مژده ی عزیزم قدر دان این تابش گرم و پر مهرت هستم. من دلبستگی ایمنی رو تجربه کردم و در نوزادی فرزندم تا ۶ سالگی همین میزان امنیت رو بهش بخشیدم و همه چیز بسیار عالی پیش رفت اما از ۶ سالگی روزها سختتر شد و من پرخاشگرتر و کودکم سرخورده ترو پر اضطرابتر.متاسفانه الان که فکر میکنم دقیقا الگوی دلبستگی همونگونه پیشرفت که من از کودکی با خودم اوردم.مادری که از زمان مدرسه رفتنم سختگیرشد و رفتارش نسبت به من تغییر کرد.
بعد از دوبار خوندن فصل دوم کتاب و دو بار دیدن ویدئو متوجه شدم که به احتمال قوی دلبستگی ناایمن آشفته غالب ترین بوده و با کمی چاشنی اجتنابی 😅😅😅و متاسفانه تا این لحظه هر دورو با فرزندم داشتم به جز گاهی که به خاطر اندک آگاهی که به دست آوردم حواسم بوده... بازم ممنونم برای هرآنچه تا این لحظه به من یاددادی..
چقدر دلم برای خودم میسوزه وقتی فکر میکنم من اونجا آنقدر امنیت نداشتم که فرار کردم😥 خیلی غم داره آدم تو خونه ی خودش این حس و داشته باشه، جایی که تو بهش تعلق داری، ازش زاده شدی و قرار هر موقع نیاز داشتی بهش برگردی😭😭
مژده جون، با دیدن این دو بخش از صحبت های تو، کتاب رو خریدم و شروع به خواندن کردم. باید بگم که من با این طرز تفکر که والد گری پدر و مادر ما روی والد گری ما تاثیر میگذارد آشنا بودم. با این وجود همین دو فصل اولش رو که خوندم تاثیر خیلی زیادی روی والد گری من گذاشت. هم توضیحات تو و هم خوندن کتاب ذهنم رو ساخت. روایت خودم از والدینم رو پیدا کردم و باهاش در صلح آمدم. حالا نسبت به رفتارهام در مقابل فرزندانم آگاه تر رفتار میکنم و همین حس ذهن آگاه بودن تاثیر صد در صدی میگذارم در نحوه ی پاسخ دادن به فرزندانم. مهمتر اینکه نتیجه ی تغییر رفتار من همون موقع در فرزندم دیده میشه و همین والد گری رو ساده تر و من رو مصمم تر میکنه که نسبت به عکس العمل ام آگاه تر باشم. حالا امید بیشتری دارم که فرزندان قوی ای تربیت کنم که از پس سختی زندگی شون بر بیان.
ممنون مژده ی عزیزم، از کودکی چیزی به یاد ندارم ولی فک میکنم به فرزندم تا حد زیادی دلبستگی ایمن دادم. ولی فک میکنم خودم این بودم که معمولا سعی کردم از خودم محافظت کنم و بود و نبود والد خیلی تغییر برام بوجود نمیاورده
چه فصل عجیبی بود حس میکنم حجم داده هایی که وارد مغزم شد زیاد بود لازمه که دوباره گوش کنم و بیشتر بهش فکر کنم اما در لحظه احساسم اینه خشمم نسبت به والدینم کمتر شد در مورد دلبستگیم یه نظری دارم که دوباره ویدئو رو گوش کنم شاید بهتر بتونم جمع بندی کنم توی ذهنم اما فقط در مورد اون تیکه کتاب که میگه میشه تغییر داد فکر میکنم زندگی با این مرد باعث شده دلبستگی من یه تکونی بخوره دیدم نسبت به آدم ها امن تر بشه اون احساس خطر رو که همیشه داشتم کمتر کنه کاش بتونم برای فرزندم دلبستگی ایمن داشته باشم کاش امن باشه کنارم هزار تا کاش دیگه... منتظر قسمت بعدی کتاب هستم البته نه یه بار دیگه اینودگوس بدم بعدا😅
