هوشنگ ابتهاج و رحمت‌الله بدیعی - آه از آن رفتگان بی‌برگشت

แชร์
ฝัง
  • เผยแพร่เมื่อ 7 ต.ค. 2024
  • کلن، آلمان، ۱۲ اسفند ۱۳۹۷
    ‌ سرگذشتِ درخت می‌داند
    رقم ِسرنوشته می‌خواند
    گرچه با رقص و ناز در چمن است
    سرنوشت ِ درخت، سوختن است...

    آن درختِ کُهن منم كه زمان
    بر سرم راند بس بهار و خزان
    دست و دامن تُهی و پا در بند
    سر كشیدم به آسمانِ بلند.‌

    شبم از بی‌ستارگی، شبِ گور
    در دلم پرتوِ ستاره‌ی دور
    آذرخشم گَهی نشانه گرفت
    َگه تگرگم به تازیانه گرفت
    بر سرم آشیانه بست كلاغ
    آسمان، تیره گشت چون َپر ِ زاغ
    مرغ ِ شبخوان كه با دلم می‌خواند
    رفت و این آشیانه خالی ماند...
    ‌‌

    آهوان، گم شدند در شبِ دشت
    آه از آن رفتگان ِ بی‌برگشت
    گر نه گل دادم و بر آوردم
    بر سری چند سایه گُستردم
    دست هیزم شكن فرود آمد
    در دل ِهیمه بوی دود آمد.
    كُنده‌ی پير ِ آتش انديشم
    آرزومند ِ آتش ِ خویشم...

ความคิดเห็น • 96

  • @HeydarChangizi
    @HeydarChangizi หลายเดือนก่อน

    استادبدیعی واقعاازقله های رفیع موسیقی ایران بودند روحشان شادویادشان ماناباد❤

  • @minamonavarian231
    @minamonavarian231 4 ปีที่แล้ว +37

    چقدر دوست داشتنی!! همین که تو دورانی زندگی میکنیم که همچین بشری رو به خودش دیده، یعنی خوشبختیم ❤

    • @emadmarwi8612
      @emadmarwi8612 4 ปีที่แล้ว +2

      mina monavarian
      ب نکته قشنگی اشاره کردید

    • @javadzarbakhsh6545
      @javadzarbakhsh6545 ปีที่แล้ว

      ​@@emadmarwi8612صث

  • @SAMAN.DADASH
    @SAMAN.DADASH 2 ปีที่แล้ว +3

    امروز 1401/05/19 در بامداد شبانگاهی استاد هوشنگ ابتهاج به خیل «رفتگان بی بازگشت» پیوست.. دقیقاً دیروز همین ویدیوی مثنوی آه از آن رفتگان بی بازگشت رو نگاه کردم و اشک ریختم بر دل این پیر که با که ها بوده و الان آه رفتن اونا رو میکشه..دریغ که در عرض۲۴ساعت خودم باید آه رفتن استاد رو میکشیدم..کاش قدر هم رو بدونیم و از آزار همدیگه و گمان بد دست بکشیم. خدا رحمتش کنه.

  • @farshadaali
    @farshadaali 2 ปีที่แล้ว +5

    واقعا زبان ناتوان در توصیف هنرمندی استاد است.
    لحظه ای که میخونن "مرغ شب خوان که با دلم میخواند،
    رفت و این آشیانه خالی ماند"
    شک ندارم که هر شنونده ای به یاد عزیزانی که در کنارش نیستن می افتد.
    و این از هیچ کس به غیر از خود استاد شاعر بر نمی آید.
    آرزوی سلامتی و سربلندی برای ایشان و استاد بدیعی.

  • @mahnazmoubarak7240
    @mahnazmoubarak7240 ปีที่แล้ว +4

    Reading those poem so beautiful also excellent sense of humor thank you 👏🏻👏🏻👏🏻🙏🙏🙏🙏❤❤❤❤❤

  • @mahnazmoubarak7240
    @mahnazmoubarak7240 ปีที่แล้ว +2

    Wow excellent i barley listen to Iranian music but this was exquisite thank you 👏🏻👏🏻👏🏻🙏🙏🙏🙏🙏❤❤❤❤❤

  • @MostafaShahsavari-sh
    @MostafaShahsavari-sh 6 หลายเดือนก่อน +2

    آه از آن رفتگان بی بازگشت

  • @کدیمرضاشاهی
    @کدیمرضاشاهی 4 ปีที่แล้ว +7

    خدایا غریبی در وطن را از این کشور عزیز ایران دور کن چقدر این هنرمندان گرامی در این وطن غریبی کشیدند .

  • @Money518
    @Money518 4 ปีที่แล้ว +5

    بر سرم آشیانه بست كلاغ
    آسمان تیره گشت چون پر زاغ
    مرغ شب خوان كه با دلم می خواند
    رفت و این آشیانه خالی ماند
    آهوان گم شدند در شب دشت
    آه از آن رفتگان بی برگشت

  • @56mrreza
    @56mrreza 4 ปีที่แล้ว +23

    واژه ها در ستایش استاد ابتهاج حقیرند، ایشون گنجینه ی به جا مانده از شاعران بزرگ عصر ما هستند سلامت و پایدار باشند

    • @taharabizadeh7332
      @taharabizadeh7332 4 ปีที่แล้ว +3

      آه از آن رفتگان بی برگشت

    • @michaelv.4649
      @michaelv.4649 4 ปีที่แล้ว +3

      آه سایه! وای سایه! 😭
      هوشنگ ابتهاج به حق حافظ زمونهٔ ماست.

