این ویدیو صرفا آگاه سازی و تحریک مخاطب به سمت تغییر بود حسین جان. ولی حتما ویدیوهایی که بتونم به شما انرژی بدم و حالتونو بهتر کنم میسازم❤❤ من صرفا برای اینکه به مخاطب یک توهم بدمو انگیزه ی کاذب بهش بدم که فقط خودم توش سود ببرم نمیسازم. دوست دارم مخاطبم با این حرف یکذره از فشارهای زندگیش کم شه❤👏
حقیقتا بخوام خودمو توصیف کنم مثل هروئینی ای هستم که صبح بعد نعشگی به کارایی که تو خماری کرده فکر میکنه و اینکه ایا ارزششو داشت؟ که از اونور دخترش صداش میزنه میگه بابا ناراحت نباش ساقیه دیشب باهام خیلی مهربون بود همیشه از این جنس بگیر.
واقعا روزگاره .این جمله ها خیلی سنگین و تامل بر انگیزه و به دلم نشست پس بزار روحمو صدا کنم و اینگونه بنویسم : من مثل آن معتادی که صبح، تو تاریکترین لحظهی روز، بین دیوارای خالی اتاق گیر کرده. سقف مثل یه تابوت بالای سرم سنگینی میکنه، مغزم تو مه غلیظ دیشب، بین نعشگی و گناهی که یادم نیست، گم شده. یه سوال ته ذهنم میپیچه، تکرار میشه: "ارزششو داشت؟" جوابش اما هیچوقت نمیاد. فقط سکوت، فقط خالی. نفسم سنگینه، هوا انگار زهر شده. دستامو میکشم رو زمین، سرد و بیجون. از گوشهی اتاق، صدای نازک و کوچیکی میاد، صدای دخترم که هنوزم نمیدونم چرا اینجا مونده: "بابا، ناراحت نباش. ساقیه دیشب گفت خیلی مهربون بود. گفت زندگی همینجوریه، یه روز خوبه، یه روز بده." بغض گلومو میگیره. نه به خاطر ساقی، نه به خاطر حرفش، که به خاطر اینکه اون بچه، بچهی من، داره این حرفو به زبون میاره. داره چیزی رو تسکین میده که نباید اصلاً بلد باشه. منو، که نباید اصلاً اینجا باشه. چشمامو میبندم. تاریکی پشت پلکهام سنگینتر از هر چیزیه که بیرون دیدم. فقط همون صدای خندهی خفه تو سرمه، که دیگه نمیدونم از کجاست. شاید از خاطرههای پوسیدهی خودمه، شاید از آیندهای که میدونم هیچوقت برای هیچکدوممون نمیاد. شاید هم از مرگی که هر لحظه نزدیکتر میشه، ولی هنوز دلش نیومده منو ببره
@@mazeofmindofficial واقعا عالی گسترش دادی بزار منم یکی دوخط دیگه اضافه کنم کامل بشه. آه این چه چرندیاتی است که به ذهنم میآید، این افکار بس است باید بلند شوم و به دنبال تهیه جنس برای خماری بعدی باشم...
میدونی چی حس داره وقت خانوادت دشمن اصلیت باشن هرکاری میکنی اونا نابودش میکنن رابطه ات بخاطر تو داره خراب میشه هیچ ایده برای اینده نداری پول کافی نداری همه سرکوب میزنن باید به هرچی که نیاز برای زندگی عادی ولی نداری میدونی چقدر خانوادم متنفرم
این دقیقا زندگیه . خانوادم مدام به من سرکوب میزدن مدام مسخرم میکرد مدام آرزوهامو خورد میکردن و الان که یادم میاد چقدر رام ندادن خونه.ولی بازم از خانوادم متنفر نیستم چون زندگی همینه زندگی چرکه و از هیچکس هیچ انتظاری نباید داشت هیچی.میدونی وقتی همه بهم سرکوب میزدن چیکار میکردم؟ کار..فقط کاره که میتونه سرتو گرم کنه که بهش فکر نکنی.یجورایی این چنل زندگیه منه تمامه حرفایی که میزنمو کامل حس کردم و سره تکتکشون درد کشیدم.برای همین میخوام شما بدونید تنها نیستید .بدونید میشه از این مشکلات گذشت و بدونید زندگی همینه.(اگه میخوای باهام صحبت کنی و میخوای آروم بشی من کمکت میکنم.میتونی بهم ایمیل بزنی)mazeofmind.official@gmail.com
