هستی عریان : بیدار کردن ابلیس معاویه را کی خیز وقت نمازست ، دفتر دوم مثنوی ، قسمت ۱

แชร์
ฝัง
  • เผยแพร่เมื่อ 24 ม.ค. 2025
  • بیدار کردن ابلیس معاویه را کی خیز وقت نمازست ، دفتر دوم مثنوی ، قسمت ۱
    شرح مثنوی مولوی توسط پیرجان
    #پیرجان #
    قصه‌ی سلطان محمود و غلام هندو
    چون زره دان این تن پر حیف را نی شتا را شاید و نه صیف را
    دفتر ششم ، مثنوی معنوی ، قسمت ۴۵
    بیدار کردن ابلیس معاویه را کی خیز وقت نمازست
    در خبر آمد که آن معاویه خفته بد در قصر در آن زاویه
    قصر را از اندرون در بسته بود کز زیارتهای مردم خسته بود
    ناگهان مردی ورا بیدار کرد چشم چون بگشاد پنهان گشت مرد
    گفت اندر قصر کس را ره نبود کیست کین گستاخی و جرات نمود
    گرد برگشت و طلب کرد آن زمان تا بیاید زان نهان گشته نشان
    او پس در مدبری را دید کو در پس پرده نهان می‌کرد رو
    گفت هی تو کیستی نام تو چیست گفت نامم فاش ابلیس شقیست
    گفت بیدارم چرا کردی بجد راست گو با من مگو بر عکس و ضد
    دفتر دوم ، مثنوی معنوی ، قسمت ۶۲
    از خر افکندن ابلیس معاویه را و روپوش
    و بهانه کردن و جواب گفتن معاویه او را
    گفت هنگام نماز آخر رسید سوی مسجد زود می‌باید دوید
    عجلوا الطاعات قبل الفوت گفت مصطفی چون در معنی می‌بسفت
    گفت نی نی این غرض نبود ترا که بخیری ره‌نما باشی مرا
    دزد آید از نهان در مسکنم گویدم که پاسبانی می‌کنم
    من کجا باور کنم آن دزد را دزد کی داند ثواب و مزد را
    دفتر دوم ، مثنوی معنوی ، قسمت ۶۳
    باز جواب گفتن ابلیس معاویه را
    گفت ما اول فرشته بوده‌ایم راه طاعت را بجان پیموده‌ایم
    سالکان راه را محرم بدیم ساکنان عرش را همدم بدیم
    پیشه‌ی اول کجا از دل رود مهر اول کی ز دل بیرون شود
    .
    .
    .
    جزو شش از کل شش چون وا رهد خاصه که بی چون مرورا کژ نهد
    هر که در شش او درون آتشست اوش برهاند که خلاق ششست
    خود اگر کفرست و گر ایمان او دست‌باف حضرتست و آن او
    دفتر دوم ، مثنوی معنوی ، قسمت ۶۴
    باز تقریر کردن معاویه با ابلیس مکر او را
    گفت امیر او را که اینها راستست لیک بخش تو ازینها کاستست
    صد هزاران را چو من تو ره زدی حفره کردی در خزینه آمدی
    آتشی از تو نسوزم چاره نیست کیست کز دست تو جامه‌ش پاره نیست
    .
    .
    .