    • @rouhanguize.soleimani2279
      @rouhanguize.soleimani2279 4 ปีที่แล้ว +1

      I love Ostad Houshang Ebtehaj our honorable poet .

    • @فریدهغطاوی
      @فریدهغطاوی 4 ปีที่แล้ว +2

      الهی امین ایشان واقعا گرانمایه و سرمایه هستند الهی برقرار باشند....امین

    • @فریدهغطاوی
      @فریدهغطاوی 4 ปีที่แล้ว +1

      @@rouhanguize.soleimani2279 سلام روح انگیز سلیمانی نازنینم تعریف میکردند زمانی که در زندان بودم بلندگوی زندان میخواند.. ای ایران سرای امید بر ظلمت سپیده دمید **بنگر کزاین ره پرخون خورشیدی خجسته رسید ** من شروع کردم به گریه کردن همبندانم پرسیدند برای چی گریه میکنید اقای ابتحاج گفتم.. برای اینکه این شعر مال من است ...آه ...مثل همین الان اشگهایم بیدلیل سرازیر بود و جگرم مثل الان میسوزه آه وطنم سرزمینم مردمم طبیعتم سگهایم گربه هایم قمریهام گنجشگهایم کلاغها و زاغهایم پرندگانم تالابهایم نیلوفرهای آبی تالابهایم گلهای گلاب قمصر کاشانم مردم مهربان گلابگیرش جنگلهای سرسبز گلستان و مازندرانم و آه از آن رفتگان بی برگشت تمام سرزمین قشنگم بزودی پست میگیریم ...موفق باشید