کاش برام امکان حضور توی این دوره بود بعداز تجربه حضوری که باهات داشتم، احساس میکنم یک چیزی کمه این وسط 🫠 اینم خوبه ها خیلی هم عالی هست که میتونم بشنوم و ببینمت ولی بودن و شنیدن تجربه بقیه خیلی کمک کننده اونجاهایی که گم کردی توی شنیدن بقیه برات پیدا میشه❤
مرسی مژده جون، قدردان این آگاهی رسانیت هستم واقعا، اول از همه اینکه من واقعا حافظه ام یاری نمیکنه یعنی به زور خیلی خیلی جزیی از خاطرات بچگی هام یادم بیاد یا بتونم از توش معنایی دربیارم، البته که نیاز دارم باز ویدیو رو مجدد ببینم🙈 ولی آیا میشه وابستگی ایمن و آشفته رو باهم داشت؟؟ یا من دچار کج فهمی شدم🤔
سلام و نور مژده جان یک سوال دارم ، اگر امکانش هست فردا در قسمت سوم بهش اشاره کنید زمانی که والد از کاری که کودک هشت ساله اش کرده بشدت عصبانی شده و بیش از اندازه حرف میرنه .... در این فا صله که مادر عصبانیه و یک سره حرف میرنه کودک هشت ساله شروع به نقاشی میکنه و در کنارش جملات محبت آمیز و گاها حتی پیش اومده شعر در قالب نو نوشته و میزاره کنار مادرش آیا با این کارش از مادرش مبخواد اینقدر حرف نزنه ، یا عصبانیت مادرش تموم بشه ؟؟؟؟ ابن رفتار کودک از دلبستگی ایمن میاد ؟؟؟؟؟ یا اینکه فکر میکنه باید یکاری کنه که مادرش آروم کنه ؟ یا اینکه اون لحظه نیاز به امنیت و اطمینان خاطر داره که آیا هنوز مادرش دوستش داره ؟؟؟؟ چون هر موقع و هر زمانی که مادرش عصبانی بشه ، سریع به کشیدن نقاشی و نوشتن نامه محبت آمیز اقدام میکنه؟
سلام عزیزم قبل از ضبط ویدیوی سوم پیامت رو خونده بودم اما این سوال رو پاسخ دادن نه در تخصص منه، و نه کار درستی هست از نظر حرفه ای و اخلاقی. چون این جزییات لازمه از یک متخصص و با مشاهده خود کودک مشخص بشه. من متعهدم که صرفا محتوای کتاب رو بگم و اگر تجربه شخصی دارم بگم. بیشتر از این، خارج از تعهدات شخصی منه ممنونم که درک میکنید و مرسی از همراهی تون ❤️🙏
من از طرف بابام دلبستگی ایمن داشتم اما از طرف مامانم نا ایمن بودم معجونی از کلش،اغلب هر کاری میکردم احساس شرم و گناه داشتم و الانم حتی گاهی برای خودمم قابل پیش بینی نیستم ولی اینجور وقتها به پسرم میگم من الان احساساتم قاتی پاتی شده و ازش میخوام بهم فضا بده،گاهی وقتها متوجه میشه و گاهی هم سخت و پیچیده میشه
مژده جان من کلا در کودکی مادرم خیلی حضور نداشت بخاطر شغلش و من نبودش رو خیلی جاها حس میکردم و الان ک خودم فرزند دارم حس میکنم خیلی دیگه حضور دارم...ینی حتی برای کوچکترین کاری ک خب واجب هم هست از دخترم دور میشم عذاب وجدان میگیرم ....میدونی؟حس میکنم این نوع حضور خودمم سالم و درست نیست
من همیشه میدونستم که دلبستگی ایمن ندارم، اما به همسرم که میگفتم میگفت ولی تو همیشه اوایل ازدواج میگفتی هرچی بشه بابام درستش میکنه، ولی خودم میدونستم که از هرچیزی بیشتر توی دنیا از بابام میترسم😢 فککنم متاسفانه من همون دلبستگی اشفته رو تجربه کردم. بازم متاسفانه به زمین و زمان مشکوکم، کلا همه بدن مگ غیرش ثابت بشه. و نقطه ی امن من از درمانگرم شروع شد، یادمه جلسه ی اول کلا گریه میکردم و از تجربه ی ازار جنسی که از یکی از فاميل نزدیک بهم وارد شده بود میگفتم، تجربه ای که شاید ۷ سالی ازش میگذشت ولی من جرات گفتنش به والدینم رو نداشتم. تا ازدواج کردم و برای همسرم گفتم خیلی مختصر، فککن با اونی که چند ماهه اشنا شدی و طبعا خیلی روی مسایل جنسی قرار باهاش سر و کله بزنی، راحت تر بودم بگم تا پدر مادرم😢 چقدر برای خودم گریه کردم من این چند روز😭
