این کتاب زندگی مارو سیاه کرد | کتابی پر از طلسمو جادو | خاطرات ترسناک شما
ฝัง
- เผยแพร่เมื่อ 21 ต.ค. 2024
- این کتاب زندگی مارو سیاه کرد | کتابی پر از طلسمو جادو | خاطرات ترسناک شما
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
تو این پلی لیست پرطرفدارترین خاطرات ترسناکو میتونی نگاکنی🌚❌
• خاطرات ترسناک شما❌
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
⛔️خاطرات ترسناکتونو به این ادرس ارسال کنید
⚪️(Armintv2)⚪️
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
آدرس اینستاگرام❌
...
=15vdbkpttuok5
اگه میشه خونه نفرین شد هرو بزار
تموم شدهه
نه تو کانال دوم میزاره
لینک کانال دوم رو میدی، لطفا.
خونه نفرین شده ک تموم شد
@@Rayan78122 تو همین چند گذاشته
هرکی کامنت منو لایک کنه خدا به پدر مادرش یه ۱۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰ سال عمر بده
داش تکراری ولی باصدای زیبات آدم دلش میخواد بازم گوشش بده به هرحال مرسی بابت داستان
سلام این داستان را مادر بزرگم تعریف کرد گفت سال75بود که یک شب مهمون داشتیم گفت تا ساعت فک کنم تا ساعت 2یا۳ شب خونه ما بود بعد اون موقعه ماشین یا موتور خیلی کم بود با الاغ یا اسب میرفتن اینوراونور گفت ساعت 2ازخونه ما رفت گفت ازیه رودخانه عبورکردم که بار الاغم دوگونی آرد بود گفت رفتم توی رودخانه که یک دفعه الاغ نشست وگونی ها از پشتش افتادن بعد الاغ را بلندش کردم بعد هرکاری میکردم زورم به گونی ها نمیرسید که سوار الاغش کنم گفته یه دفعه یکی ظاهر شدگفتم خداخیرت بده که آمدی یه کمکی به ما بکن اونم گفت باشه بعد گونی هارو برمیداشتیمسوار الاغش میکردیم گفت ولش میکرد می افتادن میخندیدگفت تا چندبار همینطوری میکرد گفت یه دفعه از کوره در رفتم میخواستم با مشت بزنم تو صورتش یه دفعه غیب شد و رفت یکی دومتری از ش دورشد ویه دفعه ظاهر شد ومیخندید گفت دیگه دوهزاریم افتاد که جنه وچند بار نام پدر ومادرم را میاوردم وچندتا بسم الله گفتم وقسمش دادکه بهم کاری نداشته باشه گفت ببین به خاطر اینکه اسم خدا را به زبون آوردی این دفعه را ولت میکنم ولی اگه نیاورده بودی میکشتمت وه یه دفعه غیب شد منم زود گونی ها رو به هر زوری بود سوار الاغ کردم فرار کردم اینم داستان ما بود امید وارم خوشتون آمده باشه ولی یه چیزی بگم همیشه به خدا اعتقاد داشته باشی چون هیچ قدرتی از قدرت خدا بیشتر نیست خدافظ
چقدر غلط املائی داری و جمله بندی ها اشتباه س .
