خودم لب مرز روسیه و فنلاند توسط نیروهای پلیس روسیه به جرم اینکه میخواستم قاچاقی برم فنلاند دستگیر شدم ، سه نفر زن هم منو دستگیر کردن بهم دستبند زدن، اسمم را ازم پرسیدن گفتم امیر هستم ، اهل ایران ، گفت پاسپورت داری ، گفتم نه ، یه لبخند زد ولی من خیلی خواهش کردم ، خیلی ازشون درخواست دادم که بزارن برم اصلا توجه نکردن ، با اینکه پسر هستم ولی از نظر جسمی قوی تر از من بودن ، همشون هیکلی بودن ، من را سوار ماشین کردن ، فکر کردم میخوان منو به زندان منتقل کنن و مدام ازشون خواهش میکردم که ولم کنن ، ولی منو به یه جنگل بردن ، تو یه جایی نیگر داشت ، وقتی نیگر داشت خیلی خوشحال شدم ، فکر کردم میخوان آزادم کنن یا بهم کمک کنن ، دو نفر جلویی از ماشین پیاده شدن ، اون زنی هم که کنارم نشته بود ، بهم لبخند تلخی زده و بهم به انگلیسی گفت تو خیلی خوش شانسی !! !! من هم خوش حال شدم ، فکر کردم دیگه آزاد آزادم و الآن میخواد دست بندم را باز کنه ، ، همینطور که دست به جفت دستام بود ، پنجره را باز کرد و همکارش بهش یه دست بند دیگه داد ، ، یهو تمام خوشحالیم پرید ، ، چشمام دیگه داشت از ناراحتی سیاهی میرفت ، بیشرف دستبند را اینبار به وسط زنجیر دستبندی که به دستام بود وصل کرد و اون یکی سرش هم به دستگیره ماشین ، بعد اون دو تا زنی که بیرون بودن در ماشین عقب را باز کردن اومدن اونا هم تو ، یهو هر سه شون با هم دست انداختن به آلت تناسلیم و گرفتنش ، بهم گفتن برای امیر کوچولو میخوایم خاطره بسازیم !!! ، هیچی شروع کردن کفشام را از پام در آوردن ، شلوار جینمو در آوردن ، جورابامو ، شرتم هم از پام کشیدن بیرون ، هوا سرد بود ،، منتها چون دستبند بهم زده بودن دیگه نمیتونستن لباسامو از تنم بیرون کنن ، ساعت13 بعد از ظهر بود ، وسط جنگل تو یه کوره راه هیچ ماشینی هم عبور و مرو نمیکرد ، هرچی التماسشون کردم ، هرچی ازشون خواهش کردم گوش ندادن ، شروع کردن با آلتم بازی کردن ، فکر کردم خوب لابد قصدشون سکس است و بعد ولم میکنن ولی نه قصدشون این نبود ، قصدشون شکنجه بود ، به قدری هم گنده بودن وقتی روم می افتادن نفسم بند می اومد ، یکیشون دست انداخت آلتم را میکشید طوری که داد و هوارم بالا میرفت وقتی میدید نفسم داره بند میاد ولش میکرد ، یه ذره میزاشتن نفسم بالا بیااد بعد اون یکی همینجوری به ترتیب دست انداخت تو تخمام را گرفت تو دستاش و فشار میداد ، وقتی اینکار را کرد به قدری داد زدم که اشک از چشمام می اومد ، بیحال شده بودم ، یکی از زنا کفشاش را درآورد ، پاهاش خیلی بزرگ بود ، اصلا باورم نمیشد یه زن چطور میتونه همچین پایی داشته باشه ، با جفت باهاش آلتم را گرفت و لای انگشتاش گزاشت ، و فشار میداد و میکشید ، طوری که نفسم تو سینم حبس میشد ، بعد اونای دیگه هم همینکار را کردن و حالا سه نفری با هم ، از خدا مرگ میخواستم ، بعد