چرا من نمیتونم گذشته رو ببینم میدونم از مامانم میترسیدم اگر نمره کم میگرفتم غوغا به پا میشد😓 اگر دیر میومدم خونه باید قهر رو تحمل میکردم🥺 ته احساسم میگه انگار فقط امنیت جانی و مالی داشتم ولی احساسی برام کم گذاشته یک جاهایی هم احساس میکنم من برای دخترم کم گذاشتم
خب جونوم برات بگه که من کودکی م یه شلم شوربایی😅 از همه ی اینا بوده ولی حالا تراپی و همهی اینا که خودت گفتی حرف زدن درباره گذشته جوریدن شون و دستم بکنم دهن سگه😅 اینا به نظرم تا حدودی کمک کرده که برای نیکی کمتر تکرار بشه و همچنان هر روز در تلاش و ترمیم و اینا سپری می کنیم. قربون دست شما چاکریم❤
مژده جان من سعی کردم دخترم رو با روش دلبستگی ایمن بزرگ کنم ولی نمیدونی چقدر از یک سری اطرافیان متلک شنیدم و هنوز هم هستن کسانی که مستقیم یا غیرمستقیم میخوان والدگری منو زیرسوال ببرم و یه وقتایی بعضی حرفا شنیدنش برام سخته،هرچند بخاطر دخترم و اینکه مطالعه کرده بودم و میدونستم کارم درسته تحمل میکردم.سخت تر از همه متلک ها و غرغرهای همسره که واقعا اذییت کننده س،اینکه تو هم با این بچه بزرگ کردنت،گند زدی تو تربیتت و.... البته اینا حرفایی بود که میشد بگم،کلماتی میگه که داغونم میکنه
من همیشه و هنوز هم حس امنیت و عشق و دیده شدن از طرف پدر و مادرم رو دارم اما آرام شدن نه چون مامانم هم خودش بلد نبود الان با کوچکترین بحران زندگی بهم میریزم و شدیدترین واکنش ها رو نشون میدم و متأسفانه فرزندم شاهد این رفتار هست😢
زهرا جون، همه ما در هر کدوم از این فاکتورها، درصدی داشتیم و درصدی نداشتیم. این دونستن کمک میکنه که ما بتونیم روایت بسازیم. چه خوبه که الان اینو میدونی
ممنون مژده جان خیلی حس و حال عحیب و متناقضی رو تجربه کردم وخیلی ذهنم درگیر شد
قدردانتم مژده نازنینم🌱🫂
فدای تو
Thanks!
با خوندن این فصل جواب خیلی از سوال هامو گرفتم. حالمو خوب کرد چون خیلی وقت بهش فکر کرده بودم و کاملا آماده دریافت پاسخ بودم . ممنون مژده نازنینم ❤
چه ذوقی کردم از خوندن پیامت
به جونم نشست❤
مرسی مژده،خیلی ماهی❤
قدردانم😢
❤❤❤❤❤
🌷
مژده ی عزیزم قدر دان این تابش گرم و پر مهرت هستم.
من دلبستگی ایمنی رو تجربه کردم و در نوزادی فرزندم تا ۶ سالگی همین میزان امنیت رو بهش بخشیدم و همه چیز بسیار عالی پیش رفت اما از ۶ سالگی روزها سختتر شد و من پرخاشگرتر و کودکم سرخورده ترو پر اضطرابتر.متاسفانه الان که فکر میکنم دقیقا الگوی دلبستگی همونگونه پیشرفت که من از کودکی با خودم اوردم.مادری که از زمان مدرسه رفتنم سختگیرشد و رفتارش نسبت به من تغییر کرد.