ماشااله،خداوندپشت وپناهت باشه پسرگلم داستان سرای بسیارعالی هستین تصویرتون عالی صداتون عالی ای کاش از شمادرصداوسیماورادیو وقسمت دوبلوری استفاده میکردند،،انشااله که درتمام مراحل زندگی موفق وسلامت باشید🌹👏🏻
عالییی بعد از این همه وقت ویدیو گذاشتی😂🫶
با تایم زیاد آخ جون❤️
سلام دادا ایشالله بری بالاتر میلیونی بشی اون خونه نفرین شده رو فصل دو هم بزار دمت گرم❤❤
❤the best
خاطراتت ترسناکت خیلی جالبن و بیشتر ازینکه ترسناک باشن ترو تو فکر فرو میبرن
دمت گرم داداش آرمین دلتنگت بودیم خوشحالمون کردی❤🙌
نه بابا؟؟
دومی خیلی خوب بود
داستان دوم خیلی جالب و ترسناک بود😀😀😀
توهم معتادش شدی؟😔😂
@@carxdrift2-x9wمن اره
اقاچه عجب شماروزیارت کردیم😂زود زود فیلم بزار❤
عالی
به به ویدیو خفنی بود آرمین جان خاطرات ترسناک خفنی بود❤
دومي از اولي ترسناكتر بود
سلام عالی بود ❤❤
آرمین منتظر ویدیوت بودم ، عالی بود موفق باشی ❤👍🏻
عشقی😂😂
مثل همیشه عالی ❤❤❤❤ ویدئو هایت را که میبینم حالم خوب میشه🥰🥰💖💖💖
عالی❤
♥️💎
😅😅😅😅ایول❤
سلطان چند وقت بود ویدئو نزاشتی دلمون برات تنگ شد❤❤
♥️💎
عالی عشق و ترسناک
اولین لایک وکامنت تقدیمتون👍🏻👍🏻💚💚👍🏻👍🏻
عالی و قوییییی
عااالی بود دمت گرم
ولی زود زود ویدیو بزار پوکیدم هربار اومدم دیدم ویدیو نزاشتی😢
خیلی عالی بود
سلام ودرود خدمت شما.مرسی که ویدیو گذاشتید.❤❤
عالی عالی عالی
عالی بود
خوبی❤😂
درود به همه این داستان مال خواهرمه و از خودش بشنوید مهسام و ۱۸ سالمه ... من تاحالا این داستانو واسه هیچکسی تعریف نکردم ولی لازم دونستم اینجا بگم راستش من هیچووووقتتت به جن یا این چیزا باور و اعتقاد نداشتم و اونارو مضخرفی بیش نمی دونستم این قضیه هم واسه تابستون ۱۴۰۰ ـه که من با دختر عمم غزل و حالا با والدینمون رفتیم خونه مامان بزرگ پدریمون که اونا توی آقچه کند( یکی از روستاهای زنجان) یه خونه بزرگ دارن و حیاطشونم خیلی بزرگه و حتی چند متر جلوتر از خونه باغ دارن با درختای بلند و اصلا اطراف خونه نه همسایه دارن نه آدمی زندگی میکنه یه محل سوت و کور داخل یه باغ بزرگ ؛ خلاصه منو غزل خیلی باهم صمیمی بودیم و یه شب که همه فامیلا رفته بودن بازار شب ما مونده بودیم خونه یه ۶ متر اینا اونور ترِ حیاط که باغشون بود نشسته بودیم و حرف میزدیم یجا نشستیم که توی حیاط که چراغ وصل کرده بودن نورش یکم به ما بخوره که ما بتونیم واضح همو ببینیم در حالی که مثلا اگه کلتو به پشت بر میگندوندی پشتت خیلیییییییی تاریک بود جوری که اصلا چیزی دیده نمیشد و خیلی کلا اون محل حس وحشتناکی میداد ولی ما عادت کرده بودیم و كنار خونه یه تاب خیلیییی دزارو بلند برای نوه های کوچیک وصل کرده بودن (نوه ها هم همیشه از خونه مامانبزرگم میترسیدن )
اون شب که داشتیم همونجا اطراف باغ حرف میزدیم ، غزل بهم گفت اگه جرات داری برو رو اون تاب بشین و چشاتو ببند و خودتو تاب بده ، منم خب واقعا نمیترسیدم چون به روحو اینا اعتقاد نداشتم و گفتم باشه ، (ولی خیلی تاریک بود اونجا فقط یه چراغ کوچولو وصل کرده بودن دور حیاط و ایوان)غزل همونجا موند و من رفتم رو تاب سوار شدم و غزل از اون دور نشسته بود و منو نگاه میکرد ، نشستم روی تاب و چشامو بستم اولش فکر میکردم ترس نداره ولی وقتی که چشامو بستم یه حس خیلی خیلیی عجیب و به شدت وحشتناکی به من تحمیل شد انگار که یه نگاهای سنگینی روته نمیدونم چجوری توصیف کنم ولی انگار چن نفر نگات میکنن و حس میکنی خیلی بهت نزدیکن ... من اهمیت ندادم و خودمو تاب دادم و نسیم سردی بهم میخورد غزل از اون ور بهم گفت که یه آهنگ بازی رو بخونم ( مثلا یه توپ دارم قلقلیه یا عمو زنجیر باف و...) منم از غروردی که داشتم قبول کردم و خوندم و موقع خوندنش صدام میلرزید و وحشت داشتم پاهام سست شده بود و همینجوری نگاهای خیلی سنگینو روم حس میکردم و اون حس انگار خیلی واقعی بود.