از 1 ساعت که باهم اینکارو میکردن تمام آلتم زخم شد ، طوری که خون میومد ازش !!! بعد یکیشون دست کرد تو جیبش فندک در آورد باهاش اونجاهایی که زخم شده بود را سوزوند ، از داد و هوار دیگه توانم رفته بود ، بهم با خنده میگفت این کار را میکنیم که بعدش عفونت نکنه ، بعد که آخرین زخمم را سوزوند بیهوش شدم !!! چشمام را که باز کردم دیدم تو بهیاری زندان هستم ، خلاصه هیچی اونجا دادگاهیم کردن ، بهشون گفتن باهام اینکار را کردن قاضی اصلا توجه نمیکرد ، وقتی چند بار بهش گفتم این کار را ،باهام کردن ، محکم دستش را کوبید رو میز گفت دروغ میگی !! 1 سال برای زندان بروند تو روسیه !!! 5 سال هم ممنوع الورود به خاکر روسیه شدم بعد از اون موقع هم انتقالم دادن به ایران . اینو گفتم بدونید کسی به فکر قاچاقی رفتن از روسیه نیفته ،قیافه های اون سه زن هیچ موقع یادم نمیره
راست میگوید
بخدا قسم ما افغانها خدمتگار نیستیم و نبوده ایم .
فقط شنیدیم که باید به اروپا برسیم همه حل نیست نخیر چنین نیست
دروغ ته خو تاجکی یی
ترکا.ایرانیا.چهل.پنجاه.ساله.تو.اروپا.زندگی.میکنند.اروپا.احتیاج.به.ایرنبا.دارند.ایرانیا.با.سواد.وتحصیل.کرده.هستند.دکتر.ومهندس.بهترین.....دکتر.ومهندسا.تو.دنیا.ایرنیا.هستند
از کی تا حالا همه ایرانیان صیغه زاده دکتر شده این همه بی سواد ریختس تو ایران گوز گوز
بیشی نسل موتاد دزد
گم شوید؟!
جواب پته که شما انسانهای خوبش هستید.
Tajik people from afghanistan دې افغانستان تاجکیان دي افغانان نه دي
خودم لب مرز روسیه و فنلاند توسط نیروهای پلیس روسیه به جرم اینکه میخواستم قاچاقی برم فنلاند دستگیر شدم ، سه نفر زن هم منو دستگیر کردن بهم دستبند زدن، اسمم را ازم پرسیدن گفتم امیر هستم ، اهل ایران ، گفت پاسپورت داری ، گفتم نه ، یه لبخند زد ولی من خیلی خواهش کردم ، خیلی ازشون درخواست دادم که بزارن برم اصلا توجه نکردن ، با اینکه پسر هستم ولی از نظر جسمی قوی تر از من بودن ، همشون هیکلی بودن ، من را سوار ماشین کردن ، فکر کردم میخوان منو به زندان منتقل کنن و مدام ازشون خواهش میکردم که ولم کنن ، ولی منو به یه جنگل بردن ، تو یه جایی نیگر داشت ، وقتی نیگر داشت خیلی خوشحال شدم ، فکر کردم میخوان آزادم کنن یا بهم کمک کنن ، دو نفر جلویی از ماشین پیاده شدن ، اون زنی هم که کنارم نشته بود ، بهم لبخند تلخی زده و بهم به انگلیسی گفت تو خیلی خوش شانسی !! !! من هم خوش حال شدم ، فکر کردم دیگه آزاد آزادم و الآن میخواد دست بندم را باز کنه ، ، همینطور که دست به جفت دستام بود ، پنجره را باز کرد و همکارش بهش یه دست بند دیگه داد ، ، یهو تمام خوشحالیم پرید ، ، چشمام دیگه داشت از ناراحتی سیاهی میرفت ، بیشرف دستبند را اینبار به وسط زنجیر دستبندی که به دستام بود وصل کرد و اون یکی سرش هم به دستگیره ماشین ، بعد اون دو تا زنی که