درود به ملکیان! عشق بخدا و یا عشق بوطن و یا عشق های دیگری همه در زمره چرند و پرند اند. عشق آنست که بدون چشمداشت تا حد فداکاری آنرا دوست داشت. من فقط به یک عشق باور دارم و آن عشق مادر به فرزندش است.
با درود و سپاس از کوششهایتان در جهت روشنگری، همانطور که میدانید ایسمهای مختلف موجود هرکدام نواقص و ایراداتی دارد که نتوانسته هم آسایش و هم آرامش را برای جوامع انسانی تامین و تضمین نماید، آیا کوششی توسط فرهیختگان در جهان برای رفع نواقصِ ایسمها و ارائهی ایسم تکامل یافتهای جریان دارد؟
اینکه ۷ نوع عشق داریم مثلا عشق مادر به فرزند اون عشق باعث میشه ما خودمون رو بشناسیم چون باعث به وجود اومدن حسی از خودمون در ما میشه یا عشقی که فرزند از مادرش دریافت می کنه یا از پدرش دریافت می کنه باعث میشه انسان حسی از خودش داشته باشه یا واکنش های انسان ها به اطراف و انسان ها که گاهی برخواسته از تحقیر و گاهی غرور و گاهی خشم است باعث میشه انسان تصوری از روح خودش داشته باشه،چرا کسی از این نظر بررسی نکرده...یا کسی که آرامش داشته باشه باعث میشه اون آرامش به ما هم منتقل بشه چرا حالت های انسان روی هم تاثیر میگذاره من واقعا گیج شدم و برایم سواله نمی دونم کتابی هست که این چیزا رو گفته باشه،مثلا ما وقتی حرف میزنیم انگار یک حالت درونی یک حسی رو منتقل می کنیم ایا انسان روزی نمی تونه مثل موسیقی باهم ارتباط برقرار کنه چرا این سوالات رو دارم به خاطر اینکه ۷ نوع عشقی که شما گفتید و وقتی ما با کسی ارتباط برقرار می کنیم و صدایش را می شنویم انگار که مثل موسیقی یا شعر لحن اون صدا انگار حالتی رو به ما منتقل می کنه که وقتی مدتی با کسی ارتباط داشته باشیم تاثیرگذار هست روی ما،وقتی وجود روح مادر یا پدرمان حس می کنیم چه چیزی حس می شه که باعث میشه از سایر عشق ها متفاوت بشه،در هرصورت به نظرم داریم احساسی به اون روح میدیم،شاید چیزی که در ذهنممون تجربه می کنیم شاید نتونیم هیچ وقت توصیفش کنیم با کلمات مثلا حسی که به والدین داریم حسی که به والدین میدیم چجوری میشه دقیقا اون احساس رو با سایر احساسات مقایسه کرد،وقتی که تصور می کنم فقط میفهمم که وجودشان به من آرامش میدهد
در ابتدا پیش فرضی مطرح شد و آن پذیرش خدای متشخص است ، اگر خدای متشخص را پذیرفتید آنگاه عشق خدایی میشود ، عشق ورزیدن به یک موجود تخیلی و متشخص سوپر انسانی ، یعنی فرد عشق انسانی را تعمیم به عشق ذهنی می کند ،چیزی شبیه به عشق به آرمان ها ، اما در قسمت دوم اشاره کردید که عرفا می گویند عشق الهی ، عرفا که قائل به خدای متشخص نیستند ، گر چه ممکن است در ابتدای طریقت خود قائل به آن باشند ، اما چون شما واژه خدا را برای یک موجود ماورایی پذیرفتید ، به آن اشاره میکنند ، اما آنچه که در بیان عشق الهی شکل میگیرد آنست که واژه خدا در شهود عرفانی تبدیل به حقیقت میشود ، و واژه عشق تبدیل به معنای کششی عمیق و درونی ، بنابراین استاد ملکیان در حال کنایه به افرادیست که عوامفریبی می کنند ، جناب ملکیان می داند ، حقیقت چیست 😁
