ادامه بحث دعا | شرح "آن الله تو لبیک ماست" - توضیح "تغییر در مسیرعلت و معلولی، تنها کار دل است"

แชร์
ฝัง
  • เผยแพร่เมื่อ 6 ก.ย. 2024
  • فردیت 10-53 | شرح حکایت بیان آنک الله گفتن نیازمند عین لبیک گفتن حق است در دفتر سوم مثنوی معنوی و در ادامه مبحث فردیت و بحث دعا
    گفت آن الله تو لبیک ماست - از میان اینهمه تخم گیاههان، تنها تعداد معدودی می رویند - توضیحات راجع به اینکه باید کار را بخاطر خود کار انجام داد (یافتن گنج زیر خاک) - نتایج تغییر می کنند بخاطر تغییر در مقدمات و این تغییر در مقدمات کار دل است
    آن یکی الله می‌گفتی شبی ** تا که شیرین می‌شد از ذکرش لبی
    گفت شیطان آخر ای بسیارگو**این همه الله را لبیک کو
    می‌نیاید یک جواب از پیش تخت**چند الله می‌زنی با روی سخت
    او شکسته‌ دل شد و بنهاد سر**دید در خواب او خِضر را در خُضَر
    گفت هین از ذکر چون وا مانده‌ای**چون پشیمانی از آن کش خوانده‌ای
    گفت لبیکم نمی‌آید جواب**زان همی‌ترسم که باشم رد باب
    گفت آن الله تو لبیک ماست**و آن نیاز و درد و سوزت پیک ماست
    حیله‌ها و چاره‌ جوییهای تو**جذب ما بود و گشاد این پای تو
    ترس و عشق تو کمند لطف ماست**زیر هر یا رب تو لبیکهاست
    این حالتهایی که در تو ایجاد شده، خود من این حالتها را ایجاد کرده ام، این عشق و سوز را من ایجاد کرده ام. از هزار تخمی که می کارید ممکن است مثلا دو تای آنها برویدو همین زندگی تو را آباد می کند. این همه ذکر و سماع که کرده ای، تنها ممکن است که یک شب به تو رو کند. تخمی را می کارند، بزور به سمت بالا نمی کشند (به زور رشدش نمی دهند) چون خراب می شود. منظور این اشعار همین است. یعنی تخم را بکار و تلاشت را بکن، صبر کن. اگر در تمام مثلا این بیست سالی که ذکر و سماع می کنی، اگر تنها یک شب بیاید برای تو کافی است و همان یک شب تو را به همان حقیقتی که باید، وصلت می کند.
    اگر قرار باشد تغییری در مسیر علت و معلولی بوجود بیاید، تنها و تنها کار دل است. همان خدا (برای کسانی که خداباور هستند) راهی را باز گذاشته است که که در جریانی اراده تو و حرکت تو بتواند خیلی از جریانات را تغییر بدهد. این را هم همان خدا گذاشته است. یعنی اگر قرار باشد که جایی اتفاقی بیافتد آن اتفاق از دل می افتد. در فلسفه می گویند که اگر می خواهی نتیجه عوض شود باید مقدمات را عوض کنید، آن عوض شدن مقدمات حرکت دل است. تمام تلاش مولانا این است که متوجه این موضوع باش که توتا دلت از گِل خالی نشود تاثیری نخواهد داشت. برای همین هم هست که انجام نمی شود، تو خیال می کنی که اهل دل هستی
    زمانی کاری می کنیم بخاطر نفس همان کار (حکایت مخفی کردن گنج توسط پدری که در حال موت بود)
    پدری به فرزندانش وصیت کرده بود که من در این حیاط گنجی را مخفی کرده ام، بروید و آن را بیرون بیاورید. بچه ها بعد از مرگ پدر هرچه کندند به گنج نرسیدند. ولی همین زیر و رو کردن خاک و شخم زدن زمین باعث شد تا پس از مدتی بوستان و گل و گلزاری بوجود آمد و گنج واقعی همین بوده است. منظور این است که زمانی انسان کاری را بخاطر نفس خود همان کار انجام می دهد، کار برای کار، کار از کار خیزد، گنج بهانه و کمندی است که به گردن انسان می بندند تا آنکار انجام شود. یعنی گاهی دعا باید انجام شود برای اینکه آن کار و آن دعا انجام شود، منظور به آن گنج رسیدن نیست، منظور بیل خوردن آن زمین است. وقتی خود آن کار انجام شد، وقتی زمین بیل خورد، از آن گنجهای طبیعی بیرون می آید