کاش میشد سرگذشت زندگیمو اینجا باز گو بکنم ولی به این نتیجه رسیدم خانواده هم تو رو برای خودت نمیخوان حاضر نیستن برات قدمی بردارن در راه اون چیزی که تو دوست داری چیزی که تو رو خوشحال میکنه پولشون و دارایی هاشون رو بیشتر از تودوست دارن و دایم میخوان هر کاری که تو انجام میدی رو کوچیک بکنن و تنها راه اینه که بهشون بفهمونی که تو با ارزشتر از اونی که اونا فکر میکنند به هر قیمتی که هست حتی با تنهایی و بیپولی خودت رو پای خودت وایبایستی و از اون ها دور باشی تو زندگی من آنقدر ضربه زدند تا به آرزوشون رسیدند همیشه با من جنگیدن با همسرم انگار تو مسابقه بودن به زندگیمون از بالا به پایین نگاه کردن تا شبی جهنمی که همسرم و از دست دادم روحم شکسته شد داغون شدم ولی حتی برای غمم هم ارزش قایل نبودن من هم بچه هام و برداشتم یکسال باهاشون حرف نمیزنم واگربدترین بلاها سرم بیاد اونها هم برام مردن
من برای همسرم زندگی میکردم برای خنده های اون برای اینکه ببینم لحظهایی آرامش داره و تو وجودش پر ا مهربونی خالص بود تو زندگی فقط و فقط این رابطه هاست که ارزش داره نه هیچ چیز دیگه ارزشش و نداره همسرم توی یه چشم بهم زدن جلوی چشمای من و بچه هام کشتن تو امریکا به دست یه گنگ ممبر همه کسایی که دوست داشت و برای اون ها زندگی میکرد گذاشت و رفت در اصل همسرم در حال دفاع از پسرم در مقابل این گنگ ممبر کشته شد فقط ۴۲ سالش بود من موندم یه بار از احساس گناه و سرزنش و این بار زندگی بی ارزش و پوچ و توخالی و بزرگ کردن بچه ها
perfect
داش اومدم فک کردم انرژی میگیرم ولی از اول ویدیو کلمه ای که فقط شنیدم خستگی باشه فهمیدم داش دمت گرم😂
این ویدیو صرفا آگاه سازی و تحریک مخاطب به سمت تغییر بود حسین جان. ولی حتما ویدیوهایی که بتونم به شما انرژی بدم و حالتونو بهتر کنم میسازم❤❤ من صرفا برای اینکه به مخاطب یک توهم بدمو انگیزه ی کاذب بهش بدم که فقط خودم توش سود ببرم نمیسازم. دوست دارم مخاطبم با این حرف یکذره از فشارهای زندگیش کم شه❤👏
حقیقتا بخوام خودمو توصیف کنم مثل هروئینی ای هستم که صبح بعد نعشگی به کارایی که تو خماری کرده فکر میکنه و اینکه ایا ارزششو داشت؟ که از اونور دخترش صداش میزنه میگه بابا ناراحت نباش ساقیه دیشب باهام خیلی مهربون بود همیشه از این جنس بگیر.
واقعا روزگاره .این جمله ها خیلی سنگین و تامل بر انگیزه و به دلم نشست پس بزار روحمو صدا کنم و اینگونه بنویسم : من مثل آن معتادی که صبح، تو تاریکترین لحظهی روز، بین دیوارای خالی اتاق گیر کرده. سقف مثل یه تابوت بالای سرم سنگینی میکنه، مغزم تو مه غلیظ دیشب، بین نعشگی و گناهی که یادم نیست، گم شده. یه سوال ته ذهنم میپیچه، تکرار میشه: "ارزششو داشت؟" جوابش اما هیچوقت نمیاد. فقط سکوت، فقط خالی.
نفسم سنگینه، هوا انگار زهر شده. دستامو میکشم رو زمین، سرد و بیجون. از گوشهی اتاق، صدای نازک و کوچیکی میاد، صدای دخترم که هنوزم نمیدونم چرا اینجا مونده: "بابا، ناراحت نباش. ساقیه دیشب گفت خیلی مهربون بود. گفت زندگی همینجوریه، یه روز خوبه، یه روز بده."
بغض گلومو میگیره. نه به خاطر ساقی، نه به خاطر حرفش، که به خاطر اینکه اون بچه، بچهی من، داره این حرفو به زبون میاره. داره چیزی رو تسکین میده که نباید اصلاً بلد باشه. منو، که نباید اصلاً اینجا باشه.
