضیح و زبان به دیگری منتقل نمیشود بلکه شنونده برای فهم آن باید آنرا در خود تجربه حسی کند والا با گفتن بوسیله زبان که فقط حالت صوری و فورمولی و توضیحی آن است شنونده « آنرا فهم ماهوی یا حس یقینی و تجربی » نخواهد کرد..
اولا که حواشی جلسه اول بسیار فراتر از « متن » و حتی بی ارتباط با ان بود ...ثانیا ایکاش یکبار از روی « متن یک صفحه یا نصف صفحه از کتاب بدون هیچ مکث و توضخیی خوانده میشد » و سپس راجع به ان توضییح داده میشد و سپس دوباره « ان متن یکبار دیگر خوانده میشد » چون ممکن است برداشت فهمی انکه توضییح میدهد غیر از ان « فهمی » باشد که هگل داشته است .........اما بنطر میرسد « منطور هگل در مورد همین فهم باشد » یعنی « ماهیت فهم » و یا « ماهیت اگاهی » که به حسب گفته حافظ که گفت « الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها که عشق اسان نمود اول ولی افتاد مشکها » در زعم اول یا گمان و توهم و گمان اول « ماهیت اگاهی و فهم » بسی ساده باشد ولی همزمان با ان زعم و گمان یا توهم « اشکارگی یا سادگی فهمی اولیه یقینی » هم در کنارش همزمان وجود دارد که این همان « نقطه تکینگی اولیه » است توهم ساده بودن در کنار این اشکارگی یا تکینگی یا « فهم بی واسطه به اگاهی و فهم » انگار « دو سوی یک نیروی دو بعدی است که یکطرفش مثبت و طرف دیگرش منفی » یعنی همزمان یکطرف ان « با توجه به ماهیت اگاهی » بطرف سادکی میکشد و طرف دیگر بطرف پیچیدگی ان » در حالیکه توهم سادکی ان اگر قویتر شود « اشکارگی انرا تحت تاثیر و حتی انرا نفی کند » و اگر طرف « تکینگی و اشگاری ان قویتر شود » به « پیچیدگی ان و ماهیت تحولی و تکاملی ان روبرو میشود که با چالش همزاد یا نیروی منفی « ضرورتی تحولی ان » یعنی توهم یا اگاهی بدلی مواجه میشود که پایه حصول اگاهی حقیقی در روح است وگریز ناپذیر .....منظور هگل از « یقین حسی » فهم ابتدایی روح به ماهیت وجودی خودش یعنی « فهم و اگاهی » جدای از هر نوع واسطه ای است چون ماهیت این فهم در ذات خود بی واسطه است چون همه موضوعات فهمی هم « با واسطه همین نیروی فهم یا اگاهی » فهم میشود...جدای از انکه در ادامه مکث و دقت در روند تکاملی ان با چالش « نیروی منفی گریز ناپذیر یا ضروری ان یعنی بدل یا توهم یا اگاهی بدلی مواجهه است »که پایه تکامل « اگاهی حقیقی » است و این مربوط به « ماهیت روند تکاملی اگاهی » است اما جدای از این روند ماهیتی « اصل نیروی فهم یا اگاهی حقیقی » که ماهیت کل پدیداری روح است همان یقین حسی یا نقطه تکینگی است که تا بی نهایت « هستی و وجود » را درنوردیده یا احاطه نموده « در وحدت وجودی هستی » و همزمان « در هر روح نیز ظهور یافته « فهمی از فهم یا اگاهی ؛ بدون واسطه »
جلسه چهارم : گوینده یک عبارت چند کلمه ای در ابتدای جلسه میخواند بعد انگار « هگل » بهانه ای است برای توضحیاتی که « برداشت فهمی خود گوینده است بدون اینکه منطبق بر فهم هگل باشد » و انچه را مورد نظر و برداشت خودش است را در طول جلسه یکساعته توضییح میدهد و در این میانه گریزی هم به « گفته های جنون امیز نیچه زده که نهایتا منجر به جنون او شد » و به گفته های یک « دیوانه » که ایده و افکار « اراده معطوف به قدرت » او ؛ او را به دیوانگی و جنون کشاند و پیروان ایده او « دیوانگانی بودند که چون هیتلر دهها ملیون همنوعان خود را به سلاخی کشیدند .......ایا بهتر نبود که ابتدا « چند سطر از ترجمه معتبر متن کتاب هگل خوانده میشد و سپس راجع به ان مقداری توضییح داده میشد و سپس مجددا متن خوانده میشد و بیشتر از توضحیاتی که چندان به « انچه فهم هگل بوده » بیستر تفسیر به رای گوینده میتوان نامید بیشتر « متن کتاب هگل » خوانده میشد ........نقد و توضخیات مرتبط به جلسه چهارم درمورد « چند کلمه ای که از هگل خوانده شد » در فرصتی دیگر داده خواهد شد...
