من این کلپ رو دیده بودم ولایکش کرده بودم حالا کامنت یادم نیست لایکم پریده. عرض ادب وخسته نباشید خدمت جناب دکتر ابراهیمی بزرگوار. thanks for you ostad ❤❤❤❤❤👍👍👍👏👏👏👏👌👌👌👌🌻🌻🌻🌻
سلام استاد عزیز مهربون. انگار که خدا شما را رسونده آن کسانی که در نیمه راه موندن با دستان شما آنها را یاری کند و به مقصد برساند. من هم در منزل یک موردی دارم که سه نقطه را حفر کردم از هر کدوم علایم و نشونه های در آمده ولی به هدف نتونستم برسم . من قبلاً دریاب داشتم رو زمین یه چیزایی را قایم میکردن پیدا میکردم هرجایی هم که ردیاب زدم کار کردیم جایی نبود که ردیاب بزنم کار کنیم بکر باشه علامتهایی پیدا میشد ولی کارامون نمیشه تمام موندن نمیدونم علت چی میتونه باشه . اما اینجا در منزل دوماهی میشه که کارهای شما را دنبال میکنم یه جفت دازینگ درست کردم بعضی وقتها چنان دقیق و بدون هیچ درنگی حرکت میکنه اون چیزی که ازش میخوایم نشون میده اینجا را هم از دازینگ کمک گرفتم جای را که کار کرده بودم یک و نیم متر از کار قبلی که به شکل مثلث بود را نشون میده همونجا را یک روز شروع کردیم درست در پنج سانتی به تنور رسیدیم یک کوزه برعکس بود در وسط تنور با شیفته به شکل تخته سنگ پلمپ بود از طرف غرب یک جای انگشت سوراخ بود اینارو هم شکوندیم زیرش قلوه سنگ تکه سفال بود تا انتهای تنور بعد از اینا به شیفته قرمز رنگ با سنگهای نصبتا بزرگتر . چون داخل منزل بود و رفت آمد همسایه فامیل بیشتر از یک روز نمی تونستیم اوضاع به این شکلی بمونه جایی را حفاری کرده بودیم پر کردیم . استاد یه حکایتی هم از قدیم سینه به سینه نقل شده شنیدیم . حتی یکی از فامیلامون میگه روز عید بود همه بچه ها میرفتن عیدی بگیرن فامیل که الان پنجاه پنج سالشه میگه رفتم به همین خونه سه چهار نفر دور بر کرسی نشسته بودن باخودم گفتم خوش به حال اینا که زیر تنورشان چندین کیلو طلا دارن مردم اما مردم پول ندارن به زور زندگیشونو میچرخونن. همین منزل ما قبلاً برا همسایه دیوار به دیوار ما بود که بعداً از آنها حریم .. ببخشید استاد متن زیاد شد خسته تون نکنم . اما یه داستان هم از کودکی خودم در این موضوع هست تعاریف کنم . من کلاس چهارم بودم یک مهمون داشتیم درویش بود پدرم خدا بیامرزد مهمان نواز بود خیلی وقتها مهمان داشتیم .آن روز درویش مهمان ما بود منم در گوشه اتاق نشسته و به حرفهای درویش گوش میدادم از حرفهای درویش فهمیدم که کتابهایی دارد که در آن سخن از گنج و طلا نوشته شده . چنان خوشحال بودم که آمدم به خواهر کوچکتر از خودم گفتم چکار کنیم چکار نکنیم .تصمیم گرفتیم من برم کتاب عمودرویش را هر طوری شده به دست بیارم .اون وقت برق نبود موقه خواب چراخ نفتی گرد سوز بود خاموش میکردن یه فانوس کنار اتاق نورشو کم میکردن . من یواشکی رفتم در. اتاق باز کردم کنار درویش خورجیش سمت راستش به طرف دیوار بود کار سختتر کرده بود اما آرزوی گنج داشتم به هر طریقی میشد باید کتاب را به دست نیاوردم بلاخره باسختی سه تا کتاب از خورجین درویش برداشتم و برگشتم به خونه که خانوادگی بودیم با خواهرم در نور فانوس نشستیم کتاب را ورق زدن خیلی از مطالب را اصلا نمتونستیم بخونیم هی ورقمیزدیم دوتا کتاب ورق زدین تموم شد سوی را باز کردیم هر مطالبی را میخواندیم میگفتیم این کار ما نیست سخته خیلی از گنج پیدا کردن نوشته بود چندتایی یادمه . رسیدیم به یه صفحه ای نوشته بود یک خروس داشته باشی این دعا را بنویسی به گردن خروس بیاندازی و خروس را در جایی که گج هست خروس نقطه را برای شما پیدا میکند اما خروس تا فردا می میرد . دعا را نوشتیم و کتابهارا بردم یواشکی گذاشتم خورجین درویش بدون اینکه متوجه شود . فردای آن روز صبح که بیدار شدیم درویش رفته بود پدر هم به سر کار خود به باغ رفته بود ما انگار عیدمان بود دعا برداشتیم رفتیم سراغ خروس بیچاره . من خروس را زیر بغلم گرفتم دارم میرم بیش از ده تا بچه از همسایه ها و خودمون پشت سر من راه افتادن در آمدیم همین حیاط پشتی که اون وقت خرابه شده بود خروس رها کردیم رفت یه جای کنی بلند تر بود شرع کرد به قوققلی خواندن .