چشمامو میبندم. تاریکی پشت پلکهام سنگینتر از هر چیزیه که بیرون دیدم. فقط همون صدای خندهی خفه تو سرمه، که دیگه نمیدونم از کجاست. شاید از خاطرههای پوسیدهی خودمه، شاید از آیندهای که میدونم هیچوقت برای هیچکدوممون نمیاد. شاید هم از مرگی که هر لحظه نزدیکتر میشه، ولی هنوز دلش نیومده منو ببره
@@mazeofmindofficial واقعا عالی گسترش دادی بزار منم یکی دوخط دیگه اضافه کنم کامل بشه.
آه این چه چرندیاتی است که به ذهنم میآید، این افکار بس است باید بلند شوم و به دنبال تهیه جنس برای خماری بعدی باشم...
بهترش کرد آفرین❤👌
میدونی چی حس داره وقت خانوادت دشمن اصلیت باشن هرکاری میکنی اونا نابودش میکنن رابطه ات بخاطر تو داره خراب میشه هیچ ایده برای اینده نداری پول کافی نداری همه سرکوب میزنن باید به هرچی که نیاز برای زندگی عادی ولی نداری میدونی چقدر خانوادم متنفرم
این دقیقا زندگیه . خانوادم مدام به من سرکوب میزدن مدام مسخرم میکرد مدام آرزوهامو خورد میکردن و الان که یادم میاد چقدر رام ندادن خونه.ولی بازم از خانوادم متنفر نیستم چون زندگی همینه زندگی چرکه و از هیچکس هیچ انتظاری نباید داشت هیچی.میدونی وقتی همه بهم سرکوب میزدن چیکار میکردم؟ کار..فقط کاره که میتونه سرتو گرم کنه که بهش فکر نکنی.یجورایی این چنل زندگیه منه تمامه حرفایی که میزنمو کامل حس کردم و سره تکتکشون درد کشیدم.برای همین میخوام شما بدونید تنها نیستید .بدونید میشه از این مشکلات گذشت و بدونید زندگی همینه.(اگه میخوای باهام صحبت کنی و میخوای آروم بشی من کمکت میکنم.میتونی بهم ایمیل بزنی)mazeofmind.official@gmail.com
کاش میشد سرگذشت زندگیمو اینجا باز گو بکنم ولی به این نتیجه رسیدم خانواده هم تو رو برای خودت نمیخوان حاضر نیستن برات قدمی بردارن در راه اون چیزی که تو دوست داری چیزی که تو رو خوشحال میکنه پولشون و دارایی هاشون رو بیشتر از تودوست دارن و دایم میخوان هر کاری که تو انجام میدی رو کوچیک بکنن و تنها راه اینه که بهشون بفهمونی که تو با ارزشتر از اونی که اونا فکر میکنند به هر قیمتی که هست حتی با تنهایی و بیپولی خودت رو پای خودت وایبایستی و از اون ها دور باشی تو زندگی من آنقدر ضربه زدند تا به آرزوشون رسیدند همیشه با من جنگیدن با همسرم انگار تو مسابقه بودن به زندگیمون از بالا به پایین نگاه کردن تا شبی جهنمی که همسرم و از دست دادم روحم شکسته شد داغون شدم ولی حتی برای غمم هم ارزش قایل نبودن من هم بچه هام و برداشتم یکسال باهاشون حرف نمیزنم واگربدترین بلاها سرم بیاد اونها هم برام مردن
من برای همسرم زندگی میکردم برای خنده های اون برای اینکه ببینم لحظهایی آرامش داره و تو وجودش پر ا مهربونی خالص بود تو زندگی فقط و فقط این رابطه هاست که ارزش داره نه هیچ چیز دیگه ارزشش و نداره همسرم توی یه چشم بهم زدن جلوی چشمای من و بچه هام کشتن تو امریکا به دست یه گنگ ممبر همه کسایی که دوست داشت و برای اون ها زندگی میکرد گذاشت و رفت در اصل همسرم در حال دفاع از پسرم در مقابل این گنگ ممبر کشته شد فقط ۴۲ سالش بود من موندم یه بار از احساس گناه و سرزنش و این بار زندگی بی ارزش و پوچ و توخالی و بزرگ کردن بچه ها
@@mazeofmindofficial واقعا خیلی ممنونم خیلی خوب بزرگ شدی که الان میخوای به بقیه کمک کنی لطفا عوض نشو
@@Sabaahmadi-v1l چه سرگذشت درد اوری دقیقا خانواده ها بجز منفعت خودشان چیز دکه ای نمیخوان و متاسفم بخاطر رابطه از دست رفته ات امیدوارم بتونی بجای همسرت برا بچه هات مادری کنی 🤝