بعد از دوبار خوندن فصل دوم کتاب و دو بار دیدن ویدئو متوجه شدم که به احتمال قوی دلبستگی ناایمن آشفته غالب ترین بوده و با کمی چاشنی اجتنابی 😅😅😅و متاسفانه تا این لحظه هر دورو با فرزندم داشتم به جز گاهی که به خاطر اندک آگاهی که به دست آوردم حواسم بوده...
بازم ممنونم برای هرآنچه تا این لحظه به من یاددادی..
خیلی عالی بود ❤
چقدر دلم برای خودم میسوزه وقتی فکر میکنم من اونجا آنقدر امنیت نداشتم که فرار کردم😥 خیلی غم داره آدم تو خونه ی خودش این حس و داشته باشه، جایی که تو بهش تعلق داری، ازش زاده شدی و قرار هر موقع نیاز داشتی بهش برگردی😭😭
عزیز دلم 🫂
مژده جون، با دیدن این دو بخش از صحبت های تو، کتاب رو خریدم و شروع به خواندن کردم. باید بگم که من با این طرز تفکر که والد گری پدر و مادر ما روی والد گری ما تاثیر میگذارد آشنا بودم. با این وجود همین دو فصل اولش رو که خوندم تاثیر خیلی زیادی روی والد گری من گذاشت. هم توضیحات تو و هم خوندن کتاب ذهنم رو ساخت.
روایت خودم از والدینم رو پیدا کردم و باهاش در صلح آمدم. حالا نسبت به رفتارهام در مقابل فرزندانم آگاه تر رفتار میکنم و همین حس ذهن آگاه بودن تاثیر صد در صدی میگذارم در نحوه ی پاسخ دادن به فرزندانم. مهمتر اینکه نتیجه ی تغییر رفتار من همون موقع در فرزندم دیده میشه و همین والد گری رو ساده تر و من رو مصمم تر میکنه که نسبت به عکس العمل ام آگاه تر باشم. حالا امید بیشتری دارم که فرزندان قوی ای تربیت کنم که از پس سختی زندگی شون بر بیان.
چه ذوقی کردم و چه امید و انگیزه ای بهم دادی هدی تو رابطه م با هانا. دمت گرم دختر و مشتاقم نظراتت رو درباره فصلهای بعدی هم بخونم ❤️
@@mojdehshahnematollahi ممنون مژده جون 😘منم دقیقا همین ذوق میاره توی تلاشم، دیدن تلاش تو و دیدن اینکه رابطه ساختنیه 🌿🌿
ممنون مژده ی عزیزم، از کودکی چیزی به یاد ندارم ولی فک میکنم به فرزندم تا حد زیادی دلبستگی ایمن دادم. ولی فک میکنم خودم این بودم که معمولا سعی کردم از خودم محافظت کنم و بود و نبود والد خیلی تغییر برام بوجود نمیاورده
میفهمم... دمت گرم. آره دقیقا همین آگاهی و تسلط به هیجانات خودمون هست که کمک میکنه با بچهها متفاوت رفتار کنیم. امیدوارم در ادامه کتاب برات جالب باشه
چه فصل عجیبی بود حس میکنم حجم داده هایی که وارد مغزم شد زیاد بود لازمه که دوباره گوش کنم و بیشتر بهش فکر کنم اما در لحظه احساسم اینه خشمم نسبت به والدینم کمتر شد در مورد دلبستگیم یه نظری دارم که دوباره ویدئو رو گوش کنم شاید بهتر بتونم جمع بندی کنم توی ذهنم اما فقط در مورد اون تیکه کتاب که میگه میشه تغییر داد فکر میکنم زندگی با این مرد باعث شده دلبستگی من یه تکونی بخوره دیدم نسبت به آدم ها امن تر بشه اون احساس خطر رو که همیشه داشتم کمتر کنه کاش بتونم برای فرزندم دلبستگی ایمن داشته باشم کاش امن باشه کنارم هزار تا کاش دیگه... منتظر قسمت بعدی کتاب هستم البته نه یه بار دیگه اینودگوس بدم بعدا😅
من اجتنابی ،دوگانگی و آشفتگی ، از هر سه تاش دارم 😢
♥️♥️♥️
کاش برام امکان حضور توی این دوره بود