  • @michaeltehrani9733
    @michaeltehrani9733 ปีที่แล้ว +2

    خیلی خیلی هنرمند و زیبا بود،
    جاوید باد ❤❤❤

  • @benkolori1441
    @benkolori1441 ปีที่แล้ว +2

    عشق، شادی‌ست ، عشق آزادی‌ست
    عشق ، آغاز آدمی‌زادی‌ست
    عشق، آتش به سینه داشتن است
    دم همت بر او گماشتن است
    عشق، شوری ز خود فزاینده‌ست
    زایش کهکشان زاینده‌ست
    تپش نبض باغ در دانه‌‌ست
    در شب پیله رقص پروانه‌ست
    جنبشی در نهفت پرده‌ی جان
    در بن جان زندگی پنهان
    زندگی چیست ؟ عشق ورزیدن
    زندگی را به عشق بخشیدن
    زنده است آنکه عشق می‌ورزد
    دل و جانش به عشق می‌ارزد
    آدمی‌زاده را چراغی گیر
    روشنایی پرست شعله پذیر
    خویشتن سوزی انجمن فروز
    شب نشینی هم آشیانه‌ی روز
    آتش این چراغ سحرآمیز
    عشق آتش نشین آتش‌خیز
    آدمی بی زلال این آتش
    مشت خاکی‌ست پر کدورت و غش
    تنگ و تاری اسیر آب و گل است
    صنمی سنگ چشم و سنگ دل است
    صنما گر بَدی و گر نیکی
    تو شبی ، بی‌چراغ تاریکی
    آتشی در تو می‌زند خورشید
    کُنده‌ات باز شعله‌ای نکشید ؟
    چون درخت آمدی ، زغال مرو
    میوه‌ای ، پخته باش ، کال مرو
    میوه چون پخته گشت و آتشگون
    می‌زند شهد پختگی بیرون
    سیب و به نیست میوه‌ی این دار
    میوه‌اش آتش است آخر کار
    خشک و تر هرچه در جهان باشد
    مایه‌ی سوختن در آن باشد
    سوختن در خوای نور شدن
    سبک از حبس خویش دور شدن
    کوه هم آتش گداخته بود
    بر فراز و فرود تاخته بود
    آتشی بود آسمان آهنگ
    دم سرد که کرد او را سنگ ؟
    ثقل و سردی سرشت خارا نیست
    نور در جسم خویش زندانی‌ست
    سنگ ازین سرگذشت دلتنگ است
    فکر پرواز در دل سنگ است
    مگرش کوره در گذار آرد
    آن روانِ روانه باز آرد
    سنگ بر سنگ چون بسایی تنگ
    به جهَد آتش از میان دو سنگ
    برق چشمی‌ست در شب دیدار
    خنده‌‌ای جسته از لبان دو یار
    خنده نور است کز رخ شاداب
    می‌تراود چو ماهتاب از آب
    نور خود چیست؟ خنده‌ی هستی
    خنده‌ای از نشاط سرمستی
    هستی از ذوق خویش سرمست است
    رقص مستانه‌اش ازین دست است
    نور در هفت پرده پیچیده‌ست
    تا درین آبگینه گردیده‌ست
    رنگ پیراهن است سرخ و سپید
    جان نور برهنه نتوان دید
    بر درختی نشسته ساری چند
    چند سار است بر درخت بلند ؟
    زآن سیاهی که مختصر گیرند
    آسمان پر شود چو پر گیرند
    ذره انباشتی و تن کردی
    خویشتن را جدا ز من کردی
    تن که بر تن همیشه مشتاق است
    جفت جویی ز جفت خود طاق است
    رود بودی روان به سیر و سفر
    از چه دریا شدی درنگ آور ؟
    ذره انباشی چو توده‌ی دود
    ورنه هر ذره ، آفتابی بود
    تخته بند تنی، چه جای شکیب؟
    بدر آی از سراچه‌ی ترکیب
    مشرق و مغرب است هر گوشت
    آسمان و زمین در آغوشت
    گل سوری که خون جوشیده‌ست
    شیره‌ی آفتاب نوشیده‌ست
    آنکه از گل ، گلاب می‌گیرد
    شیره‌ی آفتاب می‌گیرد
    جان خورشید بسته در شیشه‌ست
    شیشه از نازکی در اندیشه‌ست
    پری جان اوست بوی گلاب
    می‌پرد از گلابدان به شتاب
    لاله ها پیک باغ خورشیدند
    که نصیبی به خاک بخشیدند
    چون پیامی که بود ، آوردند
    هم به خورشید باز می‌گردند
    برگ ، چندان که نور می‌گیرد
    باز پس می‌دهد چو می‌میرد
    وامدار است شاخ آتش جو
    وام خورشید می‌گزارد او
    شاخه در کار خرقه دوختن است
    در خیالش سماع سوختن است
    دل دل دانه بزم یاران است
    چون شب قدر نور باران است
    عطر و رنگ و نگار گِرد همند
    تا سپیده دمان ز گل بدمند
    چهره پرداز گل ز رنگ و نگار
    نقش خورشید می‌برد در کار
    گل جواب سلام خورشیدست
    دوست در روی دست خندیدست
    نرم و نازک از آن نفس که گیاه
    سر بر آرد ز خاک سرد و سیاه
    چشم سبزش به سوی خورشیدست
    پیش از آتش به خواب می‌دیدست
    دم آهی که در دلش خفته‌ست
    یال خورشید را بر آشفته‌ست
    دل خورشید نیز مایل اوست
    زآنکه این دانه پاره‌ی دل اوست
    دانه از آن زمان که در خاک است
    با دلش آفتاب ادراک است
    سرگذشت درخت می‌داند
    رقم سرنوشته می‌خواند
    گرچه با رقص و ناز در چمن است
    سرنوشت درخت سوختن است
    آن درخت کهن منم که زمان
    بر سرم راند بس بهار و خزان
    دست و دامن تهی و پا در بند
    سر کشیدم به آسمان بلند
    شبم از بی‌ستارگی، شب گور
    در دلم گرمی ستاره‌ی دور
    آذرخشم گهی نشانه گرفت
    که تگرگم به تازیانه گرفت
    بر سرم آشیانه بست کلاغ
    آسمان تیره گشت چون پر زاغ
    مرغ شب‌خوان که با دلم می‌خواند
    رفت و این آشیانه خالی ماند
    آهوان گم شدند در شب دشت
    آه از آن رفتگان بی برگشت
    گر نه گل دادم و بر آوردم
    بر سری چند، (سایه) گستردم
    دست هیزم شکن فرود آمد
    در دل هیمه بوی دود آمد
    کنده‌ی پیر آتش اندیشم
    آرزومند آتش خویشم
    امیرهوشنگ ابتهاج (سایه)

  • @maryamsebghatallahi7271
    @maryamsebghatallahi7271 4 ปีที่แล้ว +9

    آه از آن رفتگان بی برگشت❤

  • @alimohamadgolshani3360
    @alimohamadgolshani3360 3 ปีที่แล้ว +2

    چه دو گنجینه ای 🌺🌺

  • @maysamghanidel3230
    @maysamghanidel3230 4 ปีที่แล้ว +6

    زیاد از موسیقی سر در نمیارم ولی میدونم این چیزی که ایشون اجرا کردند روح آدم رو جلا میده.

  • @bushflyguy
    @bushflyguy 4 ปีที่แล้ว +2

    ای بابا دلم خیلی پر بود از خودم و از دنیا , چه دل سیری که من با این گریه نکردم , خدا خیرشون بده , عاقبت به خیر کنه خدا هممون رو

  • @irajyazdanpanah7476
    @irajyazdanpanah7476 3 ปีที่แล้ว +1

    سالها بود که ارزوی شنیدن ساز استاد بدیعی عزیز را داشتم ولی افسوس گویا ایشان در این برنامه سر حال زدن ساز نبودند برایشان ارزوی سلامت دارم از ایشان شاهکارهای بی شماری در ارشیو موسیقی دارم

  • @Afsanejahani-tp5se
    @Afsanejahani-tp5se 6 หลายเดือนก่อน +1

    عاشقی کردن با سایه سعادتی بود که داشتم

  • @avenus6791
    @avenus6791 ปีที่แล้ว +1

    🌹

  • @barbik121
    @barbik121 ปีที่แล้ว

    Aga jag.....rahmatullah badiee
    Zendast

  • @shahlamehdipour2618
    @shahlamehdipour2618 2 หลายเดือนก่อน

    ❤❤❤❤❤

  • @amazin6000
    @amazin6000 5 ปีที่แล้ว +6

    به به
    خیلی زیبا.

