داستان واقعی : با تهمت بی‌عفتی ، پدرم منو فرستاد تهران ولی نمیدونست که...

แชร์
ฝัง
  • เผยแพร่เมื่อ 7 ก.ค. 2024
  • قباد گفت سرویستو میدی بهم بعد ولت میکنم بری؛ ناگهان ...
    توی مهمونی امارت
    همه تو هم می‌لولیدن ... مست و پاتیل!
    اگر فرهاد نبود اون شب قباد بهم دست درازی می‌کرد ولی ....
    داستان واقعی که دهه ۴۰ شمسی در ایران اتفاق افتاده
    سرگذشت زندگی دختری به نام پوران
    ➖️➖️➖️➖️➖️➖️➖️➖️➖️➖️➖️➖️➖️➖️➖️➖️➖️
    در داستان‌گو شما هر روز داستان‌های بسیار خاص و پر چالشی رو میشنوید که مثل یک رویای زیبا شما رو به تماشای داستان زندگی دیگران خواهد برد .
    به دنیای جذاب کتاب خوانی پیش از خواب خوش اومدید 🎧💤
    حتما کانال رو سابسکرایب کنید و دکمه زنگوله رو فشار بدید تا از جدیدترین ویدئوها مطلع بشید 🔔
    ⚜️ ⚜️ ⚜️ ⚜️ ⚜️ ⚜️ ⚜️ ⚜️ ⚜️ ⚜️ ⚜️ ⚜️ ⚜️ ⚜️
    شما هم میتونید داستان‌های خودتون رو برای ما بفرستید تا بدونِ ذکر نام و با اسم مستعار ، بخونیمش 😍🙏🏻❤️
    برای پیدا کردن کانال داستان گو ، کلمه "داستان‌گو" رو در گوگل یا یوتیوب جستجو کنید 🔍
    #پادکست_روزمرگی
    #داستان_انگیزشی
    #کتاب_صوتی
    #داستان_صوتی
    #انگیزشی
    #story
    kebab gooya
    رمان صوتی عاشقانه بدون سانسور
    اعتماد به خدا
    هزار و یک شب
    داستان صوتی کوتاه
  • บันเทิง

ความคิดเห็น • 4

  • @zizizuzu3944
    @zizizuzu3944 7 วันที่ผ่านมา

    خییلی قشنگه

    • @dastangoo77
      @dastangoo77  7 วันที่ผ่านมา

      @@zizizuzu3944 ممنونم ❤️

  • @user-yc3pj4ky8m
    @user-yc3pj4ky8m 14 วันที่ผ่านมา

    سلام خسته نباشید ولی صداتون خیلی کم بود هر چی صداشو زیاد میکردم انگار برا خودتون تعریف میکنی

    • @dastangoo77
      @dastangoo77  14 วันที่ผ่านมา

      @@user-yc3pj4ky8m تغییرشو حتما اعمال میکنم. مرسی از شما ❤️