هزاران بار با این گریه کردم ... آقای عبدی پور عزیز، صدات هم غمه هم مرحمه ... چون به غم صدا می دی از خفگی درش میاری. کاش که بیشتر صدات رو به ما هدیه بدی روی این پلتفرم ها.
قصه سناريو و قصه گراز را ده ها بار گوش كردم، خون به دل شدم ،آقاي عبدي پور هزاران قصه در زمين سوخته خودمون داريم كه بايد بگوييد ، گران تموم ميشه ولي ارزشش رو داره.
جناب عبدی پور (بیشتر) بنویسید لطفا ...فکر میکنم در این دوران قحطی اندیشه، آدم های زیادی مثل من هستند که نوشته هایتان به فکر فرو می بردشان ... سپاس به خاطر به اشتراک گذاشتن بخشی از اندیشه هایتان🙏🙏
حالا چرا گراز ؟ میون این همه جونور چرا شیر نه ؟ شیری با زهله میون هزار تا شغال وکفتار که نعره میکشه جولون میده نه ترسی از چنگ و دندون شون داره نه زوزوه کشیدنای بزدلانه شون ...چرا شیر نه ؟؟؟ شیری که توی مغاره گله گرگا گرفتاره ولی ترسی از مردن نداره و طوری بهشون هجمت میاره که گرگا خودشون راه براش باز میکنن ...چرا شیر نه میون اون همه جونور ...❤❤❤❤❤
این که این موضوع تا چه حد مد نظر نویسنده این اثر بوده رو خبر ندارم اما جالبه که بدونید همون منطقهای که اکبر دَرِش کشته شده جایی هست که در زمان قدیم گرازهای وحشی بسیاری داشته طوری که احتمال میدن اسم برازجان از گرازگان گرفته شده باشه
وقتی داستان رو با نطق زیبای شما گوش میدم حس می کنم سوار همون بادی که تو لباس اکو پیچید می شم و رقص کنان غم قاچاق می کنم تا خانه تو غم غرق نشه 😢 بی مانند هستید
احسان جانم! عزیزدلم! برادر خوبم! اگر از عمق تنت میریزه که دمت گرم. دردمندیت مستدام اما اگه مناسبتیه و میگی خب حالا یه وظیفهای هم من انجام بدم نکن میخشکه... همون چشمه رو میگم. قلم از دستت میافته دورت بگردم.
هزاران بار با این گریه کردم ... آقای عبدی پور عزیز، صدات هم غمه هم مرحمه ... چون به غم صدا می دی از خفگی درش میاری. کاش که بیشتر صدات رو به ما هدیه بدی روی این پلتفرم ها.
قصه سناريو و قصه گراز را ده ها بار گوش كردم، خون به دل شدم ،آقاي عبدي پور هزاران قصه در زمين سوخته خودمون داريم كه بايد بگوييد ، گران تموم ميشه ولي ارزشش رو داره.