این جهان مجاز است و جهان حقیقی خداست البته این جهان بیرون از خدا نیست ولی بسیار محدود هستیم،احساساتمون در ذهن تصور می کنیم ولی باز کمی تصوری از مست شدن و بیخود شدن می کنیم، در تجربه های عرفانی این مست شدن دیگه در ذهن اسیر و گرفتار نیست انسان خود اون احساسات میشه ولی نمیشه گفت احساسات، فراحسی است ولی حتما باید از این دنیا دل بکنیم یعنی کمبودی رو حس کنیم وقتی عاشقیم میل به نزدیکی بیش از حد به کسی رو داریم ولی در دنیای مادی این امکان پذیر نیست، ولی حس می کنم ما انسان ها انگار یک خلا بزرگ توی عشق حس می کنیم البته وقتی خیلی عاشق باشیم و به این دنیا وابسته نباشیم،در حال حاضر ما در ذهن خودمون اسیر شدیم،عشق به خدا مثل عشق به یک انسان نیست چون اون انسان هم مجاز هست و این دنیا کلا مجاز هست، فکر کنم شاید مثل تمایل به زندگی هست یعنی انسان وقتی بیماری داره یا از لحاظ ذهنی در عذاب هست دوست داره که از اون حالت خارج بشه چون عشق به زندگی داره اون وقت هست که پعنی سلامتی رو می فهمه چون اون حالت دقیقا برایش مهمه، خدا هم مثل تجربه ی ما از این زندگی یعنی چیزی که الان هستیم و از محیط اطرافمون حس می کنیم یک حالتی از ماست که بسیار محدود شده هست، تجربه ی حل شدن در خدا(که البته مراتب بیشماری به نظرم داره چون خدا قابل شمارش نیست) هم مثل این تجربه ای که شما از خودتون دارید یعنی چیزی که هستید و باهاش هرچیزی رو حس می کنید مثلا وقتی تجربه ی عشق از هر نوعش نمی دونم چجوری و براساس چه ملاکی دسته بندی کردید مست نمیشید یعنی فقط چیزی رو از خودتون حس می کنید و اون مست شدن و بیخود شدن هم در تصورتون هست که همیشه حس کردیم مثل حس زنده بودن و اون تجربه ی عشق در ذهن ماست ولی عشق به خدا حس زنده بودن با آگاهی و هوشیاری بالاتری هست و اون احساسات دیگه در ذهن ما اسیر نیستند و ما خود به خود حس می کنیم از خود بی خود شدیم تصور کنید احساسی که در ذهن شماست شما تبدیل به اون شدید...این طبق تجربه ای بود که خودم داشتم البته نمی دونم فعلا اون تجربه واقعا خدا هست یا نه و حرفام هم ممکنه اشتباه باشه چون من با مغزم تفسیر کردم و چیزی نیست که بشه به نظرم بشه درست تفسیر کرد و ممکنه حرفام اشتباه داشته باشه یا کلش اشتباه باشه
در قرآن آمده خدا را بپرستی آنچنان که آن را می بینی ! پس تکلیف تحقیق چه می شود از ظن من عشق ایجابی به خدا هم وجود دارد وکسانی که می فهمند تواضع می کنند که آنرا نمی فهمند زیرا مسئله عشق نیست در خور شرح و بیان/ به که به یک سو نهیم لفظ و اشارات را و البته من به این نکته ایمان دارم بنابر این از نظر فلسفی و خردمندانه ایمان را بالاتر از یقین می دانم و جالب این است کلیسای کاتولیک هم همین را امروزه می گوید