یادمه آنقدر خوشحال بودیم انگار یه جایی یا یه شهری را فتح کرده ایم .به خواهرم گفتم یادت باشه به کسی هم نگو این راز بین من و تو می ماند تا بزرگ شدیم این گنج را درمیاریم فردای آن روز صبح مادر آمد گفت خروس مرده من خواهرم به همدیگه نگاه کردیم یعنی کار ما بوده ولی هیچ به زبان یاوردیم حالا نزدیک سی سال است ازان روز میگذرد ومن دنبال آن گنج. ومن امیدم به خدایی هست که دستمو بگیره چون دستانی هستن که در این دنیا دست خدا به حساب میان .همان دستانی که یاری دهنده و گره گشاینده هم نوع خود هستن. الهی به بزرگی خودت به مهربانی و کرمت که هر چه قدر از عظمت آن بگیم در ذهن هیچ کس نمیگند قسمت می دهیم آنقدر انسانهایی هستن که واقعا مستحق انند یاریشان کن گوشه چشمی نظر کنی کفایته چون هیچ زره ای از دریای کرم شما کم نخواهد شد .خدایا من بندگی نکردم غفلت کردم دانسته یا ندانسته . اما شما که خدایی و خدایی را خوب میدانی هزاران سال خدایی میکنی . اما همون یه غفلتی که کردیم جوانیمان رفت نزاربعد این هم تو غفلت باشیم باقی مانده عمران را شبیه گذشته مان نکن خدایا ما را به حال خودمان رها مکن که ممکن است دوباره گم بشویم خدایا دستمان را رها مکن.(لهی امین )♥️♥️♥️🌹🌹🌹🏵️🏵️🏵️🌼🌼🌼
درود بر شما سپاس از اینکه نشستید و ابنمطلب روواسم فرستادید ایننشاناز لطافت طبع شما داره مطلب مهم این هست که همون مکانی که کار کردید وانتعاش کوزه برعکس دراومده بود واخرش فرمودید چاه رودر کردید انتهای همون به اتاقی میرسید کار کردن یا نکردن شبت خودتون چونمنکشی روبه حفاری تشویق نمیکنم موفق باشید
سلام استاد درود بر شما واقعا به نکات خوبی اشاره نمودید با سپاس
درود بر شهرام خان عزیز امیدوارم تونسته باشم نیازهای حداقلی دوستان رو برآورده کرده باشم
سپاس فراوان استاد عزیزم ممنون عشقی استاد جان فدات یک دنیا سپاسگزارم ،❤️❤️❤️❤️🙏🙏🙏🙏🙏🙏
مهدی خان درود بر شما بار وفادار
سپاس استاد گرامی ,ممنون بابت اطلاعات خوبی که به میدی
قربونت برم انجاموظیفه است دوست و.همراه باوفا
It was excellent, Dr. Reza Ebrahimi, thank you
Thanks for you
درود بر شما استاد رضا ابراهیمی عزیز
ممنون از اطلاعاتی که در اختیار هموطنان خود می گذارید👏🏻👏🏻💙🌷
اشکانخاندرود بر شما انجام وظیفه است
Ok
ostad kheyli Azizi..💖💕💕💕💕❤❤❤👏👏👏👌👌👌👍👍👍
Mamnoon am golam
درود بر شما استاد عزیزم سپاس از این همه بزرگی ومعرفت که در اختیار ما میزارید
انجام وظیفه است و شما سرور بنده
درودبرشما خیلی ممنون بابت اطلاعاتی که در اختیار ما میزاری
انجام وظیفه اس
من این کلپ رو دیده بودم ولایکش کرده بودم حالا کامنت یادم نیست لایکم پریده. عرض ادب وخسته نباشید خدمت جناب دکتر ابراهیمی بزرگوار. thanks for you ostad ❤❤❤❤❤👍👍👍👏👏👏👏👌👌👌👌🌻🌻🌻🌻
Fadat
ostad khaste nabashid 🌻🌻🌻⚘⚘💖💖💕💕💖😉😉😉💛
Fadat
چراع عمرتان زندگیتان قلب مهربانتان همیشه روشن باد
Tajsarid
Marseسروری استاد
ostad dorood bar shoma ostad. ❤❤🌼🌼🌼👏👏👏👏👌👌👌👌🌷🌷🌷🌻⚘⚘
سلام ودرود بر استاد بزرگ ایران باستان
Sepasgozaram
ostad kheyli goli ⚘⚘⚘⚘⚘🌻🌻🌻🌻💕💕💕💖🌻🌻🌻🌻🌷🌷
Dorood Bozorgvar 🎉🎉🎉🎉
Hi
“I’m so grateful for your help. It was a challenging time but you made it easier. Thank you. ”
Thanks for you
Ok
Thanks
🙇♂️🙇♂️🙇♂️🙏🙏🙏🙏🙏
سپاس
سلام استادغزیزازشما متشکرم که علمتونوبدون چشم داشتی وقت گذاشته بماتدریس میکنید
درود بر حمید خان انجام وظیفه ای شاگردی هستم در دنیای باستان
@@kalejbastani شکسته نفسی میفرماییدشماواقعن استادهستین وبنده بخودم میبالم که ازشمادرس میگیرم وازمنش ورفتاروگفتارتون مشخصه که بسیارانسان محترم متشخصی هستیدبنده ارتمندم
حمیدخان لطف و بزرگی شماست بزرگمنشی و وسع و بلندای نگاه شماست
Thank you
Mamnoon
❤❤❤
سپاس
Ae4
Hi
To say thank you is not enough. I can’t thank you enough.