دقیقااااا
چقدر صدای آقای عبدی پور خوبه
کاش بیشتر کار منتشر کنن
از شمالیترین نقطه ایران دلوم تنگه واسه بوشهر 😢
پووووووووف
چقدر سنگین
چقدر فضاسازی بینقص
و چقدر صدای شما به این داستان میخورد
خورد شدم
اووووف، که چقدر خالی بود جای ِ یه نویسنده این طوری، که احساسمان را طور طور کند و اندیشه مان را طوری! دمت گرم
عاااالی،احسان دمت گرم که اکو رو زنده کردی،بچه که بودم ماجرا رو اینطور شنیدم که کار گروهکا بود،ایولا،نفست گرممم
هر قصه شما روباید بارها کوشداد
بی نظیره…
احسانو بوشهری نیستوم ولی عاشق اینوم که یه بار از نزدیک ببینومت که خودت بهم بگی چطور داستان میگی که دیوونه راوی گریت میشوم!!! بهترین
بیشتر بنویس خوبی❤
واقعا عالی بود
چقددددر خوب بود👍😔
ای خدااااا😢
جناب عبدی پور (بیشتر) بنویسید لطفا ...فکر میکنم در این دوران قحطی اندیشه، آدم های زیادی مثل من هستند که نوشته هایتان به فکر فرو می بردشان ... سپاس به خاطر به اشتراک گذاشتن بخشی از اندیشه هایتان🙏🙏
احسان جان باید تو قسمت آخرش میگفتی تو همه شهر های خاورمیانه بجای ایران
ممنون❤❤
عالی بود
واااااای ازین قصه که هررر بار گوش میکنم تنم مور مور میشه 😢😢😢
قصه آشنا ؛ احمد محمود
سلامتی بچه ها بوشهر
نامرد كباب مون كردى😢😢😢😢😢😢
هزااار بار گوش دادم
چقدر زیبا قصه می خونی برادر ، من خودم رو تو قصه تصور می کنم 😢😢😢
از برزیل ❤
❤❤❤❤🎉🎉🎉🎉🎉
آه از آن رفتگان بی برگشت
آه و واویلا
عروسی که در اون غم قاچاق میشد 😭
من عاشق داستانگویی شما هستم
اه از خون بیگناهان اه نوید افکاری اه اه
اکو کجاست 😢 اکو دیگر نیست.
😢😢😢😢😢
اولین داستانی که یه هفته ست منو درگیر خودش کرده... گوش می کنم ... بغض می کنم ... اشک گوشه چشممو خیس می کنه و دوباره ...
زنده باد.. کار تو همتا نداره❤
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
غم که سابق می نشاند و غارتم می کرد
حالا بلندم می کند
وحشیم می کند
چقدر اکو داریم چقدر اکو دادیم
❤
❤️❤️
🌈🌈❤️🔥❤️🔥
یک ساعت عر زدم
🥲❤
حالا چرا گراز ؟ میون این همه جونور چرا شیر نه ؟ شیری با زهله میون هزار تا شغال وکفتار که نعره میکشه جولون میده نه ترسی از چنگ و دندون شون داره نه زوزوه کشیدنای بزدلانه شون ...چرا شیر نه ؟؟؟ شیری که توی مغاره گله گرگا گرفتاره ولی ترسی از مردن نداره و طوری بهشون هجمت میاره که گرگا خودشون راه براش باز میکنن ...چرا شیر نه میون اون همه جونور ...❤❤❤❤❤
این که این موضوع تا چه حد مد نظر نویسنده این اثر بوده رو خبر ندارم
اما جالبه که بدونید همون منطقهای که اکبر دَرِش کشته شده جایی هست که در زمان قدیم گرازهای وحشی بسیاری داشته
طوری که احتمال میدن اسم برازجان از گرازگان گرفته شده باشه
کسی ندیدم مثت روایت کنه، صادقانه وت حسادت میکنم
احسانو، امینو رو یادت میاد؟
امینو زنده بودی که الان دیگه واقعنی زنده بود....
وقتی داستان رو با نطق زیبای شما گوش میدم حس می کنم سوار همون بادی که تو لباس اکو پیچید می شم و رقص کنان غم قاچاق می کنم تا خانه تو غم غرق نشه 😢
بی مانند هستید
لامصببببببب خرابترم کردی
احسان جانم! عزیزدلم! برادر خوبم!
اگر از عمق تنت میریزه که دمت گرم. دردمندیت مستدام
اما اگه مناسبتیه و میگی خب
حالا یه وظیفهای هم من انجام بدم
نکن
میخشکه... همون چشمه رو میگم.
قلم از دستت میافته
دورت بگردم.
اون موقع که درمندی مد نبود احسانو دردمند درد بشر بود. برو و فتواهای عاطفی را گوش بده…
احسانو، امینو رو یادت میاد؟
امینو زنده بودی که الان دیگه واقعنی زنده بود....