اسرار جنایات بی رحمانه ای که قطعا با شنیدنش شوکه میشوید | پرونده های جنایی ایرانی

แชร์
ฝัง
  • เผยแพร่เมื่อ 18 ก.ย. 2024
  • اسرار جنایات بی رحمانه ای که قطعا با شنیدنش شوکه میشوید | پرونده های جنایی ایرانی
    این پرونده ی جنایی 27 آذره ساله پیش به جریان افتاد
    اونروز یه مرده میانسال به اداره پلیس رفتو
    اعلام کرد پسرش به طرز مشکوکی ناپدید شده
    این مرد میگفت
    پسرم استاده دانشگاهه
    سامیار چن سال پیش با یه دختری به اسمه مونا عقد کرد
    ولی چون ما مخالفه این وصلت بودیم هنوز مراسمه ازدواج نگرفتن
    آخرین بار سامیار در حالی که به شدت عصبانی بود از خونه ی ما رفت
    بعده اون جواب هیچ تماسیمونو نداد
    حتی به گوشیه مونام زنگ زدیم
    اما گوشیه اونم خاموش بود
    همین موضوع نگرانیه مارو بیشتر کردو باعث شد موضوعو از طریقه پلیس پیگیری کنیم
    با گفته های پدره سامیار
    تیمی از کاراگاهای اداره آگاهی به دستوره بازپرس
    تحقیقاته خودشونو برای پیدا کردنه سامیار شروع کردن
    اما بعده یه ماه هیچ ردی ازش به دست نیومد
    تا اینکه اواخره دی ماه
    دختره جوونی راهیه اداره آگاهی شد و اسراره ناپدید شدنه سامیارو فاش کرد
    سارا در حالی که وحشت زده بودو دست و پاش میلرزید گفت
    من شاهده قتله استاده دانشگاه بودم
    حالا اومدم این رازو فاش کنم تا شاید به ارامش برسم
    سارا ادامه داد
    پاتوقه من تویه یکی از کافه های تهرانه
    توی اونجا با زنی به اسمه مونا آشنا شدم
    خیلی زود باهم صمیمی شدیم
    اونطور که مونا میگفت
    شوهرش وضع مالیه خوبی داشت
    هرچی با مونا بیشتر آشنا میشدم بیشتر پی به اسراره زندگیش میبردم
    تویه رفت وآمدام به خونه ی مونا متوجه شدم با شوهرش اختلاف دارنو مدام باهم دعوا دارن
    یه روز مونا برام تعریف کرد که میخواد از شوهرش جدا شه
    اما شوهرش راضی به این کار نمیشه
    مونا به تازگی با مهران یکی از پسرایی که به کافه رفت و آمد داشت صمیمی شده بود
    مونا سفره ی دلشو برای مهرانم باز کرده بودو مشکلاشو به اوم گفته بود
    همینم باعث شده بود رابطه ی اونا باهم صمیمی تر شه
    سارا میگفت
    من یه ویلا توی دماوند دارم
    یه شب مونا اومده بود اونجا پیشم
    چن ساعته بعد مهران در حالی که به شدت وحشت زده بود اومد اونجا
    مهران میگفت سامیارو کشته و جسدش تویه ماشینه
    من حسابی ترسیده بودم
    اونشب همه باهم سواره ماشین شدیمو رفتیم یکی از روستاهایه همون دور و بر
    مهرانو مونا جسده سامیارو آتیش زدن و بعدش منو رسوندن خونه
    اونطور که من از حرفایه اون شبشون فهمیدم
    داشتن تصمیم میگرفتن از کشور فرار کنن
    ازون شب که رفتن
    من موندمو عذاب وحدانی که یه لحظم ولم نمیکنه
    بعده اون دیگه از مهرانو مونا خبری نداشتم تا اینکه تصمیم گرفتم بیامو
    این رازه هولناکو فاش کنم تا شاید از کابوسایی که میبینم خلاص شم
    مامورای آگاهی با شنیدنه حرفای سارا
    از پلیس دماوند استعلام کردن تا ببینن جسده سوخته ای اونجا پیدا شده یا نه
    پلیس دماوند توی جوابه استعلام تایید کرد که
    یه جسده سوخته توسطه یه چوپان حوالیه دماوند پیدا شده
    ولی به خاطره اینکه هویتش مشخص نبوده به پزشکیه قانونی منتقل شده