Thanks for you
w45
استاد کی زنگ در زد ؟. آقا دستتون درد نکنه.مطالب اخیر بسیار عالی و کاربردی شده 🙏
درود بر داریوش خان عزیز و گرامی پسرم از کلاس زبان اومد زنگ رو زد سپاس از شما دوست گلم
@@kalejbastani خدا حفظ کنه عزیزانتون
همینطور عزیزان و سروران شما رو وهود شما سرور گرامی رو
استاد سلام شما علم لدونی دارین
خیر به هیچ عنوان بنده چله نشینی کردم و یک دوره ای رو.گذروندم ولی علم لدنی کار هر شخصی نیست بنده عددی نیستم قربان
H766
Thanks for you 🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏
Tte45
F677
Mer30
B655
Okay
G567
Sepas faravan
Qq23
سلام استاد عزیز مهربون. انگار که خدا شما را رسونده آن کسانی که در نیمه راه موندن با دستان شما آنها را یاری کند و به مقصد برساند.
من هم در منزل یک موردی دارم که سه نقطه را حفر کردم از هر کدوم علایم و نشونه های در آمده ولی به هدف نتونستم برسم .
من قبلاً دریاب داشتم رو زمین یه چیزایی را قایم میکردن پیدا میکردم هرجایی هم که ردیاب زدم کار کردیم جایی نبود که ردیاب بزنم کار کنیم بکر باشه علامتهایی پیدا میشد ولی کارامون نمیشه تمام موندن نمیدونم علت چی میتونه باشه .
اما اینجا در منزل دوماهی میشه که کارهای شما را دنبال میکنم یه جفت دازینگ درست کردم بعضی وقتها چنان دقیق و بدون هیچ درنگی حرکت میکنه اون چیزی که ازش میخوایم نشون میده
اینجا را هم از دازینگ کمک گرفتم جای را که کار کرده بودم یک و نیم متر از کار قبلی که به شکل مثلث بود را نشون میده
همونجا را یک روز شروع کردیم درست در پنج سانتی به تنور رسیدیم یک کوزه برعکس بود در وسط تنور با شیفته به شکل تخته سنگ پلمپ بود از طرف غرب یک جای انگشت سوراخ بود اینارو هم شکوندیم زیرش قلوه سنگ تکه سفال بود تا انتهای تنور بعد از اینا به شیفته قرمز رنگ با سنگهای نصبتا بزرگتر .
چون داخل منزل بود و رفت آمد همسایه فامیل بیشتر از یک روز نمی تونستیم اوضاع به این شکلی بمونه جایی را حفاری کرده بودیم پر کردیم .
استاد یه حکایتی هم از قدیم سینه به سینه نقل شده شنیدیم .
حتی یکی از فامیلامون میگه روز عید بود همه بچه ها میرفتن عیدی بگیرن فامیل که الان پنجاه پنج سالشه میگه رفتم به همین خونه سه چهار نفر دور بر کرسی نشسته بودن باخودم گفتم خوش به حال اینا که زیر تنورشان چندین کیلو طلا دارن مردم اما مردم پول ندارن به زور زندگیشونو میچرخونن. همین منزل ما قبلاً برا همسایه دیوار به دیوار ما بود که بعداً از آنها حریم ..
ببخشید استاد متن زیاد شد خسته تون نکنم .
اما یه داستان هم از کودکی خودم در این موضوع هست تعاریف کنم .
