عالی، عالی، عالی… ده روزی هست که هر لحظه ای که از اجبارهای زندگی فارغ میشم، به یک اثر مرتبط با شما روی میارم؛ مصاحبه باشه یا گفتگو یا پاکدست یا قصه، همه ش برام دلنشینه، به فکر میبرم و تلنگرم میزنه. دم شما گرم، کاش از شما بیشتر داشتیم ولی حالا که نداریم حداقل امیدوارم عمرت طولانی باشه و پر محصول
روی ترک موتور حسرت هام و نداشته هام تک چرخ می زنم تا روزی که تو روزی که تو یه گود دومتر در یک متر شهری در منتها علیه جنوب خوابم کنند فقر فضیلت نیست ولی همانطور که در کتاب های فیزیک نیامده شتاب دیویدنمان در بزرگ سالی ارتباط مستقیم و بلا شکی دارد که با حاصل ضرب خلوت ها در رویاها در تمناهای اعماق جانمان تقسیم بر سال های تعویق و صبوری دیوانه شدم جناب عبدی پور ولی با لهجه شیرین بوشهری هم فکر کنم همه متوجه بشند یا شایدم من از همون حوالی میام کاملا لهجه شما متوجه میشم ولی در کل شما منو با این نثر فوقالعاده که داری درگیر رومن گاری در کتاب زندگی در پیش رو بردید و باید بگم برای من زیباتر و مختصر تر از این کتاب بود این نوشته حرف نداری دایی❤❤❤
آدم وقتی داره میره فکر میکنه میدونه چیا رو برداشته، چیا رو جاگذاشته... فکر میکنه میدونه غم ندیدن کیا و کجاها قراره بیچاره ش کنه... آدم فکر میکنه همه چیزو میدونه وقتی چمدونش رو برمیداره و میره... ولی حتی کف دستشم بو نکرده که عصر یه روز معمولی، دوتا قاره اونورتر، بوی اقیانوس آرام که پیچید تو هوا، یهو ته دلش خالی میشه... یخ میکنه و نمیدونه چجوری به بقیه بگه آخه بوی اقیانوس با اقیانوس فرق داره... که بندر داریم تا بندر... خاک داريم تا خاک... آدم باید قبل اومدن ته مونده جیبشو تکونده باشه تا خیالش راحت باشه میدونه بوی عصرای بندر با بوشهر و هرمز فرق داره... که بدونه صدای موج رو سنگای منفق با مکسر فرق داره... آدم بايد با خودش سهم جنوب شو بیاره... که عصر یه روز معمولی که داشت غرق میشد، بگیره از حبل المتین وطنش... که گم نشه... که بی وطن نشه... که غرق نشه... هر مسافری هرجای دنیا باید یه احسان ابدی پور داشته باشه که سهم جنوبشو گذاشته باشه توی چمدونش، بی اینکه خودش بدونه حتی...
عالی، عالی، عالی… ده روزی هست که هر لحظه ای که از اجبارهای زندگی فارغ میشم، به یک اثر مرتبط با شما روی میارم؛ مصاحبه باشه یا گفتگو یا پاکدست یا قصه، همه ش برام دلنشینه، به فکر میبرم و تلنگرم میزنه. دم شما گرم، کاش از شما بیشتر داشتیم ولی حالا که نداریم حداقل امیدوارم عمرت طولانی باشه و پر محصول
کاش دنیا از تو بیشتر داشت قربونت بشم احسانو❤️
اقا دِمت گرم. چه قلمی. چه روایتی. با شما دلتنگ ادبیات می شم.
بسیار زیبا و با احساس، خیلی لذت بردم . همیشه سلامت باشید❤❤❤
وجودتان و حضورتان گنجینه ارزشمندی برای جامعه است جناب عبدی پور عزیز و توانا❤❤❤. مانا باشید وقلمتان همچنان زیبا و پرمغز!❤❤❤
ماشاالله آقا احسان عبدیپور، پُرکار❤
خوشحالم جایی هست میشه داستانهای زیبای شما بشنویم
لذت بردیم برار
است
بسیار زیبا و عالی
یک تکه از ما هم در اندق (گود) کنار دامداری مختار جا مانده.
Salam inja montasab be aghai abdi por hastesh 6a barai khodeshon hqst
روی ترک موتور حسرت هام و نداشته هام تک چرخ می زنم تا روزی که تو روزی که تو یه گود دومتر در یک متر شهری در منتها علیه جنوب خوابم کنند فقر فضیلت نیست ولی همانطور که در کتاب های فیزیک نیامده شتاب دیویدنمان در بزرگ سالی ارتباط مستقیم و بلا شکی دارد که با حاصل ضرب خلوت ها در رویاها در تمناهای اعماق جانمان تقسیم بر سال های تعویق و صبوری
دیوانه شدم جناب عبدی پور ولی با لهجه شیرین بوشهری هم فکر کنم همه متوجه بشند یا شایدم من از همون حوالی میام کاملا لهجه شما متوجه میشم
ولی در کل شما منو با این نثر فوقالعاده که داری درگیر رومن گاری در کتاب زندگی در پیش رو بردید و باید بگم برای من زیباتر و مختصر تر از این کتاب بود این نوشته
حرف نداری دایی❤❤❤
البته من فقط این تکه رو نوشتم چون دارم زد از معنا و همه کارو منظورم بود
سلام جناب عبدی پور عزیز
ممنون میشم یک راه ارتباطی جهت همکاری در زمینه آموزش نویسندگی در اختیار بنده قرار بدید.
❤
Thanks❤
توپ میکاسا
آدم وقتی داره میره فکر میکنه میدونه چیا رو برداشته، چیا رو جاگذاشته... فکر میکنه میدونه غم ندیدن کیا و کجاها قراره بیچاره ش کنه... آدم فکر میکنه همه چیزو میدونه وقتی چمدونش رو برمیداره و میره...
ولی حتی کف دستشم بو نکرده که عصر یه روز معمولی، دوتا قاره اونورتر، بوی اقیانوس آرام که پیچید تو هوا، یهو ته دلش خالی میشه... یخ میکنه و نمیدونه چجوری به بقیه بگه آخه بوی اقیانوس با اقیانوس فرق داره... که بندر داریم تا بندر... خاک داريم تا خاک... آدم باید قبل اومدن ته مونده جیبشو تکونده باشه تا خیالش راحت باشه میدونه بوی عصرای بندر با بوشهر و هرمز فرق داره... که بدونه صدای موج رو سنگای منفق با مکسر فرق داره... آدم بايد با خودش سهم جنوب شو بیاره... که عصر یه روز معمولی که داشت غرق میشد، بگیره از حبل المتین وطنش... که گم نشه... که بی وطن نشه... که غرق نشه...
هر مسافری هرجای دنیا باید یه احسان ابدی پور داشته باشه که سهم جنوبشو گذاشته باشه توی چمدونش، بی اینکه خودش بدونه حتی...
نکات ظریفی رو اشاره کردید ولی اول داستان یه موضوع مهمی رو بیان کردی و بعد انداختی کنار!حذف شده گی میدان برای پیروپاتاها!