شما عالی هستید استاد اردبیلی و بسیار بی حاشیه فلسفه را به دانشجویان اموزش میدهید درود بر شما
ممنون
❤
کلا چند جلسه س؟
درود دوستانی که به فلسفه هگل علاقه دارن به شدت کتاب تک جلدی فردریک بیزر بنام هگل رو بعنوان مأخذی برای ورود و آشنایی پیشنهاد میکنم #فردریک_بیزر #هگل
در جلسه دوم از « نقش زبان » مورد نظر هگل چنین بنظر میرسد که « زبان یه صرف گفتن « آنچه توسط گوینده یقین حسی شده یا حس یقینی » با برخورد با « آنچه در ذهن شنونده قبل از فهم یا یقین حسی » است قادر به « انتقال در معنای جابجا شدن به صرف گفتن » نیست بلکه در تضاد با آن « حالت وارونه » دارد یعنی تلاقی یا برخورد « فهم گوینده » با « بدل یا توهم» شنونده زیرا برای « حصول یقین حسی در شنونده یک حس درونی روح او لازم است که به ماهیت فهم یا یقین حسی فهم یا آگاهی برمیگردد » ممکن است شنونده کاملا آنچه گوینده از « فهم » یا « یقین حسی » با زبان به شنونده بگوید و او نیز آنرا عیناً حفظ و مثل یک ضبط صوت عینا تکرار کند ولی « فهم یا یقین حسی در شنونده تحقق نیافته » بلکه حصول یقین حسی یا فهم مستلزم « یقین حسی در مورد تحول ماهیتی فهم در روح شنونده » است که فقط خودش در صورت این تحول ماهیتی درونی آنرا فهم یا یقین حسی میکند » بعلاوه « فهم بماهوفهم » یا « یقین حسی » بلاواسطه قابلیت فهم یا یقین حسی دارد چون در ذات خود بی واسطه است بلکه واسطه وسعت یافتن یا تکامل آنچه ماهیت خودش هم است میباشد و « تکینگی و ذات آن » بدون واسطه هرچیز دیگری است ..بعلاوه با گفتن « از حالت ماهوی فهمی به حالت فورمولی و بدلی و صوری » به وسیله زبان به شنونده گفته میشود هرچند گوینده با صداقت تمام آنرا توضیح دهد ولی تا شنونده خودش از درون آنرا « بی واسطه فهم ماهوی یا یقین حسی نکند » بوسیله زبان و گفتن گوینده آنرا « فهم » نخواهد کرد چانکه « تجربه عشق » با توضیح و زبان به دیگری منتقل نمیشود بلکه شنونده برای فهم آن باید آنرا در خود تجربه حسی کند والا با گفتن بوسیله زبان که فقط حالت صوری و فورمولی و توضیحی آن است شنونده « آنرا فهم ماهوی یا حس یقینی و تجربی » نخواهد کرد..