  • @حمیدطالشی
    @حمیدطالشی 5 ปีที่แล้ว +7

    درودبرجناب بدیعی عزیزوابتهاج بزرگ.

  • @FaribaSafari-vt1nf
    @FaribaSafari-vt1nf 4 ปีที่แล้ว +2

    زنده باد بزرگان شعر و موسیقی ...

  • @tubacanpolat2453
    @tubacanpolat2453 ปีที่แล้ว +1

    Çevirisi olursa haberimiz olur inşallah der giderim 🥲

  • @فریدهغطاوی
    @فریدهغطاوی 5 ปีที่แล้ว +8

    به به چه شاعر گرانمایه ای و چه پنجه طلایی حالا کجایید ای سرزمینم ای که دست جورو جفا چه مظلومانه ترا تاراج کرده....جناب بدیعی چه میزنید ای وای من...جناب ابتهاج ای ایران ای سرای امید الهی وجودتان سلامت باشد....وهمینطور جناب بدیعی موفق و سربلند باشید....

    • @azadehraha7772
      @azadehraha7772 4 ปีที่แล้ว

      فریده جان بااحساسم🍃❤هرکجاهستی ازخواندن کامتتهایت لذت می برم نازنینم....بانوی مهربان وآزاده میهنم❤🍃🌼🍃🌹🍃❤🍃🌼🍃🌹🍃❤🍃🌼🍃🌹🍃🌼

    • @فریدهغطاوی
      @فریدهغطاوی 4 ปีที่แล้ว

      @@azadehraha7772 آزاده ی رهای نازنینم ...آه از ان رفتگان بی برگشت شما هم هرکجای عالم هستید سرسبزو شاد باشید فقط میدانم که جمهوری اخوندی برای تاراج مردم ایران و سرزمینم آمده و این اواز در درون من است فقط خداوند بایدوناجی باشد و بس لعنت به روح خمینی دجال و لعنت بر دوستدارانش که ☆☆ دیشب غم دل به بگفتم بنهفت ☆☆چون صبح بشد دیگری میگفت ☆☆ من بودم و دل غم مرا فاش کرد؟☆☆ دیگر غم دل به دل نمیباید گفت ☆☆ موفق و پیروز باشید 💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞

    • @azadehraha7772
      @azadehraha7772 4 ปีที่แล้ว

      @@فریدهغطاوی درودفریده جانم عزیزم❤🍃برایت چندکلیپ ارسال میکنم ترانه سرای میهنی وملی ایرانمان امیدطوطیان ،تقدیم به مهربانی وآزادگی قلب بزرگت....🕊⚘🌿🕊⚘🌿🕊⚘🌿
      th-cam.com/video/Ke9jRkdLwD8/w-d-xo.html
      th-cam.com/video/OA_oJfJ2awM/w-d-xo.html
      th-cam.com/video/QRK2oQobaxw/w-d-xo.html

  • @rouhanguize.soleimani2279
    @rouhanguize.soleimani2279 4 ปีที่แล้ว +4

    God bless and protect jenabe Rahmatollah Badie the great Loving Iranian musician .long live our beloved poet Ostad Houshang Ebtehaj Sayeh . It is the first of January 2020 , that I am writing this.

  • @somayedarbandi3951
    @somayedarbandi3951 3 ปีที่แล้ว +1

    آه از آن رفتگان بی برگشت ...

  • @kambizhaghdoost1588
    @kambizhaghdoost1588 3 ปีที่แล้ว +1

    صدایی آسمانی

  • @yasinnoroozi2316
    @yasinnoroozi2316 10 หลายเดือนก่อน +1

    👏🏻👏🏻

  • @Money518
    @Money518 4 ปีที่แล้ว +1

    سايه مثله يه سايه يه درخت تنومند تو وسط كوير كه وقتي بهش ميرسي به ارامش و لذت ميرسي

  • @rouhanguize.soleimani2279
    @rouhanguize.soleimani2279 4 ปีที่แล้ว +3

    Ah az an raftegane bi bargasht ......

  • @milixov
    @milixov 5 ปีที่แล้ว +16

    تواضع در جسم ایشون هم خودش رو نشون میده

  • @hamedabedi3995
    @hamedabedi3995 4 ปีที่แล้ว +2

    درود

  • @shahnazbanoo8554
    @shahnazbanoo8554 4 ปีที่แล้ว +5

    درود بر هوشنگ ابتهاج...❤❤❤❤

  • @poyanebrahimi52
    @poyanebrahimi52 11 หลายเดือนก่อน

    یادت خوش سایه کشتیمون بخدا

  • @Atenageravand
    @Atenageravand 2 ปีที่แล้ว

    ایران بی سایه شد 🖤💔🖤💔🖤🥀🥀🥀🥀

  • @mohrezaj8884
    @mohrezaj8884 3 ปีที่แล้ว

    پروردگارا سایه سایه را بر سر ما مستدام بدار

  • @solmazjamshidy6107
    @solmazjamshidy6107 4 ปีที่แล้ว

    اه .. سایه♥️

  • @مسعودپاکنژاد-ت1ك
    @مسعودپاکنژاد-ت1ك ปีที่แล้ว

    یادش بخیر
    سایه با آفتاب هنشین شده است

  • @کورشیزدانی
    @کورشیزدانی 4 ปีที่แล้ว +1

    پیران دژم

  • @behrouzbehrouzi270
    @behrouzbehrouzi270 ปีที่แล้ว

    نقل قول از استاد نی جناب ناحید که بجناب داود مژد بیان میکرد از تسلط بردیف دانی موسیقی ایرانی و هم توان اجرایش را بیان کرد .

