گریه و خنده از منظر مولانا استاد کوهپایه

แชร์
ฝัง
  • เผยแพร่เมื่อ 25 ต.ค. 2024
  • بنام خدا
    موضوع بحث:والایش و تصعید نفس از منظر مولانا
    شرح دفتر پنجم مثنوی معنوی
    مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم »
    بخش ۵ - سبب رجوع کردن آن مهمان به خانهٔ مصطفی علیه‌السلام در آن ساعت که مصطفی نهالین ملوث او را به دست خود می‌شست و خجل شدن او و جامه چاک کردن و نوحهٔ او بر خود و بر سعادت خود
    کافرک را هیکلی بد یادگار
    یاوه دید آن را و گشت او بی‌قرار
    گفت آن حجره که شب جا داشتم
    هیکل آنجا بی‌خبر بگذاشتم
    گرچه شرمین بود شرمش حرص برد
    حرص اژدرهاست نه چیزیست خرد
    از پی هیکل شتاب اندر دوید
    در وثاق مصطفی و آن را بدید
    کان یدالله آن حدث را هم به خود
    خوش همی‌شوید که دورش چشم بد
    هیکلش از یاد رفت و شد پدید
    اندرو شوری گریبان را درید
    می‌زد او دو دست را بر رو و سر
    کله را می‌کوفت بر دیوار و در
    آنچنان که خون ز بینی و سرش
    شد روان و رحم کرد آن مهترش
    نعره‌ها زد خلق جمع آمد برو
    گبر گویان ایهاالناس احذروا
    می‌زد او بر سر که ای بی‌عقل سر
    می‌زد او بر سینه کای بی‌نور بر
    سجده می‌کرد او که ای کل زمین
    شرمسارست از تو این جزو مهین
    تو که کلی خاضع امر ویی
    من که جزوم ظالم و زشت و غوی
    تو که کلی خوار و لرزانی ز حق
    من که جزوم در خلاف و در سبق
    هر زمان می‌کرد رو بر آسمان
    که ندارم روی ای قبلهٔ جهان
    چون ز حد بیرون بلرزید و طپید
    مصطفی‌اش در کنار خود کشید
    ساکنش کرد و بسی بنواختش
    دیده‌اش بگشاد و داد اشناختش
    گریه رحمت الهی را به جوش می آورد
    تا نگرید ابر کی خندد چمن
    تا نگرید طفل کی جوشد لبن
    طفل یک روزه همی‌داند طریق
    که بگریم تا رسد دایهٔ شفیق
    تو نمی‌دانی که دایهٔ دایگان
    کم دهد بی‌گریه شیر او رایگان
    گفت فلیبکوا کثیرا گوش دار
    تا بریزد شیر فضل کردگار
    گریهٔ ابرست و سوز آفتاب
    استن دنیا همین دو رشته تاب
    گر نبودی سوز مهر و اشک ابر
    کی شدی جسم و عرض زفت و سطبر
    کی بدی معمور این هر چار فصل
    گر نبودی این تف و این گریه اصل
    سوز مهر و گریهٔ ابر جهان
    چون همی دارد جهان را خوش‌دهان
    آفتاب عقل را در سوز دار
    چشم را چون ابر اشک‌افروز دار
    چشم گریان بایدت چون طفل خرد
    کم خور آن نان را که نان آب تو برد
    پرداختن به نفسانیات روح را پژمرده می کند
    دفتر دوم ۱۲۴۰
    خاربن دان هر یکی خوی بدت
    بارها در پای خار آخر زدت
    بارها از خوی خود خسته شدی
    حس نداری سخت بی‌حس آمدی
    گر ز خسته گشتن دیگر کسان
    که ز خُلق زشت تو هست آن رسان
    غافلی باری ز زخم خود نه‌ای
    تو عذاب خویش و هر بیگانه‌ای
    یا تبر بر گیر و مردانه بزن
    تو علی‌وار این در خیبر بکن
    یا به گلبن وصل کن این خار را
    وصل کن با نار نور یار را
    تا که نور او کُشد نار تو را
    وصل او گلشن کند خار تو را
    ……….
    پند من بشنو که تن بند قویست
    کهنه بیرون کن گرت میل نویست
    لب ببند و کف پر زر بر گشا
    بخل تن بگذار و پیش آور سخا
    ترک شهوتها و لذتها سخاست
    هر که در شهوت فرو شد برنخاست
    این سخا شاخیست از سرو بهشت
    وای او کز کف چنین شاخی بهشت
    عروة الوثقاست این ترک هوا
    برکشد این شاخ جان را بر سما
    ………
    تن چو با برگست روز و شب از آن
    شاخ جان در برگ‌ریزست و خزان
    برگ تن بی‌برگی جانست زود
    این بباید کاستن آن را فزود
    ……
    خطبه ی ۱۸۳
    . أَسْهِرُوا عُيُونَكُمْ وَ أَضْمِرُوا بُطُونَكُمْ وَ اسْتَعْمِلُوا أَقْدَامَكُمْ وَ أَنْفِقُوا أَمْوَالَكُمْ وَ خُذُوا مِنْ أَجْسَادِكُمْ فَجُودُوا بِهَا عَلَى أَنْفُسِكُمْ وَ لَا تَبْخَلُوا بِهَا عَنْهَا
    در دل شب ها با شب زنده دارى، و پرهيز از شكمبارگى به اطاعت برخيزيد، با اموال خود انفاق كنيد، از جسم خود بگيريد و بر جان خود بيفزاييد، و در بخشش بخل نورزيد
    دفتر چهارم بیت ۳۱۰۸
    باد تندست و چراغم ابتری
    زو بگیرانم چراغ دیگری
    تا بود کز هر دو یک وافی شود
    گر به باد آن یک چراغ از جا رود
    هم‌چو عارف کن تن ناقص چراغ
    شمع دل افروخت از بهر فراغ
    تا که روزی کین بمیرد ناگهان
    پیش چشم خود نهد او شمع جان
    ……….
    اقرضوا الله قرض ده زین برگ تن
    تا بروید در عوض در دل چمن
    قرض ده کم کن ازین لقمهٔ تنت
    تا نماید وجه لا عین رات
    تن ز سرگین خویش چون خالی کند
    پر ز مشک و در اجلالی کند
    زین پلیدی بدهد و پاکی برد
    از یطهرکم تن او بر خورد
    دیو می‌ترساندت که هین و هین
    زین پشیمان گردی و گردی حزین
    ……..

ความคิดเห็น •