اگر تصور ما از پدیداورنده هستی همان دیدگاه نخبگان از عارفان مشرق زمین وبرگزیدگان از سرزمین مغرب باشد مقصودم کسانی مانند مولوی وسعدی وحافظ و..درشرق واسپینوزا ودیگران درغرب است.انگاه خدا درتمامیت وذات همه پدیده ها حضور قیومی دارد واز نگاه اسپینوزا خدا همه عالم طبیعت وغیر ان است بنا بر فرض حال عشق به خدا بنا بر این دیدگاه دلبستگی وعشق حقیقی به همه پدیده های عالم وجود است واین یک تصور ایجابی است ومحصل به جهان خرم از انم که جهان خرم از اوست عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست س م. بطحایی
در تمام انواع عشق غیر از عشق به خدا معشوق به لحاظ وجود شناختی دارای حد به لحاظ ذهنی می باشد یعنی ذهن می تواند آن حد را درک کند ولی ذهن نمیتواند حد خدا را مشخص کند یعنی خدا حد ندارد پس نمی توان به خدا عشق بورزید و از این منظر عشق به خدا بی معنی میباشد مگر این که خدا را دارای حد بدانیم که در این صورت خدا را در سطح اشیاء تقلیل دادیم
استاد پس ازسالها غور وشناوری درآثار مولوی وابن عربی وعرفان غرب وردشدن ازظواهر دین ووو تازه می پرسه عشق به خدایعنی چه ؟ استاد ازشما بعیدست پرواضحست که این ازمقولات استدلالی نیست پرسید یکی که عاشقی چیست ؟ گفتم که چوماشوی بدانی ! مگراینکه استاد بگوید که تجربه شخصی عارفان شرقی وغربی همه مشکوک است !
بسیار منطقی ست
عالی بود❤
درود به ملکیان!
عشق بخدا و یا عشق بوطن و یا عشق های دیگری همه در زمره چرند و پرند اند. عشق آنست که بدون چشمداشت تا حد فداکاری آنرا دوست داشت. من فقط به یک عشق باور دارم و آن عشق مادر به فرزندش است.
excellent
با درود و سپاس از کوششهایتان در جهت روشنگری،
همانطور که میدانید ایسمهای مختلف موجود هرکدام نواقص و ایراداتی دارد که نتوانسته هم آسایش و هم آرامش را برای جوامع انسانی تامین و تضمین نماید،
آیا کوششی توسط فرهیختگان در جهان برای رفع نواقصِ ایسمها و ارائهی ایسم تکامل یافتهای جریان دارد؟
عشق بخدا در حضور با خداست
من از دوستان تعجب می کنم استاد با ایما واشاره بیان می کند که عشق به خدا نادیده موهوم است
سلام عشق به خدا یعنی خوب بودن.......
مطلب درست توضیح داده نشد
اینکه ۷ نوع عشق داریم مثلا عشق مادر به فرزند اون عشق باعث میشه ما خودمون رو بشناسیم چون باعث به وجود اومدن حسی از خودمون در ما میشه یا عشقی که فرزند از مادرش دریافت می کنه یا از پدرش دریافت می کنه باعث میشه انسان حسی از خودش داشته باشه یا واکنش های انسان ها به اطراف و انسان ها که گاهی برخواسته از تحقیر و گاهی غرور و گاهی خشم است باعث میشه انسان تصوری از روح خودش داشته باشه،چرا کسی از این نظر بررسی نکرده...یا کسی که آرامش داشته باشه باعث میشه اون آرامش به ما هم منتقل بشه چرا حالت های انسان روی هم تاثیر میگذاره من واقعا گیج شدم و برایم سواله نمی دونم کتابی هست که این چیزا رو گفته باشه،مثلا ما وقتی حرف میزنیم انگار یک حالت درونی یک حسی رو منتقل می کنیم ایا انسان روزی نمی تونه مثل موسیقی باهم ارتباط برقرار کنه چرا این سوالات رو دارم به خاطر اینکه ۷ نوع عشقی که شما گفتید و وقتی ما با کسی ارتباط