من کلاس چهارم بودم یک مهمون داشتیم درویش بود پدرم خدا بیامرزد مهمان نواز بود خیلی وقتها مهمان داشتیم .آن روز درویش مهمان ما بود منم در گوشه اتاق نشسته و به حرفهای درویش گوش میدادم از حرفهای درویش فهمیدم که کتابهایی دارد که در آن سخن از گنج و طلا نوشته شده .
چنان خوشحال بودم که آمدم به خواهر کوچکتر از خودم گفتم چکار کنیم چکار نکنیم .تصمیم گرفتیم من برم کتاب عمودرویش را هر طوری شده به دست بیارم .اون وقت برق نبود موقه خواب چراخ نفتی گرد سوز بود خاموش میکردن یه فانوس کنار اتاق نورشو کم میکردن .
من یواشکی رفتم در. اتاق باز کردم کنار درویش خورجیش سمت راستش به طرف دیوار بود کار سختتر کرده بود اما آرزوی گنج داشتم به هر طریقی میشد باید کتاب را به دست نیاوردم بلاخره باسختی سه تا کتاب از خورجین درویش برداشتم و برگشتم به خونه که خانوادگی بودیم با خواهرم در نور فانوس نشستیم کتاب را ورق زدن خیلی از مطالب را اصلا نمتونستیم بخونیم هی ورقمیزدیم دوتا کتاب ورق زدین تموم شد سوی را باز کردیم هر مطالبی را میخواندیم میگفتیم این کار ما نیست سخته خیلی از گنج پیدا کردن نوشته بود چندتایی یادمه .
رسیدیم به یه صفحه ای نوشته بود یک خروس داشته باشی این دعا را بنویسی به گردن خروس بیاندازی و خروس را در جایی که گج هست خروس نقطه را برای شما پیدا میکند اما خروس تا فردا می میرد .
دعا را نوشتیم و کتابهارا بردم یواشکی گذاشتم خورجین درویش بدون اینکه متوجه شود .
فردای آن روز صبح که بیدار شدیم درویش رفته بود پدر هم به سر کار خود به باغ رفته بود ما انگار عیدمان بود دعا برداشتیم رفتیم سراغ خروس بیچاره .
من خروس را زیر بغلم گرفتم دارم میرم بیش از ده تا بچه از همسایه ها و خودمون پشت سر من راه افتادن در آمدیم همین حیاط پشتی که اون وقت خرابه شده بود خروس رها کردیم رفت یه جای کنی بلند تر بود شرع کرد به قوققلی خواندن .یادمه آنقدر خوشحال بودیم انگار یه جایی یا یه شهری را فتح کرده ایم .به خواهرم گفتم یادت باشه به کسی هم نگو این راز بین من و تو می ماند تا بزرگ شدیم این گنج را درمیاریم
فردای آن روز صبح مادر آمد گفت خروس مرده من خواهرم به همدیگه نگاه کردیم
یعنی کار ما بوده ولی هیچ به زبان یاوردیم
حالا نزدیک سی سال است ازان روز میگذرد ومن دنبال آن گنج.
ومن امیدم به خدایی هست که دستمو بگیره چون دستانی هستن که در این دنیا دست خدا به حساب میان .همان دستانی که یاری دهنده و گره گشاینده هم نوع خود هستن.
الهی به بزرگی خودت به مهربانی و کرمت که هر چه قدر از عظمت آن بگیم در ذهن هیچ کس نمیگند قسمت می دهیم آنقدر انسانهایی هستن که واقعا مستحق انند یاریشان کن گوشه چشمی نظر کنی کفایته چون هیچ زره ای از دریای کرم شما کم نخواهد شد .خدایا من بندگی نکردم غفلت کردم دانسته یا ندانسته .
اما شما که خدایی و خدایی را خوب میدانی هزاران سال خدایی میکنی .
اما همون یه غفلتی که کردیم جوانیمان رفت نزاربعد این هم تو غفلت باشیم باقی مانده عمران را شبیه گذشته مان نکن خدایا ما را به حال خودمان رها مکن که ممکن است دوباره گم بشویم خدایا دستمان را رها مکن.(لهی امین )♥️♥️♥️🌹🌹🌹🏵️🏵️🏵️🌼🌼🌼
درود بر شما سپاس از اینکه نشستید و ابنمطلب روواسم فرستادید ایننشاناز لطافت طبع شما داره مطلب مهم این هست که همون مکانی که کار کردید وانتعاش کوزه برعکس دراومده بود واخرش فرمودید چاه رودر کردید انتهای همون به اتاقی میرسید کار کردن یا نکردن شبت خودتون چونمنکشی روبه حفاری تشویق نمیکنم موفق باشید
با عرض معذرت چند کلمه ای اشتباه تایپی .ببخشید .
مشکلی نیس گلم موفق باشید
Xf554
Azizi