  • @behrouzbehrouzi270
    @behrouzbehrouzi270 ปีที่แล้ว

    استاد رحمت اله بدیعی نوازندهء ویلن و کمانچه و قیجک هم بودند .

  • @sepidehalimoradi1281
    @sepidehalimoradi1281 4 ปีที่แล้ว

    امان ......

  • @hoseindado4927
    @hoseindado4927 4 ปีที่แล้ว +9

    عشق شادی ست، عشق آزادی ست
    عشق آغاز آدمی‌زادی ست
    عشق آتش به سینه داشتن است
    دم همت بر او گماشتن است
    عشق شوری زخود فزاینده ست
    زایش کهکشان زاینده ست
    تپش نبض باغ در دانه ست
    در شب پیله رقص پروانه ست
    جنبشی در نهفت پرده‌ی جان
    در بن جان زندگی پنهان
    زندگی چیست؟ عشق ورزیدن
    زندگی را به عشق بخشیدن
    زنده است آن که عشق می‌ورزد
    دل و جانش به عشق می‌ارزد
    آدمی زاده را چراغی گیر
    روشنایی پرست شعله پذیر
    خویشتن سوزی انجمن فروز
    شب نشینی هم آشیانه‌ی روز
    آتش این چراغ سحر آمیز
    عشقِ آتش نشینِ آتش خیز
    آدمی بی زلال این آتش
    مشت خاکی ست پر کدورت و غش
    تنگ و تاری اسیر آب و گل است
    صنمی سنگ چشم و سنگ دل است
    صنما گر بدی و گر نیکی
    تو شبی، بی‌چراغ تاریکی
    آتشی در تو می‌زند خورشید
    کنده‌ات باز شعله‌ای نکشید؟
    چون درخت آمدی، زغال مرو
    میوه‌ای، پخته باش، کال مرو
    میوه چون پخته گشت و آتشگون
    می‌زند شهد پختگی بیرون
    سیب و به نیست میوه‌ی این دار
    میوه‌اش آتش است آخر کار
    خشک و تر هر چه در جهان باشد
    مایه‌ی سوختن در آن باشد
    سوختن در هوای نور شدن
    سبک از حبس خویش دور شدن
    کوه هم آتش گداخته بود
    بر فراز و فرود تاخته بود
    آتشی بود آسمان آهنگ
    دم سرد که کرد او را سنگ؟
    ثقل و سردی سرشت خارا نیست
    نور در جسم خویش زندانی ست
    سنگ ازین سرگذشت دل تنگ است
    فکر پرواز در دل سنگ است
    مگرش کوره در گذار آرد
    آن روان روانه باز آرد
    سنگ بر سنگ چون بسایی تنگ
    بر جهد آتش از میان دو سنگ
    برق چشمی است در شب دیدار
    خنده‌ای جسته از لبان دو یار
    خنده نور است کز رخ شاداب
    می‌تراود چو ماهتاب از آب
    نور خود چیست؟ خنده‏ی هستی
    خنده ای از نشاط سرمستی
    هستی از ذوق خویش سرمست است
    رقص مستانه‌اش ازین دست است
    نور در هفت پرده پیچیده ست
    تا درین آبگینه گردیده ست
    رنگ پیراهن است سرخ و سپید
    جان نور برهنه نتوان دید
    بر درختی نشسته ساری چند
    چند سار است بر درخت بلند؟
    زان سیاهی که مختصر گیرند
    آٍسمان پر شود چو پر گیرند
    ذره انباشتی و تن کردی
    خویشتن را جدا ز من کردی
    تن که بر تن همیشه مشتاق است
    جفت جویی ز جفت خود طاق است
    رود بودی روان به سیر و سفر
    از چه دریا شدی درنگ آور؟
    ذره انباشی چو توده‏ی دود
    ورنه هر ذره آفتابی بود
    تخته بند تنی، چه جای شکیب؟
    بدرآی از سراچه‌ی ترکیب
    مشرق و مغرب است هر گوشه
    آسمان و زمین در آغوشت
    گل سوری که خون جوشیده ست
    شیره‏ی آفتاب نوشیده ست
    آن که از گل و گلاب می‌گیرد
    شیره‌ی آفتاب می‌گیرد
    جان خورشید بسته در شیشه ست
    شیشه از نازکی در اندیشه ست
    پری جان اوست بوی گلاب
    می‏پرد از گلابدان به شتاب
    لاله ها پیک باغ خورشیدند
    که نصیبی به خاک بخشیدند
    چون پیامی که بود، آوردند
    هم به خورشید باز می‏گردند
    برگ، چندان که نور می‏گیرد
    باز پس می‏دهد چو می‏میرد
    وامدار است شاخ

