هنگامی که لچک را به گونه شال مصرف میکنند بر دوش میاندازند و در جلوی سینه گره میزنند. هنگامی که برای روسری مصرف میشه اون وقت زیر گلو گره میزندد. لاله لچک را به شانه انداخته بود که شال او باشه.
نمیدانم اما به نظر من هر داستانی یک تم حقیقی دارد یک رویداد... یک حقیقت... در ذهن نویسنده بصورت داستانی چنین که حاوی پند و یا بشارت و یا القای پیام اوست بیرون می تراود اگر به واقع هدف این داستان بیان عشق یک مرد پنجاه ساله به کودکی کولی باشد و اگر آن عشق نه پدری بلکه عشقی یکسره باشد نتیجه اش نومیدی ست پدر عاشقی بسوزد
در آخر داستان وقتی لالو از پشت پرده اومد بیرون دلهره ای موهای پشت گردنم رو سیخ کرد و وقتی بابا خداداد با خوشحالی از دیدن لالو به او لچک سرخ را هدیه داد گریه ام گرفت. بابا خداداد بهتر بود با لالو عشق بازی میکرد وقتی پیشش زندگی میکرد، ولی او اگرچه پیر بود ولی مرد بود.
نام ویاد صادق خان هدایت جاودان ودرود بر شما با خوانش زیبا ❤
ممنونم بخاطر اشتراک گذاری این داستانها❤❤❤❤❤
سپاس عزیز پرهام با صدای آرام بخشت...🤍
یادش گرامی هدایت که بزرگ بود و خرجِ بزرگی اش را هم ادا کرد...🖤😰
بهترین کانالی هستید که دارم
درود بر شما ❤ روح صادق عزیز که واقعا صادق بود همیشه شاد
شاهکاری دیگر از صادق هدایت! از این داستان می شود یک فیلم عشقی تمام عیار ساخت 💗💗
باسلام بسیارزیباوعالی روایت میکنید،آفرین برشما
بسیار عالی لذت بردم 👌🙏
چقدر گویش شما زیباست و مخاطب را به دنیای داستان میبرد چنانکه انگار فیلم تماشا میکنی
صدای زیبایتان همیشه گرم❤
بدجوری روی اعصاب میره این داستان ❤ چه توصیف جالبی از حالات کولی ها کرد.
ممنون
سپاسگزارم و پایدار و تندرست باشید
خیلی زیبا بود متشکرم
بسیار زیبا بود ❤🎉❤
مرسی عالی بود
درود برپرهام گرامى ورحمت پروردگار برروانشاد هدايت بزرگ اين داستان بى شباهت به داستان ديگر مرحوم صادق هدايت به نام داش آگل نيست❤❤
درود بر جناب آقای پرهام عزیز و گرامی ❤
دلم گرفت😢😢😢😢هیج چیز دردناکتر از عشق یکطرفه نیست😢😢😢😢
کجایی صادق خان...به عشقی که نرسیدی..تو همه ی داستانهات اشاره ای بهشون کردی..امروز این دنیا فردا بازار قیومت ❤
سپاس ازشما 🙏🏻🙏🏻🙏🏻🌹🌹🌹
استاد گرانقدر سپاسگذارم ❤❤❤
داستا نها یک از یک شنیدنی تر
از داستان های زنده یاد صادق هدایت چنین برداشت میشه در زندگی کوتاهش به عشقش نرسیده چون مثلی معروف هست که از کوزه همان تراود که در اوست
Be dan doon grefteh bood.
No otherword 4 it.
Respects from
Southern Illinois
سپاس 🌹🙏🏼🌹
اکثر داستان نویسان دوست دارند درباره چیزهایی که خودشان دوست دارند بنویسند.واین شاید شه ای اززندگی خودش باشد.وشاید اندکی بیشتر. سپاس❤
Great story, real story of human feeling. 😍🤩👍
ممنون از جناب پرهام عزیز و مشعل دانش
Hello, dear friend, thank you for your good sharing, good luck, it was great 🎉🎉🎉
چرا تمام داستان هاش آخرش غمگین 😢
سپاس ازجناب آقای پرهام عزیز🎉🎉
چقدر غم انگیز بود
داستان ارریالیسم شروع ودرسوریالیشم ادامه.ودرنیهیلسم کافکایی پایان می پذیرد.داستان غم انگیزی است.روحش شاد وروانش پاک❤❤
❤❤
Great selection, perfect reading. 🥰🤩👍🙏
با تشکر از زحمات گوینده 0:57
💜☘️👌
👏👏👏👏👏👏
پاینده باشید👌
❤❤❤❤❤
با تشکر فراوان از شما ❤❤❤❤
درود
عالی عالی، یاد گرفتم ❤❤❤
🌿🥀💔🥀🌿👌🏻
❤❤❤متشکرم جناب پرهام عریز ترازجانم 3:21
GOODLUCK ❤
Jp2023/9/7
باسپاس فراوان❤❤❤
به گفتار نیچه، نیهیلیسم یا هیچ انگاری به معنای بیارزشی ارزشها نیست؛ بلکه به معنای بیارزش شدن ارزشها است.
عاقبت گرگ زاده گرگ شودحتی اگرباادمی بزرگ شود!
دقیقا. و تم این داستان کوتاه هم همینه.
جناب پرهام چقدر از گویش شما لذت میبرم .نه غلو میکنید نه داستان را طوری میگویید که شنونده خسته شود .واقعا تشکر .مرسی.
👍👍👍👍👍
من خداداد رو علی نصرییان می بینم
Javed Shahnashah of Iran Zamin Javed Shahnashah Siros Reza Shah II Pahlavi III
🙏🌹
🙏🙏🙏
سلام دوست عزیز من عاشق صادق هستم و سر مزارشم رفتم در پاریس و یک سوال ایا. لچک را. در زیر گلو گره میزنن یا در زیر پستان. مرسی
زیر گلو
هنگامی که لچک را به گونه شال مصرف میکنند بر دوش میاندازند و در جلوی سینه گره میزنند. هنگامی که برای روسری مصرف میشه اون وقت زیر گلو گره میزندد. لاله لچک را به شانه انداخته بود که شال او باشه.
بادرود و سپاس از شما یک پرسش دارم از شما کتاب زنده یادکسروی را هم دارید ؟
با درود، فعلاً کتابی از کسروی صوتی نکردیم. شاید در آینده نزدیک
😭😭😭😭
نمیدانم اما به نظر من هر داستانی یک تم حقیقی دارد یک رویداد... یک حقیقت... در ذهن نویسنده بصورت داستانی چنین که حاوی پند و یا بشارت و یا القای پیام اوست بیرون می تراود
اگر به واقع هدف این داستان بیان عشق یک مرد پنجاه ساله به کودکی کولی باشد و اگر آن عشق نه پدری بلکه عشقی یکسره باشد نتیجه اش نومیدی ست
پدر عاشقی بسوزد
Tommie
در آخر داستان وقتی لالو از پشت پرده اومد بیرون دلهره ای موهای پشت گردنم رو سیخ کرد و وقتی بابا خداداد با خوشحالی از دیدن لالو به او لچک سرخ را هدیه داد گریه ام گرفت.
بابا خداداد بهتر بود با لالو عشق بازی میکرد وقتی پیشش زندگی میکرد، ولی او اگرچه پیر بود ولی مرد بود.
👍👍👍
❤👍
❤❤❤
❤❤