    به این ترتیب پلیس تحقیقای گسترده ای رو برای دستگیریه مونا و مهران شروع کرد
    تا اینکه اواسطه فروردینه امسال مشخص شد مخفیگاهشون یه خونه ی کوچیک حوالیه شهرستانه اسلامشهره
    به سرعت تیمای ویژه ی اداره آگاهی به اونجا رفتنو توو یه عملیاته ضربتی هردوشونو بعده 4 ماه دستگیر کردن
    مونا و مهران به اداره آگاهی منتقل شدنو پشته میزه بازجویی قرار گرفتن
    مهران میگفت
    من اصلا قصده کشته سامیارو نداشتم
    روزه حادثه باهاش قرار داشتم که باهم صحبت کنیم
    اونجوری که مونا میگفت
    خونواده سامیار با این ازدواج مخالف بودنو بعده گذشته چند سال هنوز راضی به این وصلت نشده بودن
    برای همین مونا میخواست طلاق بگیره اما سامیار راضی نمیشد
    اط طرفه دیگه سامیار متوجه رابطه ی منو مونا شده بود
    اونروز باهم قرار داشتیم تا باهم صحبت کنیم
    صواره ماشینش شدمو رفتیم سمته آجودانیه
    اونجا بحثمون شدید شدو من چنتا ضربه با چاقو به سامیار زدم
    بعدشم با مونا جسده سامیارو آتیش زدیم و تصمیم گرفتیم از ایران فرار کنیم
    ولی قبله اینکه بتونیم اینکارو کنیم دستگیر شدیم
    مونای 30 ساله که لیسانسه هنرم داره میگفت
    اصلا از قبل نقشه ای برای کشتنه شئهرش نداشتنو همه چی یه اتفاق بوده
    مونا میگفت
    منو سامیار 6 سال بود که عقد بودیم
    ولی خونوادش راضی نبودنو همش چوب لای چرخه ما میذاشتن
    سامیارم بیشتر طرفه خونوادشو میگرفت
    مدام سره همین مسائل باهم دعوا داشتیم
    تا جایی که شنیدم خونوادش به سامیار گفتن من در حدو اندازه ی پسرشون نیستم
    چون پسرشون دکترا داره و استاده دانشگاه و من لیسانس دارم
    منم با شنیدنه این موضوع دیگه تصمیم به جدایی گرفتم
    پاتوقه من یه کافه طرفای نیاوران بود
    به خاطره رفت و آمدم به اونجا با سارا اشنا شدم
    منو سارا میرفتیم کافه و مافیا بازی میکردیم
    مهرانم تویه اون کافه کار میکردو یواش یواش قاطیه جمع ما شد
    کم کم رابطم با مهران صمیمی شد تا اینکه یه روز داستانه زندگیمو براش تعریف کردمو گفتم میخوام از همسرم جدا شم ولی طلاقم نمیده
    رابطه ی منو مهران هرروز صمیمی تر میشد
    تا اینکه شوهرم متوجه ارتباطه ما شد
    همین موضوعم باعث شد درگیریای ما بیشتر شه
    بعده اون شوهرم تصمیم گرفت با مهران صحبت کنه
    باری همین باهم قراره ملاقات گذاشتن
    ...
    - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
    🔴 لینک سابسکرایب:
    / @jenayigram
    - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
    🔸 ویدیوهای پیشنهادیه من:
    📽️من فقط بهشون تذکر دادم وقتی دختر میارن خونه کمتر سر و صدا کنن: • من فقط بهشون تذکر دادم...
    📽️مادر و ناپدریم خواهرمو مجبور می کردن تن فروشی کنه منم نقشه قتلشونو کشیدم: • مادر و ناپدریم خواهرمو...
    📽️مهین قدیری اولین قاتل سریالی زن ایران: • پرونده جنایی تنها قاتل...
    📽️خفاش شب: • پرونده جنایی خفاش شب غ...
    📽️بهم گفت دیگه شوهرتو نمی بینی
    : • بهم گفت دیگه شوهرتو نم...
    - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
    #پرونده_جنایی
    #پرونده_مستند
    #قتل

ความคิดเห็น • 34