بیرون بودن در ماشین عقب را باز کردن اومدن اونا هم تو ، یهو هر سه شون با هم دست انداختن به آلت تناسلیم و گرفتنش ، بهم گفتن برای امیر کوچولو میخوایم خاطره بسازیم !!! ، هیچی شروع کردن کفشام را از پام در آوردن ، شلوار جینمو در آوردن ، جورابامو ، شرتم هم از پام کشیدن بیرون ، هوا سرد بود ،، منتها چون دستبند بهم زده بودن دیگه نمیتونستن لباسامو از تنم بیرون کنن ، ساعت13 بعد از ظهر بود ، وسط جنگل تو یه کوره راه هیچ ماشینی هم عبور و مرو نمیکرد ، هرچی التماسشون کردم ، هرچی ازشون خواهش کردم گوش ندادن ، شروع کردن با آلتم بازی کردن ، فکر کردم خوب لابد قصدشون سکس است و بعد ولم میکنن ولی نه قصدشون این نبود ، قصدشون شکنجه بود ، به قدری هم گنده بودن وقتی روم می افتادن نفسم بند می اومد ، یکیشون دست انداخت آلتم را میکشید طوری که داد و هوارم بالا میرفت وقتی میدید نفسم داره بند میاد ولش میکرد ، یه ذره میزاشتن نفسم بالا بیااد بعد اون یکی همینجوری به ترتیب دست انداخت تو تخمام را گرفت تو دستاش و فشار میداد ، وقتی اینکار را کرد به قدری داد زدم که اشک از چشمام می اومد ، بیحال شده بودم ، یکی از زنا کفشاش را درآورد ، پاهاش خیلی بزرگ بود ، اصلا باورم نمیشد یه زن چطور میتونه همچین پایی داشته باشه ، با جفت باهاش آلتم را گرفت و لای انگشتاش گزاشت ، و فشار میداد و میکشید ، طوری که نفسم تو سینم حبس میشد ، بعد اونای دیگه هم همینکار را کردن و حالا سه نفری با هم ، از خدا مرگ میخواستم ، بعد از 1 ساعت که باهم اینکارو میکردن تمام آلتم زخم شد ، طوری که خون میومد ازش !!! بعد یکیشون دست کرد تو جیبش فندک در آورد باهاش اونجاهایی که زخم شده بود را سوزوند ، از داد و هوار دیگه توانم رفته بود ، بهم با خنده میگفت این کار را میکنیم که بعدش عفونت نکنه ، بعد که آخرین زخمم را سوزوند بیهوش شدم !!! چشمام را که باز کردم دیدم تو بهیاری زندان هستم ، خلاصه هیچی اونجا دادگاهیم کردن ، بهشون گفتن باهام اینکار را کردن قاضی اصلا توجه نمیکرد ، وقتی چند بار بهش گفتم این کار را
،باهام کردن ، محکم دستش را کوبید رو میز گفت دروغ میگی !! 1 سال برای زندان بروند تو روسیه !!! 5 سال هم ممنوع الورود به خاکر روسیه شدم بعد از اون موقع هم انتقالم دادن به ایران . اینو گفتم بدونید کسی به فکر قاچاقی رفتن از روسیه نیفته ،قیافه های اون سه زن هیچ موقع یادم نمیره
Iran 2500 فیلا کجا هستی لالا
Iran 2500 واقعا اتفاقی که برات افتاده ناراحت کننده و سخته هیچ جا کشور خود آدم نمیشه
🤪🤣
دروغ یا راست ؟؟،،🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣
بابا کسشعر نگوووو منو گرفتن مستقیم بردنم تو دفتر یه ساعت نگهم داشتن سوار اتوبوس شدم رفتم سن پترزبورگ.
خود روسیه بزار یه فکری به حال مردمش بکنه
چرادرمسکوکارنمیکنن
دروغگو......
چرا ؟