بعداز تجربه حضوری که باهات داشتم، احساس میکنم یک چیزی کمه این وسط 🫠
اینم خوبه ها خیلی هم عالی هست که میتونم بشنوم و ببینمت ولی بودن و شنیدن تجربه بقیه خیلی کمک کننده اونجاهایی که گم کردی توی شنیدن بقیه برات پیدا میشه❤
همینطوره زهرا 😍
لطف گفتگوی جمعی رو نداره، ولی خب آدمی کلی محدودیت داره. و گاهی این دسترسی هاش کمتره گاهی بیشتر ♥️
@@mojdehshahnematollahi صددرصد که اینم یک راهی هست که از لطف و مهربونی تو نثار من شده🫠🫂❤️
مرسی مژده جون، قدردان این آگاهی رسانیت هستم واقعا، اول از همه اینکه من واقعا حافظه ام یاری نمیکنه یعنی به زور خیلی خیلی جزیی از خاطرات بچگی هام یادم بیاد یا بتونم از توش معنایی دربیارم، البته که نیاز دارم باز ویدیو رو مجدد ببینم🙈 ولی آیا میشه وابستگی ایمن و آشفته رو باهم داشت؟؟ یا من دچار کج فهمی شدم🤔
آره میشه. حتی میشه از هر چهار مدل، یه کمی داشته باشیم
💙😮😅
like😅
سلام و نور
مژده جان یک سوال دارم ، اگر امکانش هست فردا در قسمت سوم بهش اشاره کنید
زمانی که والد از کاری که کودک هشت ساله اش کرده بشدت عصبانی شده و بیش از اندازه حرف میرنه .... در این فا صله که مادر عصبانیه و یک سره حرف میرنه
کودک هشت ساله شروع به نقاشی میکنه و در کنارش جملات محبت آمیز و گاها حتی پیش اومده شعر در قالب نو نوشته و میزاره کنار مادرش
آیا با این کارش از مادرش مبخواد اینقدر حرف نزنه ، یا عصبانیت مادرش تموم بشه ؟؟؟؟
ابن رفتار کودک از دلبستگی ایمن میاد ؟؟؟؟؟
یا اینکه فکر میکنه باید یکاری کنه که مادرش آروم کنه ؟
یا اینکه اون لحظه نیاز به امنیت و اطمینان خاطر داره که آیا هنوز مادرش دوستش داره ؟؟؟؟
چون هر موقع و هر زمانی که مادرش عصبانی بشه ، سریع به کشیدن نقاشی و نوشتن نامه محبت آمیز اقدام میکنه؟
سلام عزیزم
قبل از ضبط ویدیوی سوم پیامت رو خونده بودم اما این سوال رو پاسخ دادن نه در تخصص منه، و نه کار درستی هست از نظر حرفه ای و اخلاقی. چون این جزییات لازمه از یک متخصص و با مشاهده خود کودک مشخص بشه. من متعهدم که صرفا محتوای کتاب رو بگم و اگر تجربه شخصی دارم بگم. بیشتر از این، خارج از تعهدات شخصی منه ممنونم که درک میکنید و مرسی از همراهی تون ❤️🙏
میراث دار دلبستگی نا ایمن از هر نوعش😢
جانم
❤
من از طرف بابام دلبستگی ایمن داشتم اما از طرف مامانم نا ایمن بودم معجونی از کلش،اغلب هر کاری میکردم احساس شرم و گناه داشتم و الانم حتی گاهی برای خودمم قابل پیش بینی نیستم ولی اینجور وقتها به پسرم میگم من الان احساساتم قاتی پاتی شده و ازش میخوام بهم فضا بده،گاهی وقتها متوجه میشه و گاهی هم سخت و پیچیده میشه
ایول دختر. این روایت رو از ابعاد مختلفش برای خودت مرور کن. تو در تجربه ت تنها نیستی عزیزم
برای جواب سوال من مطمئن هستم که دلبستگی ایمن نیستم از هر کدوم از نا ایمن ها یه کوچولو دارم بچگیم یادم نمیاد
مرسی نوشتی زیبا
مژده جان من کلا در کودکی مادرم خیلی حضور نداشت بخاطر شغلش و من نبودش رو خیلی جاها حس میکردم و الان ک خودم فرزند دارم حس میکنم خیلی دیگه حضور دارم...ینی حتی برای کوچکترین کاری ک خب واجب هم هست از دخترم دور میشم عذاب وجدان میگیرم ....میدونی؟حس میکنم این نوع حضور خودمم سالم و درست نیست