برقرار می کنیم و صدایش را می شنویم انگار که مثل موسیقی یا شعر لحن اون صدا انگار حالتی رو به ما منتقل می کنه که وقتی مدتی با کسی ارتباط داشته باشیم تاثیرگذار هست روی ما،وقتی وجود روح مادر یا پدرمان حس می کنیم چه چیزی حس می شه که باعث میشه از سایر عشق ها متفاوت بشه،در هرصورت به نظرم داریم احساسی به اون روح میدیم،شاید چیزی که در ذهنممون تجربه می کنیم شاید نتونیم هیچ وقت توصیفش کنیم با کلمات مثلا حسی که به والدین داریم حسی که به والدین میدیم چجوری میشه دقیقا اون احساس رو با سایر احساسات مقایسه کرد،وقتی که تصور می کنم فقط میفهمم که وجودشان به من آرامش میدهد
در ابتدا پیش فرضی مطرح شد و آن پذیرش خدای متشخص است ، اگر خدای متشخص را پذیرفتید آنگاه عشق خدایی میشود ، عشق ورزیدن به یک موجود تخیلی و متشخص سوپر انسانی ، یعنی فرد عشق انسانی را تعمیم به عشق ذهنی می کند ،چیزی شبیه به عشق به آرمان ها ، اما در قسمت دوم اشاره کردید که عرفا می گویند عشق الهی ، عرفا که قائل به خدای متشخص نیستند ، گر چه ممکن است در ابتدای طریقت خود قائل به آن باشند ، اما چون شما واژه خدا را برای یک موجود ماورایی پذیرفتید ، به آن اشاره میکنند ، اما آنچه که در بیان عشق الهی شکل میگیرد آنست که واژه خدا در شهود عرفانی تبدیل به حقیقت میشود ، و واژه عشق تبدیل به معنای کششی عمیق و درونی ، بنابراین استاد ملکیان در حال کنایه به افرادیست که عوامفریبی می کنند ، جناب ملکیان می داند ، حقیقت چیست 😁
نکته همین جاست؛ که عرفا قایل به خدای متشخص نیست. فهماندن شخص سوم از آن عشق کار ره دشوار میکند.
این جهان مجاز است و جهان حقیقی خداست البته این جهان بیرون از خدا نیست ولی بسیار محدود هستیم،احساساتمون در ذهن تصور می کنیم ولی باز کمی تصوری از مست شدن و بیخود شدن می کنیم، در تجربه های عرفانی این مست شدن دیگه در ذهن اسیر و گرفتار نیست انسان خود اون احساسات میشه ولی نمیشه گفت احساسات، فراحسی است ولی حتما باید از این دنیا دل بکنیم یعنی کمبودی رو حس کنیم وقتی عاشقیم میل به نزدیکی بیش از حد به کسی رو داریم ولی در دنیای مادی این امکان پذیر نیست، ولی حس می کنم ما انسان ها انگار یک خلا بزرگ توی عشق حس می کنیم البته وقتی خیلی عاشق باشیم و به این دنیا وابسته نباشیم،در حال حاضر ما در ذهن خودمون اسیر شدیم،عشق به خدا مثل عشق به یک انسان نیست چون اون انسان هم مجاز هست و این دنیا کلا مجاز هست، فکر کنم شاید مثل تمایل به زندگی هست یعنی انسان وقتی بیماری داره یا از لحاظ ذهنی در عذاب هست دوست داره که از اون حالت خارج بشه چون عشق به زندگی داره اون وقت هست که پعنی سلامتی رو می فهمه چون اون حالت دقیقا برایش مهمه، خدا هم مثل تجربه ی ما از این زندگی یعنی چیزی که الان هستیم و از محیط اطرافمون حس می کنیم یک حالتی از ماست که بسیار محدود شده هست، تجربه ی حل شدن در خدا(که البته مراتب بیشماری به نظرم داره چون خدا قابل شمارش نیست) هم مثل این