اولا که حواشی جلسه اول بسیار فراتر از « متن » و حتی بی ارتباط با ان بود ...ثانیا ایکاش یکبار از روی « متن یک صفحه یا نصف صفحه از کتاب بدون هیچ مکث و توضخیی خوانده میشد » و سپس راجع به ان توضییح داده میشد و سپس دوباره « ان متن یکبار دیگر خوانده میشد » چون ممکن است برداشت فهمی انکه توضییح میدهد غیر از ان « فهمی » باشد که هگل داشته است .........اما بنطر میرسد « منطور هگل در مورد همین فهم باشد » یعنی « ماهیت فهم » و یا « ماهیت اگاهی » که به حسب گفته حافظ که گفت « الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها که عشق اسان نمود اول ولی افتاد مشکها » در زعم اول یا گمان و توهم و گمان اول « ماهیت اگاهی و فهم » بسی ساده باشد ولی همزمان با ان زعم و گمان یا توهم « اشکارگی یا سادگی فهمی اولیه یقینی » هم در کنارش همزمان وجود دارد که این همان « نقطه تکینگی اولیه » است توهم ساده بودن در کنار این اشکارگی یا تکینگی یا « فهم بی واسطه به اگاهی و فهم » انگار « دو سوی یک نیروی دو بعدی است که یکطرفش مثبت و طرف دیگرش منفی » یعنی همزمان یکطرف ان « با توجه به ماهیت اگاهی » بطرف سادکی میکشد و طرف دیگر بطرف پیچیدگی ان » در حالیکه توهم سادکی ان اگر قویتر شود « اشکارگی انرا تحت تاثیر و حتی انرا نفی کند » و اگر طرف « تکینگی و اشگاری ان قویتر شود » به « پیچیدگی ان و ماهیت تحولی و تکاملی ان روبرو میشود که با چالش همزاد یا نیروی منفی « ضرورتی تحولی ان » یعنی توهم یا اگاهی بدلی مواجه میشود که پایه حصول اگاهی حقیقی در روح است وگریز ناپذیر .....منظور هگل از « یقین حسی » فهم ابتدایی روح به ماهیت وجودی خودش یعنی « فهم و اگاهی » جدای از هر نوع واسطه ای است چون ماهیت این فهم در ذات خود بی واسطه است چون همه موضوعات فهمی هم « با واسطه همین نیروی فهم یا اگاهی » فهم میشود...جدای از انکه در ادامه مکث و دقت در روند تکاملی ان با چالش « نیروی منفی گریز ناپذیر یا ضروری ان یعنی بدل یا توهم یا اگاهی بدلی مواجهه است »که پایه تکامل « اگاهی حقیقی » است و این مربوط به « ماهیت روند تکاملی اگاهی » است اما جدای از این روند ماهیتی « اصل نیروی فهم یا اگاهی حقیقی » که ماهیت کل پدیداری روح است همان یقین حسی یا نقطه تکینگی است که تا بی نهایت « هستی و وجود » را درنوردیده یا احاطه نموده « در وحدت وجودی هستی » و همزمان « در هر روح نیز ظهور یافته « فهمی از فهم یا اگاهی ؛ بدون واسطه »
جلسه چهارم : گوینده یک عبارت چند کلمه ای در ابتدای جلسه میخواند بعد انگار « هگل » بهانه ای است برای توضحیاتی که « برداشت فهمی خود گوینده است بدون اینکه منطبق بر فهم هگل باشد » و انچه را مورد نظر و برداشت خودش است را در طول جلسه یکساعته توضییح میدهد و در این میانه گریزی هم به « گفته های جنون امیز نیچه زده که نهایتا منجر به جنون او شد » و به گفته های یک « دیوانه » که ایده و افکار « اراده معطوف به قدرت » او ؛ او را به دیوانگی و جنون کشاند و پیروان ایده او « دیوانگانی بودند که چون هیتلر دهها ملیون همنوعان خود را به سلاخی کشیدند .......ایا بهتر نبود که ابتدا « چند سطر از ترجمه معتبر متن کتاب هگل خوانده میشد و سپس راجع به ان مقداری توضییح داده میشد و سپس مجددا متن خوانده میشد و بیشتر از توضحیاتی که چندان به « انچه فهم هگل بوده » بیستر تفسیر به رای گوینده میتوان نامید بیشتر « متن کتاب هگل » خوانده میشد ........نقد و توضخیات مرتبط به جلسه چهارم درمورد « چند کلمه ای که از هگل خوانده شد » در فرصتی دیگر داده خواهد شد...
استاد اول خودت مطلب را بفهم (نه خوانده باشی)سپس آموزش بده تا فلسفه پیجیده تر نموده نشه)سپاس
مخاطب ابتدا الفبای فلسفه را بیاموز سپس پای درس استاد بنشین تا مطالب پیچیده به نظر نیاید