    جان جاهل زین دعا جز دور نیست**زانک یا رب گفتنش دستور نیست
    بر دهان و بر دلش قفلست و بند**تا ننالد با خدا وقت گزند
    داد مر فرعون را صد ملک و مال**تا بکرد او دعوی عز و جلال
    در همه عمرش ندید او درد سر**تا ننالد سوی حق آن بدگهر
    داد او را جمله ملک این جهان**حق ندادش درد و رنج و اندهان
    درد آمد بهتر از ملک جهان**تا بخوانی مر خدا را در نهان
    خواندن بی درد از افسردگیست**خواندن با درد از دل‌بردگیست
    آن کشیدن زیر لب آواز را**یاد کردن مبدا و آغاز را
    آن شده آواز صافی و حزین**ای خدا وی مستغاث و ای معین
    نالهٔ سگ در رهش بی جذبه نیست**زانک هر راغب اسیر ره‌زنیست
    چون سگ کهفی که از مردار رست**بر سر خوان شهنشاهان نشست
    تا قیامت می‌خورد او پیش غار**آب رحمت عارفانه بی تغار
    ای بسا سگ‌پوست کو را نام نیست**لیک اندر پرده بی آن جام نیست
    جان بده از بهر این جام ای پسر**بی جهاد و صبر کی باشد ظفر
    صبر کردن بهر این نبود حرج**صبر کن کالصبر مفتاح الفرج
    زین کمین بی صبر و حزمی کس نرست**حزم را خود صبر آمد پا و دست
    حزم کن از خورد کین زهرین گیاست**حزم کردن زور و نور انبیاست
    کاه باشد کو به هر بادی جهد**کوه کی مر باد را وزنی نهد
    هر طرف غولی همی‌خواند ترا**کای برادر راه خواهی هین بیا
    ره نمایم همرهت باشم رفیق**من قلاووزم درین راه دقیق
    نه قلاوزست و نه ره داند او**یوسفا کم رو سوی آن گرگ‌خو
    حزم این باشد که نفریبد ترا**چرب و نوش و دامهای این سرا
    که نه چربش دارد و نه نوش او**سحر خواند می‌دمد در گوش او
    که بیا مهمان ما ای روشنی**خانه آن تست و تو آن منی
    حزم آن باشد که گویی تخمه‌ام**یا سقیمم خستهٔ این دخمه‌ام
    یا سرم دردست درد سر ببر**یا مرا خواندست آن خالو پسر
    زانک یک نوشت دهد با نیشها**که بکارد در تو نوشش ریشها
    زر اگر پنجاه اگر شصتت دهد**ماهیا او گوشت در شستت دهد
    گر دهد خود کی دهد آن پر حیل**جوز پوسیدست گفتار دغل
    ژغژغ آن عقل و مغزت را برد**صد هزاران عقل را یک نشمرد
    یار تو خرجین تست و کیسه‌ات**گر تو رامینی مجو جز ویسه‌ات
    ویسه و معشوق تو هم ذات تست**وین برونیها همه آفات تست
    حزم آن باشد که چون دعوت کنند**تو نگویی مست و خواهان منند
    دعوت ایشان صفیر مرغ دان**که کند صیاد در مکمن نهان
    مرغ مرده پیش بنهاده که این**می‌کند این بانگ و آواز و حنین
    مرغ پندارد که جنس اوست او**جمع آید بر دردشان پوست او
    جز مگر مرغی که حزمش داد حق**تا نگردد گیج آن دانه و ملق
    هست بی حزمی پشیمانی یقین**بشنو این افسانه را در شرح این

ความคิดเห็น • 1

  • @light4217
    @light4217 2 หลายเดือนก่อน

    دلتنگ پیر جان 🤍