من همیشه میدونستم که دلبستگی ایمن ندارم، اما به همسرم که میگفتم میگفت ولی تو همیشه اوایل ازدواج میگفتی هرچی بشه بابام درستش میکنه، ولی خودم میدونستم که از هرچیزی بیشتر توی دنیا از بابام میترسم😢 فککنم متاسفانه من همون دلبستگی اشفته رو تجربه کردم. بازم متاسفانه به زمین و زمان مشکوکم، کلا همه بدن مگ غیرش ثابت بشه. و نقطه ی امن من از درمانگرم شروع شد، یادمه جلسه ی اول کلا گریه میکردم و از تجربه ی ازار جنسی که از یکی از فاميل نزدیک بهم وارد شده بود میگفتم، تجربه ای که شاید ۷ سالی ازش میگذشت ولی من جرات گفتنش به والدینم رو نداشتم. تا ازدواج کردم و برای همسرم گفتم خیلی مختصر، فککن با اونی که چند ماهه اشنا شدی و طبعا خیلی روی مسایل جنسی قرار باهاش سر و کله بزنی، راحت تر بودم بگم تا پدر مادرم😢 چقدر برای خودم گریه کردم من این چند روز😭
رفیق 🫂 کنار همیم. ممنون که از داستانت نوشتی . با همه قلبم خوندم ♥️
عزیزدلم😢😗
چرا من نمیتونم گذشته رو ببینم میدونم از مامانم میترسیدم اگر نمره کم میگرفتم غوغا به پا میشد😓 اگر دیر میومدم خونه باید قهر رو تحمل میکردم🥺
ته احساسم میگه انگار فقط امنیت جانی و مالی داشتم ولی احساسی برام کم گذاشته
یک جاهایی هم احساس میکنم من برای دخترم کم گذاشتم
❤
میفهمم... سعی کن تا جایی که اذیت نمیشی روایت کنی. بنویسی. خاطراتت درباره دلبستگی رو بهم وصل کنی
خب جونوم برات بگه که من کودکی م یه شلم شوربایی😅 از همه ی اینا بوده ولی حالا تراپی و همهی اینا که خودت گفتی حرف زدن درباره گذشته جوریدن شون و دستم بکنم دهن سگه😅 اینا به نظرم تا حدودی کمک کرده که برای نیکی کمتر تکرار بشه و همچنان هر روز در تلاش و ترمیم و اینا سپری می کنیم. قربون دست شما
چاکریم❤
ایول ایول ایول بزن قدش قشنگم 🙃👊
مژده جان من سعی کردم دخترم رو با روش دلبستگی ایمن بزرگ کنم ولی نمیدونی چقدر از یک سری اطرافیان متلک شنیدم و هنوز هم هستن کسانی که مستقیم یا غیرمستقیم میخوان والدگری منو زیرسوال ببرم و یه وقتایی بعضی حرفا شنیدنش برام سخته،هرچند بخاطر دخترم و اینکه مطالعه کرده بودم و میدونستم کارم درسته تحمل میکردم.سخت تر از همه متلک ها و غرغرهای همسره که واقعا اذییت کننده س،اینکه تو هم با این بچه بزرگ کردنت،گند زدی تو تربیتت و.... البته اینا حرفایی بود که میشد بگم،کلماتی میگه که داغونم میکنه
من همیشه و هنوز هم حس امنیت و عشق و دیده شدن از طرف پدر و مادرم رو دارم اما آرام شدن نه چون مامانم هم خودش بلد نبود الان با کوچکترین بحران زندگی بهم میریزم و شدیدترین واکنش ها رو نشون میدم و متأسفانه فرزندم شاهد این رفتار هست😢
چه خوب گفتید من یک کم راجع به اوضاع خودم گیج بودم و حرف شما برام مثل یک روشنایی بود و وضوح داد
زهرا جون، همه ما در هر کدوم از این فاکتورها، درصدی داشتیم و درصدی نداشتیم. این دونستن کمک میکنه که ما بتونیم روایت بسازیم. چه خوبه که الان اینو میدونی
به جونم نشست❤