من عاشق جانبازم از عشق نپرهیزم من مست سراندازم از عربده نگریزم گویند رفیقانم از عشق نپرهیزی؟ در عشق بپرهیزم پس با چه درآمیزم؟ پروانه دمسازم می سوزم و می سازم در بی خودی و مستی می افتم و می خیزم گرسرطلبی من سر درپای تو اندازم ور زر طلبی من زر اندر قدمت ریزم فردا که خلایق را از خاک برانگیزند بیچاره من مسکین از خاک تو برخیزم گر دفتر حسنت را در حشرفرو خوانند اندر عرصات آن روز شوری دگر انگیزم گو در عرصات آید شمس الحق تبریزی من خاک سرکویت با مشک بیاویزم
در زمان جشن در کمپ فکر کنم وزارت مالیه لوده باشد ,سه ساله بودم اهنگ دم دم دیگا بک دم بسوی.استاد مرحوم هماهنگ میخواند.حالا من شثت و هفت ساله هستم.خداوندج مغفرت کند جناب هم اهنگ را❤❤❤❤❤❤
من عاشق جانبازم از عشق نپرهیزم من مست سراندازم، از عربده نگریزم گویند رفیقانم: «از عشق نپرهیزی؟» در عشق بپرهیزیم، پس با چه در آمیزیم؟! روانه ی دمسازم، می سوزم و می سازم در بیخودی و مستی، می افتم و می خیزم گر سر طلبی من سر در پای تو اندازم وز زر طلبی من زر اندر قدمت ریزم فردا که خلایق را از خاک برانگیزند بیچاره من مسکین از خاک تو برخیزیم گر دفتر حسنت را در حشر فرو خوانند اندر عرصات آن روز شوری دگر انگیزیم گو در عرصات آید شمس الحق تبریزی من خاک سر کویت با مشک بیامیزیم
من عاشق جانبازم از عشق نپرهیزم
من مست سراندازم از عربده نگریزم
گویند رفیقانم از عشق نپرهیزی؟
در عشق بپرهیزم پس با چه درآمیزم؟
پروانه دمسازم می سوزم و می سازم
در بی خودی و مستی می افتم و می خیزم
گرسرطلبی من سر درپای تو اندازم
ور زر طلبی من زر اندر قدمت ریزم
فردا که خلایق را از خاک برانگیزند
بیچاره من مسکین از خاک تو برخیزم
گر دفتر حسنت را در حشرفرو خوانند
اندر عرصات آن روز شوری دگر انگیزم
گو در عرصات آید شمس الحق تبریزی
من خاک سرکویت با مشک بیاویزم
در زمان جشن در کمپ فکر کنم وزارت مالیه لوده باشد ,سه ساله بودم اهنگ دم دم دیگا بک دم بسوی.استاد مرحوم هماهنگ میخواند.حالا من شثت و هفت ساله هستم.خداوندج مغفرت کند جناب هم اهنگ را❤❤❤❤❤❤
دنیای هنر برایت فخر میکند سرآهنگ بزرگ
دلم سخت پر خون است میخواهم خدایا مدام بگیریم مردان خدا کجا و ما کجا
عالی عالی عالی مبارک باد
Unbelievable, wonderful, just out of this world, there is no word to describe it thank you.
I wish some one could add lyrics of this gazal and name of the pet
من عاشق جانبازم از عشق نپرهیزم
من مست سراندازم، از عربده نگریزم
گویند رفیقانم: «از عشق نپرهیزی؟»
در عشق بپرهیزیم، پس با چه در آمیزیم؟!
روانه ی دمسازم، می سوزم و می سازم
در بیخودی و مستی، می افتم و می خیزم
گر سر طلبی من سر در پای تو اندازم
وز زر طلبی من زر اندر قدمت ریزم
فردا که خلایق را از خاک برانگیزند
بیچاره من مسکین از خاک تو برخیزیم
گر دفتر حسنت را در حشر فرو خوانند
اندر عرصات آن روز شوری دگر انگیزیم
گو در عرصات آید شمس الحق تبریزی
من خاک سر کویت با مشک بیامیزیم
BESYAR ZIBA