اونجا بود که یلحظه در حد یکی دو ثانیه چشامو باز کردم انگار گوشه چشمه سمت چپم یه زنی کوتاه با موهای سیاه که انگار لباس سفید تنش بود ولی نتونستم قیافشو خوب ببینم ولی موهاش سیاه بود و خم شده بود دقیقا انگار نزدیکم بود ولی تو گوشه چشمم اونو دیدم خیلی وحشتناک بود اون لحظه اصلا وصف شدنی نیست یهو چشامو کامل باز کردم و یه جیغ بلنددد کشیدم دختر عمم دوید سمتم و من میلرزیدم هی به خودم میگفتم خیالاته درحالی که غزل دستامو گرفته بود و جیغ منم قطع شد حیاط خیلییییی ساکت شد و خیلی یهویی یکی از اون گلدونایی که زنموم داده بود به مامان بزرگم شکست و همون لحظه منو غزل مثل علف زاری تو باد میلرزیدیم و قشنگ ریده بودیم به خودمون!!!و نمیدونستیم چیکار کنیم رفتیم خونه و با دستای لرزونمون زنگ زدیم به بابام به بهونه این که کی میان ...
تو خونه هم بودیم سعی کردیم خودمونو با تلویزیون سرگرم کنیم ولی شنیدین مثلا صدای در یه صدای جیغ آروم میده انگار که میخواد بسته بشه ؟ دقیقاا همونجوری صدای اتاق عمو کوچیکم چن بار اینجوری شد و من تو اون لحظه خیلی عرق کرده بودم ! حس وحشتناکی میداد انگار که چن نفر تو خونن! یعنی واقعا تو اون لحظه همینو حس میکردی و انگار واقعا هم همین بود! یا مثلا من همش یه سایه سیاه میدیدم مثلا چشمتو بر میگردونی اون ور یه سایه خیلی سریع رد میشد کلا دستام سرد شده بود و رنگ پریده شده بودم و خیلیییییی میلرزدیم و دیدیم که حدود نیم ساعت بعد خانوادمون اومدن
ما چیزی در موردش نگفتیم ... به خودم این باورو تحمیل میکردم که چیزی نیست و فراموشش کنم اون شب که خونه مامان بزرگم خوابیدیم چندین بار خواب اون زنو دیدم و اصلاااااا نتونستم درست و حسابی بخوابم و همش اون شب نمیدونم خیالات بود یا خوابو بیداری بود یا چی ولی همش گوشه اتاق طرف در بیرونی کنار پنجره با چشمای خوابالود و نیمه باز اون زنو نشسته که دستو پاهاشو بهم نزدیک و قفل کرده بود میدیدم و همش به خودم تلقین میکردم که واقعی نیست و بهش اهمیت ندم و همش توهمه (ریده بودم به خودم)
از اون شب به بعد من جرات نمیکردم برم خونه مامان بزرگم و بعد اون قضیه کم کم بهشون اعتقاد پیدا کردم و شد یه ترس اصلی من...