    • @hoseindado4927
      @hoseindado4927 4 ปีที่แล้ว +3

      وامدار است شاخ آتش جو
      وام خورشید می گزارد او
      شاخه در كار خرقه دوختن است
      در خیالش سماع سوختن است
      دل دل دانه بزم یاران است
      چون شب قدر نور باران است
      عطر و رنگ و نگار گرد همند
      تا سپیده دمان ز گل بدمند
      چهره پرداز گل ز رنگ و نگار
      نقش خورشید می برد در كار
      گل جواب سلام خورشیدست
      دوست در روی دست خندیدست
      نرم و نازك از آن نفس كه گیاه
      سر بر آرد ز خاك سرد و سیاه
      چشم سبزش به سوی خورشیدست
      پیش از آتش به خواب می دیدست
      دم آهی كه در دلش خفته ست
      یال خورشید را بر آشفته ست
      دل خورشید نیز مایل اوست
      زان كه این دانه پاره ی دل اوست
      دانه از آن زمان كه در خاك است
      با دلش آفتاب ادراك است
      سرگذشت درخت می داند
      رقم سرنوشته می خواند
      گرچه با رقص و ناز در چمن است
      سرنوشت درخت سوختن است
      آن درخت كهن منم كه زمان
      بر سرم راند بس بهار و خزان
      دست و دامن تهی و پا در بند
      سر كشیدم به آسمان بلند
      شبم از بی ستارگی ، شب گور
      در دلم گرمی ستاره ی دور
      آذرخشم گهی نشانه گرفت
      كه تگرگم به تازیانه گرفت
      بر سرم آشیانه بست كلاغ
      آسمان تیره گشت چون پر زاغ
      مرغ شب خوان كه با دلم می خواند
      رفت و این آشیانه خالی ماند
      آهوان گم شدند در شب دشت
      آه از آن رفتگان بی برگشت
      گر نه گل دادم و بر آوردم
      بر سری چند سایه گستردم
      دست هیزم شكن فرود آمد
      در دل هیمه بوی دود آمد
      كنده ی پر آتش اندیشم
      آرزومند آتش خویشم

    • @goligolbarg5623
      @goligolbarg5623 4 ปีที่แล้ว +2

      عالى

    • @ehsankhoshkerdar7856
      @ehsankhoshkerdar7856 4 ปีที่แล้ว

      ممنونم

  • @essemm4431
    @essemm4431 ปีที่แล้ว

    هوشنگ چپول ابتهاج

    • @nimagol
      @nimagol ปีที่แล้ว

      چرا؟ خوب یه خورده توضیح بدین از این دلخوریتون از سایه

    • @essemm4431
      @essemm4431 ปีที่แล้ว

      عرض کنم خلاصه به صحبتهای زنده یاد محمد حیدری آهنگساز معروف برو گوش کن همین جا سرچش کن

    • @nimagol
      @nimagol ปีที่แล้ว

      @@essemm4431 آخه این هم شد جواب؟ حواله میدی یه جای دیگه؟ مشکلت با اشعار سایه چیه؟

  • @behrouzbehrouzi270
    @behrouzbehrouzi270 ปีที่แล้ว

    شاید البته شاید جناب رحمت اله بدیعی و توانمندیهای ایشان را ندانیم .از عجایب است نوازندهء ویلن که استاد ردیف،موسیقی ایرانی بود .بعد برود به مملکتی دیگر چون هلند و امتحان بدهد و سولیست ارکستر سنفونیک بشود . در حالیکه در قبل سولیست ارکستری چون زنده یاد پایور بود .

  • @ebibeg8530
    @ebibeg8530 4 ปีที่แล้ว

    افسوس صد افسوس که قدر شما رو ندونستن نسل ما

    • @Ariaa76
      @Ariaa76 2 ปีที่แล้ว

      😔😔😔😔😔😔

  • @kamelabad
    @kamelabad ปีที่แล้ว +3

    واقعا سایه اگر شوخی نکنه بعد شعرش آدم پاره میشه از سوز.

  • @pbaghai
    @pbaghai 5 ปีที่แล้ว +2

    What is the date of this program?

    • @nazaninshalchi3439
      @nazaninshalchi3439 4 ปีที่แล้ว

      خیلی جالبه که سئوالتونو به انگلیسی میپرسید ...
      و من به فارسی جوابتونو میدهم .
      🌹🌹🌹
      این فیلم متعلق به قبل از انقلاب است . استاد سال ۵۸ شمسی فوت کردند .
      🌷🌷🌷

    • @sm9846
      @sm9846 4 ปีที่แล้ว +1

      @@nazaninshalchi3439! خیر خوشبختانه هردو استاد در قید حیاتند واین فیلم مربوط به سال 97 است

    • @sm9846
      @sm9846 4 ปีที่แล้ว

      @@nazaninshalchi3439 !خوشبختانه هردو استاد در قید حیات هستند واین فیلم مربوط به سال 97 هست

    • @ایرانسرایمن-ل2ص
      @ایرانسرایمن-ل2ص 4 ปีที่แล้ว

      @@nazaninshalchi3439 خانم انگار حالت خوش نیس،،،چطوری دلت میاد آخه،،خوشبختانه اسطوره ابتهاج سالم و سرحال هستند.