    طبعت ای آتش چو سوزانیدنیست تا نسوزانی تو چیزی چاره نیست
    کی رهد از مکر تو ای مختصم غرق طوفانیم الا من عصم
    بس ستاره‌ی سعد از تو محترق بس سپاه و جمع از تو مفترق
    دفتر دوم ، مثنوی معنوی ، قسمت ۶۵
    باز جواب گفتن ابلیس معاویه را
    گفت ابلیسش گشای این عقد را من محکم قلب را و نقد را
    امتحان شیر و کلبم کرد حق امتحان نقد و قلبم کرد حق
    قلب را من کی سیه‌رو کرده‌ام صیرفی‌ام قیمت او کرده‌ام
    نیکوان را رهنمایی می‌کنم شاخه‌های خشک را بر می‌کنم
    این علفها می‌نهم از بهر چیست تا پدید آید که حیوان جنس کیست
    گرگ از آهو چو زاید کودکی هست در گرگیش و آهویی شکی
    تو گیاه و استخوان پیشش بریز تا کدامین سو کند او گام تیز
    گر به سوی استخوان آید سگست ور گیا خواهد یقین آهو رگست
    قهر و لطفی جفت شد با همدگر زاد ازین هر دو جهانی خیر و شر
    تو گیاه و استخوان را عرضه کن قوت نفس و قوت جان را عرضه کن
    گر غذای نفس جوید ابترست ور غذای روح خواهد سرورست
    گر کند او خدمت تن هست خر ور رود در بحر جان یابد گهر
    گرچه این دو مختلف خیر و شرند لیک این هر دو به یک کار اندرند
    انبیا طاعات عرضه می‌کنند دشمنان شهوات عرضه می‌کنند
    نیک را چون بد کنم یزدان نیم داعیم من خالق ایشان نیم
    خوب را من زشت سازم رب نه‌ام زشت را و خوب را آیینه‌ام
    سوخت هندو آینه از درد را کین سیه‌رو می‌نماید مرد را
    گفت آیینه گناه از من نبود جرم او را نه که روی من زدود
    او مرا غماز کرد و راست‌گو تا بگویم زشت کو و خوب کو
    من گواهم بر گوا زندان کجاست اهل زندان نیستم ایزد گواست
    باغبان گوید اگر مسعودیی کاشکی کژ بودیی تر بودیی
    جاذب آب حیاتی گشتیی اندر آب زندگی آغشتیی
    تخم تو بد بوده است و اصل تو با درخت خوش نبوده وصل تو
    شاخ تلخ ار با خوشی وصلت کند آن خوشی اندر نهادش بر زند
    دفتر دوم ، مثنوی معنوی ، قسمت ۶۶
    عنف کردن معاویه با ابلیس
    گفت امیر ای راه‌زن حجت مگو مر ترا ره نیست در من ره مجو
    ره‌زنی و من غریب و تاجرم هر لباساتی که آری کی خرم
    گرد رخت من مگرد از کافری تو نه‌ای رخت کسی را مشتری
    مشتری نبود کسی را راه‌زن ور نماید مشتری مکرست و فن
    تا چه دارد این حسود اندر کدو ای خدا فریاد ما را زین عدو
    گر یکی فصلی دگر در من دمد در رباید از من این ره‌زن نمد
    دفتر دوم ، مثنوی معنوی ، قسمت ۶۷
    نالیدن معاویه به حضرت حق تعالی از ابلیس و نصرت خواستن
    این حدیثش همچو دودست ای اله دست گیر ار نه گلیمم شد سیاه
    من به حجت بر نیایم با بلیس کوست فتنه‌ی هر شریف و هر خسیس
    آدمی کو علم الاسما بگست در تک چون برق این سگ بی تکست
    از بهشت انداختش بر روی خاک چون سمک در شست او شد از سماک
    نوحه‌ی انا ظلمنا می‌زدی نیست دستان و فسونش را حدی
    اندرون هر حدیث او شرست صد هزاران سحر در وی مضمرست
    مردی مردان ببندد در نفس در زن و در مرد افروزد هوس
    ای بلیس خلق‌سوز فتنه‌جو بر چیم بیدار کردی راست گو
    دفتر دوم ، مثنوی معنوی ، قسمت ۶۸
    تماس با ما از طریق ایمیل / Contact us
    PR@hastiyeoryan.com
    وبسايت ما / Website
    www.hastiyeory...
    فيسبوک / Facebook
    / hastiye-oryan-41694147...
    فيسبوک / Facebook
    / hastiye.oryan
    ساند کِلاد ، برای فایل های صوتی / Sound Cloud
    / hastiye-oryan
    تلگرام / Telegram
    t.me/hastiyeoryan
    تلگرام فایل های صوتی / Telegram
    t.me/hastiye_o...
    اینستاگرام / Instagram
    / hastiye_oryan

ความคิดเห็น •