تجربه ای که شما از خودتون دارید یعنی چیزی که هستید و باهاش هرچیزی رو حس می کنید مثلا وقتی تجربه ی عشق از هر نوعش نمی دونم چجوری و براساس چه ملاکی دسته بندی کردید مست نمیشید یعنی فقط چیزی رو از خودتون حس می کنید و اون مست شدن و بیخود شدن هم در تصورتون هست که همیشه حس کردیم مثل حس زنده بودن و اون تجربه ی عشق در ذهن ماست ولی عشق به خدا حس زنده بودن با آگاهی و هوشیاری بالاتری هست و اون احساسات دیگه در ذهن ما اسیر نیستند و ما خود به خود حس می کنیم از خود بی خود شدیم تصور کنید احساسی که در ذهن شماست شما تبدیل به اون شدید...این طبق تجربه ای بود که خودم داشتم البته نمی دونم فعلا اون تجربه واقعا خدا هست یا نه و حرفام هم ممکنه اشتباه باشه چون من با مغزم تفسیر کردم و چیزی نیست که بشه به نظرم بشه درست تفسیر کرد و ممکنه حرفام اشتباه داشته باشه یا کلش اشتباه باشه
در قرآن آمده خدا را بپرستی آنچنان که آن را می بینی !
پس تکلیف تحقیق چه می شود
از ظن من عشق ایجابی به خدا هم وجود دارد وکسانی که می فهمند تواضع می کنند که آنرا نمی فهمند زیرا
مسئله عشق نیست در خور شرح و بیان/ به که به یک سو نهیم لفظ و اشارات را
و البته من به این نکته ایمان دارم بنابر این از نظر فلسفی و خردمندانه ایمان را بالاتر از یقین می دانم و جالب این است کلیسای کاتولیک هم همین را امروزه می گوید
اگر تصور ما از پدیداورنده هستی همان دیدگاه نخبگان از عارفان مشرق زمین وبرگزیدگان از سرزمین مغرب باشد مقصودم کسانی مانند مولوی وسعدی وحافظ و..درشرق واسپینوزا ودیگران درغرب است.انگاه خدا درتمامیت وذات همه پدیده ها حضور قیومی دارد واز نگاه اسپینوزا خدا همه عالم طبیعت وغیر ان است بنا بر فرض
حال عشق به خدا بنا بر این دیدگاه دلبستگی وعشق حقیقی به همه پدیده های عالم وجود است واین یک تصور ایجابی است ومحصل
به جهان خرم از انم که جهان خرم از اوست
عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
س م. بطحایی
این معنی عشق به خدا نیست عشق خدا مثل عشق به طبعیت یا عشق به انسان نیست
در تمام انواع عشق غیر از عشق به خدا معشوق به لحاظ وجود شناختی دارای حد به لحاظ ذهنی می باشد یعنی ذهن می تواند آن حد را درک کند ولی ذهن نمیتواند حد خدا را مشخص کند یعنی خدا حد ندارد پس نمی توان به خدا عشق بورزید و از این منظر عشق به خدا بی معنی میباشد مگر این که خدا را دارای حد بدانیم که در این صورت خدا را در سطح اشیاء تقلیل دادیم
سوال عشق به خدا یعنی چه؟ پاسخ چرت و پرت
استاد پس ازسالها غور وشناوری درآثار مولوی وابن عربی وعرفان غرب وردشدن ازظواهر دین ووو تازه می پرسه عشق به خدایعنی چه ؟ استاد ازشما بعیدست پرواضحست که این ازمقولات استدلالی نیست پرسید یکی که عاشقی چیست ؟ گفتم که چوماشوی بدانی ! مگراینکه استاد بگوید که تجربه شخصی عارفان شرقی وغربی همه مشکوک است !
خداوجودنداردوگرنه اینهمه بی عدالتی نبود.
خدا اون چیزی نیست که شماها ازش صحبت میکنید.