  • @mohammadabdi2741
    @mohammadabdi2741 4 ปีที่แล้ว

    این شعر با دلم من چ میکن

  • @ebibeg8530
    @ebibeg8530 4 ปีที่แล้ว +3

    اجرای بال دربال استاد ابتهاج و تار استاد لطفی واقعا معرکه س

    • @Iranisina
      @Iranisina 3 ปีที่แล้ว +1

      ایشان استاد بدیعی هستند 🌺🌺

  • @DiwanVerein
    @DiwanVerein 4 ปีที่แล้ว +1

    ویدیوی کامل و اصلی این برنامه:
    th-cam.com/video/qHIm982Biy4/w-d-xo.html

  • @داوودجعفری-س3ذ
    @داوودجعفری-س3ذ 3 ปีที่แล้ว

    رفیق نگران نباش منم میدونم که این ساز ویلن هست ودیگر هیچ

  • @mashtali1
    @mashtali1 3 ปีที่แล้ว +1

    رحمت الله بدیعی حبیب‌الله بدیعی اسداله ملک پرویز یاحقی بهترين ويولن نواز های ايران بودند

    • @MAA-bq5hz
      @MAA-bq5hz 5 หลายเดือนก่อน

      و پرویز یاحقی از ابتهاج متنفر

  • @luckyforyou5737
    @luckyforyou5737 4 ปีที่แล้ว

    چرا خوب هنرمندی مثل بدیعی در این شرایط بد ساز میزند و سابقه ی طلایی خود را خراب می کند.

    • @رضاروشندل-ق4ف
      @رضاروشندل-ق4ف 4 ปีที่แล้ว

      باسلام
      ضمن سپاس و تشکر از شما دوست عزیز بابت نظرتان؛ که بیانگر علاقه و غرور نسبت به موسیقی اصیل وجدی ایران زمین است.
      اما بنده از موسیقی سنتی آگاهی چندانی ندارم ولی بنده متوجه منظور شما از نظری که در مورد ساز زدن استاد فرموده بودید نشدم. دوست داشتم توضیح بیشتری در این مورد برای بنده - در صورت امکان- بفرمایید.
      باسپاس و تشکر فراوان

    • @alexrod8340
      @alexrod8340 4 ปีที่แล้ว

      lucky for you
      دقیقا... خیلی فالش میزنه

    • @luckyforyou5737
      @luckyforyou5737 4 ปีที่แล้ว

      @@رضاروشندل-ق4ف خیلی خیلی فالش و گوشخراش میزنه در صورتیکه ایشون جزو کسانی هستند که سابقه ی بسیار خوبی در این زمینه دارند و الان هم چون سایه از کسانی بوده که در رادیو مسوول موسیقی بوده و همکاری داشته حتما به این مسئله پی برده متأسفانه در جامعه ی ما کلا فرهنگ توسط متولیان رعایت نمی شود و بخاطر همین هم هست که به این روز افتادیم. هنرمند همونقدر که وارد شدن به صحنه رو باید بلد باشه که خارج شدن از صحنه ایشون نباید خودش رو به این وضعیت دچار می کرد و سایه هم مقصره

    • @Money518
      @Money518 4 ปีที่แล้ว

      دوست عزيز حكومت دقيقا همينو ميخاد افسردگي و غم و خمودگي اتفاقا همين سازها و شعر ها وضعيتو عوض ميكنه

    • @alimohamadgolshani3360
      @alimohamadgolshani3360 3 ปีที่แล้ว

      من خودم ویولن میزنم و بنظرم شاهکار کردند استاد بدیعی

  • @hamneshinebahar
    @hamneshinebahar 4 ปีที่แล้ว +1

    «پیر پرنیان اندیش» و ارغوانش
    th-cam.com/video/0oi1ITleH1o/w-d-xo.html
    این بحث اشاره کوتاهی به شاعر دردمند و فرهیخته میهن‌مان امیر هوشنگ ابتهاج و اثر زیبای او ارغوان است. همو که عمری به سر دویده در جستجوی یار... او سایه نیست، آفتابی در سایه است. همنشین بهار