خیلی دوست دارم عشقمم❤❤
عالیی❤❤❤
دمت گرم ❤❤❤
مثل همیشه عالی و بی نقص❤
دم شما گرم❤
عاااالی و بی مثال عین همیشه❤❤❤❤❤❤❤
سلام چطورید مرسی بابت ویدیو خوبتون ❤
Perfect 👌🏻
مثله همیشه عالی👌💗
به به ویدیو جدید
It was really exiting ❤❤❤❤❤
چند روزه منتظر ویدیو شما هستم چرا اینقدر دیر 😊
❤❤
واقعا هروقت نوتیف ویدیو میاد از ته دل خوشحال میشم❤
کاش میشد با ویس خودشون هم بزاری ❤
یکی از بهترین قسمتای بود که دیدم 👌
سلام سلطان
آرمین دمت گرم❤❤❤
♥️♥️♥️
نوکرتن❤
عالی مثل همیشه
بهترین یوتوبر ❤❤❤
Perfect
داداش سری تر بزار عشقه منی
دمت گرم داداش ❤
💎♥️
چند وقت بود ویدیو نذاشتی
دلمون برات تنگ شده بود 😢❤
اره خداییی
میشه چند پارت بزاری زمانایی که کار داری از قبلش من بدون داستانات شب چشام رو هم نمیره
مثل همیشه بیست ۲۰ 🙌❤
چقد منتظر ویدیو جدید بودم🎉😅
عالی عالی عاللللللی❤❤❤
داداش داستان تکراری میگذاری
خیلی خووبی❤
Thanks ❤
You are amazing armin❤
کجایی ارمین جون دل تنگت بوووودیم که❤❤❤❤
مارو اذیت نکن مهربون🥺
سلام داش ارمین امیدوارم حالت خوب باشه❤لطفا لطفا زود زود ویدیو بزار😢
زنده ای/:
بله😂🫱🏼🫲🏽
@@ArminTv2 شکر میکنم😂❤
Perfect❤
😊
داش ارمین نبودی دلمون برات تنگ شده بود❤❤❤❤❤❤
I love you perfect
و بلاخره ویدیو گذاشتی خسته شدم از بس تکراری نگاه کردم 😂😂
beauriful boy
Wonderful 🌚
متاسفاته نتونستم تا الان ببینم
سلام❤
سلام انسان نیاز به کمک دارد تا تجربه دیگران برایش پیش نیاید
❤❤❤❤❤😊
عشقییییییی
💎♥️
ممنون داداش که برام کامنت گزاشتی
اولین کامنت ❤
اکی خیلی جدی دعا میکنم خاطره دوم از خود دراورده باشع و واقعی نباشع, بای.
روی روال ویدیو بذار 😢 عالین
چه قدر صدات تغییر کرده 😮😮😮😮❤
44:16 نامزد خیلی خوبی داشت
خیلی وقته منتظریم😢❤
داستان دوم تضمینی و ۱۰۰ در ۱۰۰ خیالیه...
من برام خیلی جالبه که خاطرات ترسناک دیگران رو بشنوم میتونیم از این خاطرات ترسناک درس بگیریم و اگر همچین اتفاقی برامون افتاد از تجربه های این افراد استفاده کنیم
ارمین جان چقدرطول کشیدواسم یکماه شدتاویدیوجدیدت زودتربذار بهت عادت کردیم😊😊
Yes
داش من یکی از برنامه ریزی هان دیدن ویدیو های تو هستش
اقا ما تو نظراباد از اینا نداریم😂😂
سلامتی کسایی که توی خوزستان زندگی میکنن مخصوصاً شوشی ها.
عشق منید همه خوزستانی ها❤❤❤❤😁
👏👏
wow 😮 so scary
سلام
داش آرمین شرمنده تو دقیقه 2:15 من اشتباه میشنوم یا واقعا اشتباهی تلفظ میکنی میگی "پنج گـــوز"؟؟😅😅
چندییین بار گوش دادم اما تو بین جملات دیگە کلمە "روز" خیلی واضح"روز"بود اما این "گوز!😅
به هرحال دمت گرم داشی❤😘خیلی آقایی👑💐
من اول تر همه پیام دادم
سلام خسته نباشید آقا آرمین میشه لطفاً دوباره خونه نفرین شده رو بزارید؟؟؟😢
تموم شد
@@call_yt92واقعا؟؟؟ آقا آرمین فقد همین کانال رو دارن دیگه کانال ندارن؟؟؟
داستان اول مرسی خوندید
ولی فیلمش book باز نکن کتاب باز نکنید اسپانیایی هس..
نمیدوتم واقعیت نزدیک نبود
بعد طرف احضار شده میدونسته
قبلی دایی تو بود بهت گفت دایت
باشه حله
ولی داداس ی استاد علوم غیب یبار بهم گفت
کسای که این سه دسته به غیر انسان ببینن نمیتونن واسه کسی توضیح بدن
بیشتر تا اخر عمرشون فراری هستن از بازگو کردنش
.
ولی شما
نمیدونم ولی اصلا واقعی نبود اولی داستان
لطفا ویدئو کوتاه بیشتر درست کن
داداش لطفا داستان خونه نفرین شده رو ادامشو بساز واکنجکاوشیم❤❤