دل کلماتور....شاعرشمس لنگرودی....خوانش طاها

แชร์
ฝัง
  • เผยแพร่เมื่อ 25 ธ.ค. 2024
  • گــذر خیــال
    آفتاب برآمده، دریا روشن است
    زورقی بی هنگام در بخار فلق نزدیک می شود
    و می شنوم نامم را با حروفی از شن بر دریای سرم می خوانند
    کاش در کنارم بودی (کاش)
    چه می گذرد در دلم، که عطر آهن تفته از کلاماتم ریخته است
    چه می گذرد در خیالم، که قلقل نور از رگهایم به گوش می رسد
    چه می گذرد در سرم، که جر جر طوفان بند شده در گلویم می لرزد
    سراسر نامها را گشته ام و نام تو را پنهان کرده ام
    می دانم شبی تاریک در پی است و من به چراغ نامت محتاجم
    طوفانهایی سر چهارراه ایستاده اند و انتظار مرا می کشند و من به زورق نامت محتاجم
    آفتاب را سمت خانه تو گیج کرده ام، گل آفتاب گردان ونگوگ
    حضور تو چون شمعی ته دره کافی است، که مثل پلنگی به دامن زندگی در افتم
    قرص ماه حل شده در آسمان
    چه می گذرد در کتابم که درختان بریده بر می خیزند، کاغذ می شوند تا از تو سخن بگویم
    چه می گذرد در سرم که در نوک پا قدم بر می دارند، ببر و خدا در خیالم
    چشمها، دهان، دندانها، گونه ها
    با کلماتم تو را می سازم
    می گویم منم، نگاه می کنی
    خاموشی، خاموش
    شاعر: شمس لنگرودی

ความคิดเห็น •