  • @parisasaadat5260
    @parisasaadat5260 4 ปีที่แล้ว +2

    عشق شادیست ، عشق آزادیست
    عشق آغاز آدمی زادی ست
    عشق آتش به سینه داشتن است
    دم همت بر او گماشتن است
    عشق شوری زخود فزاینده ست
    زایش کهکشان زاینده ست
    تپش نبض باغ در دانه ست
    در شب پیله رقص پروانه ست
    جنبشی در نهفت پرده ی جان
    در بن جان زندگی پنهان
    زندگی چیست ؟ عشق ورزیدن
    زندگی را به عشق بخشیدن
    زنده است آن که عشق می ورزد
    دل و جانش به عشق می ارزد
    آدمی زاده را چراغی گیر
    روشنایی پرست شعله پذیر
    خویشتن سوزی انجمن افروز
    شب نشینی هم آشیانه ی روز
    آتش این چراغ سحر آمیز
    عشق آتش نشین آتش خیز
    آدمی بی زلال این آتش
    مشت خاکی ست پر کدورت و غش
    تنگ و تاری اسیر آب و گل است
    صنمی سنگ چشم و سنگ دل است
    صنما گر بدی و گر نیکی
    تو شبی ، بی چراغ تاریکی
    آتشی در تو می زند خورشید
    کنده ات باز شعله ای نکشید ؟
    چون درخت آمدی ، زغال مرو
    میوه ای ، پخته باش ، کال مرو
    میوه چون پخته گشت و آتشگون
    می زند شهد پختگی بیرون
    سیب و به نیست میوه ی این دار
    میوه اش آتش است آخر کار
    خشک و تر هر چه در جهان باشد
    مایه ی سوختن در آن باشد
    سوختن در هوای نور شدن
    سبک از حبس خویش دور شدن
    کوه هم آتش گداخته بود
    بر فراز و فرود تاخته بود
    آتشی بود آسمان آهنگ
    دم سرد که کرد او را سنگ ؟
    ثقل و سردی سرشت خارا نیست
    نور در جسم خویش زندانی ست
    سنگ ازین سرگذشت دل تنگ است
    فکر پرواز در دل سنگ است
    مگرش کوره در گداز آرد
    آن روان روانه باز آرد
    سنگ بر سنگ چون بسایی تنگ
    بر جهد آتش از میان دو سنگ
    برق چشمی است در شب دیدار
    خنده ای جسته از لبان دو یار
    خنده نور است کز رخ شاداب
    می تراود چو ماهتاب از آب
    نور خود چیست ؟ خنده ی هستی
    خنده ای از نشاط سرمستی
    هستی از ذوق خویش سرمست است
    رقص مستانه اش ازین دست است
    نور در هفت پرده پیچیده ست
    تا درین آبگینه گردیده ست
    رنگ پیراهن است سرخ و سپید
    جان نور برهنه نتوان دید
    بر درختی نشسته ساری چند
    چند سار است بر درخت بلند ؟
    زان سیاهی که مختصر گیرند
    آسمان پر شود چو پر گیرند
    ذره انباشتی و تن کردی
    خویشتن را جدا ز من کردی
    تن که بر تن همیشه مشتاق است
    جفت جویی ز جفت خود طاق است
    رود بودی روان به سیر و سفر
    از چه دریا شدی درنگ آور ؟
    ذره انباشی چو توده ی دود
    ورنه هر ذره آفتابی بود
    تخته بند تنی ، چه جای شکیب ؟
    بدر ای از سراچه ی ترکیب
    مشرق و مغرب است هر گوشت
    آسمان و زمین در آغوشت
    گل سوری که خون جوشیده ست
    شیره ی آفتاب نوشیده ست
    آن که از گل، گلاب می گیرد
    شیره ی آفتاب می گیرد
    جان خورشید بسته در شیشه ست
    شیشه از نازکی در اندیشه ست
    پری جان اوست بوی گلاب
    می پرد از گلابدان به شتاب
    لاله ها پیک باغ خورشیدند
    که نصیبی به خاک بخشیدند
    چون پیامی که بود ، آوردند
    هم به خورشید باز می گردند
    برگ ، چندان که نور می گیرد
    باز پس می دهد چو می میرد
    وامدار است شاخ آتش جو
    وام خورشید می گذارد او
    ساقه در کار خرقه دوختن است
    در خیالش سماع سوختن است
    در دل دانه بزم یاران است
    چون شب قدر نور باران است
    عطر و رنگ و نگار گرد همند
    تا سپیده دمان ز گل بدمند
    چهره پرداز گل ز رنگ و نگار
    نقش خورشید می برد در کار
    گل جواب سلام خورشیدست
    دوست در روی دوست خندیدست
    نرم و نازک از آن زمان که گیاه
    سر بر آرد ز خاک سرد و سیاه
    چشم سبزش به سوی خورشیدست
    پیش از آنش به خواب می دیدست
    دم آهی که در دلش خفته ست
    یال خورشید را بر آشفته ست
    دل خورشید نیز مایل اوست
    زان که این دانه پاره ی دل اوست
    دانه از آن زمان که در خاک است
    با دلش آفتاب ادراک است
    سرگذشت درخت می داند
    رقم سرنوشته می خواند
    گرچه با رقص و ناز در چمن است
    سرنوشت درخت سوختن است
    آن درخت کهن منم که زمان
    بر سرم راند بس بهار و خزان
    دست و دامن تهی و پا در بند
    سر کشیدم به آسمان بلند
    شبم از بی ستارگی ، شب گور
    در دلم پرتو ستاره ی دور
    آذرخشم گهی نشانه گرفت
    گه تگرگم به تازیانه گرفت
    بر سرم آشیانه بست کلاغ
    آسمان تیره گشت چون پر زاغ
    مرغ شب خوان که با دلم می خواند
    رفت و این آشیانه خالی ماند
    آهوان گم شدند در شب دشت
    آه از آن رفتگان بی برگشت
    گر نه گل دادم و بر آوردم
    بر سری چند سایه گستردم
    دست هیزم شکن فرود آمد
    در دل هیمه بوی دود آمد
    کنده ی پیر آتش اندیشم
    آرزومند آتش خویشم

  • @amirazadeh2198
    @amirazadeh2198 3 ปีที่แล้ว +1

    ❤️

  • @mahsaemamverdi4883
    @mahsaemamverdi4883 4 ปีที่แล้ว +1

    درود