داستان واقعی : با تهمت بیعفتی ، پدرم منو فرستاد تهران ولی نمیدونست که...
ฝัง
- เผยแพร่เมื่อ 18 ต.ค. 2024
- قباد گفت سرویستو میدی بهم بعد ولت میکنم بری؛ ناگهان ...
توی مهمونی امارت
همه تو هم میلولیدن ... مست و پاتیل!
اگر فرهاد نبود اون شب قباد بهم دست درازی میکرد ولی ....
داستان واقعی که دهه ۴۰ شمسی در ایران اتفاق افتاده
سرگذشت زندگی دختری به نام پوران
➖️➖️➖️➖️➖️➖️➖️➖️➖️➖️➖️➖️➖️➖️➖️➖️➖️
در داستانگو شما هر روز داستانهای بسیار خاص و پر چالشی رو میشنوید که مثل یک رویای زیبا شما رو به تماشای داستان زندگی دیگران خواهد برد .
به دنیای جذاب کتاب خوانی پیش از خواب خوش اومدید 🎧💤
حتما کانال رو سابسکرایب کنید و دکمه زنگوله رو فشار بدید تا از جدیدترین ویدئوها مطلع بشید 🔔
⚜️ ⚜️ ⚜️ ⚜️ ⚜️ ⚜️ ⚜️ ⚜️ ⚜️ ⚜️ ⚜️ ⚜️ ⚜️ ⚜️
شما هم میتونید داستانهای خودتون رو برای ما بفرستید تا بدونِ ذکر نام و با اسم مستعار ، بخونیمش 😍🙏🏻❤️
برای پیدا کردن کانال داستان گو ، کلمه "داستانگو" رو در گوگل یا یوتیوب جستجو کنید 🔍
#پادکست_روزمرگی
#داستان_انگیزشی
#کتاب_صوتی
#داستان_صوتی
#انگیزشی
#story
kebab gooya
رمان صوتی عاشقانه بدون سانسور
اعتماد به خدا
هزار و یک شب
داستان صوتی کوتاه
خییلی قشنگه
@@zizizuzu3944 ممنونم ❤️
🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉❤❤❤❤❤
@@attaee_behst6808 💜🩷💜🩷💜🩷💜🩷
سلام خسته نباشید ولی صداتون خیلی کم بود هر چی صداشو زیاد میکردم انگار برا خودتون تعریف میکنی
@@میناجولایی تغییرشو حتما اعمال میکنم. مرسی از شما ❤️