سلام، در تورات باب پیدایش فصل سوم وارد است که: آدم قبل از آنکه از شجره ممنوعه (درخت علم و دانش) بخورد علم و دانشى نداشت و حتى برهنگى خود را تشخیص نمىداد و هنگامى که از آن خورد و به معنى واقعى، آدم(ع) گردید، از بهشت رانده شد، از ترس اینکه مبادا از درخت حیات نیز تناول کند و همچون پروردگار عمر جاودانه بیابد 22-یهو خدا فرمود اکنون آدم یکی همچون ما شده که نیک و بد را میشناسد نکند آدم دست خود را دراز کند و از درخت حیات نیز گرفته بخورد و تا ابد زنده بماند. سؤال اینجا است اگر علم به نیک و بد از صفات کمالی است که در خداوند وجود دارد چرا آن را از بنده اش آدم دریغ نمود و او را از آن منع کرد؟ با وجود اینکه میدانیم علم به نیک و بد و دانستن زشتی و زیبایی و دانش حُسن و قُبح فی ذاته خود کمال است. و سوال دیگر اینکه چگونه ممکن است خدای متعال بنده اش را قبل از علم به زشتیِ نافرمانی، فرمان دهد و پس از نافرمانی مؤاخذه گرداند که چرا نافرمانی نمودی و به جرم دریافت علم به نیک بد از بهشت اخراج نماید تا به کمال دیگری که حیات جاودانه است نائل نگردد، با این تفاسیر و توضیحات که عدالت و بخشش حق تعالی زیر سوال میرود از این مطلب نیز که بگذریم، آیا میتوان پذيرفت فردی جرم دیگری را به دوش بکشد فرض بفرمایید فرزندی قتل کرده آیا در دادگاه پذیرفته میشود که پدر را داوطلبانه بجای فرزندِ قاتلش گردن زنند قاضی به پدر نمیگوید صفت رذیله در فرزند توست و او برای جامعه خطر آفرین است پس کشتن تو دردی از جامعه دوا نمیکند حال چگونه توقع دارید که بپذیریم خداوند در شخصیت پسر بار گناه افراد بشر را به دوش کشد و به صلیب درآید و این عادلانه خواهد بود؟! در صورتی که اگر عاقلانه به موضوع نگاه کنیم با صلیب کشیدن بُعدِ پسر توسط انسان، نسل بشر بیشتر باید در منجلاب گناه غرق شود چرا که این گناه نیز در عین علم داشتن به نیک و بد انجام گرفت و این گناه به قدری سنگین است که تنها نافرمانی نیست بلکه اعلام جنگ و خیانت به حساب میآید ضرب المثلی است که میگوید گنه کرد در بلخ آهنگری به شوشتر زدند گردن مسگری
در آیین یهود بُعد تَنذیری غلبه دارد و در آیین مسیحیت بُعد تَبشیری غلبه مییابد اما در اسلام که دین اعتدال است نه بُعد قهاریت پروردگار غلبه مییابد و نه صفت رحمانیت آفریدگار چرا که اگر امید و رجای انسان به رحمت الهی زیاد شود شیطان او را به امید بخشش و رأفت الهی اغوا میکند و اگر خوف و ترس غلبه یابد انسان پس از صورت گرفتن گناه از درگاه الهی ناامید میگردد لذا آیات عذاب و آیات نوید به بهشت در قرآن برابر است. برای درک بهتر مطلب به عهد قدیم نگاهی بیاندازیم خداوند اقوام زیادی را از جمله قوم سدوم(لوط)، قوم نوح، و... را به علت نافرمانی عذاب مینماید و در انجیل همون خدا با شخصیت پسر در برابر مخلوق خود فروتن گشته به صلیب تن در میدهد گویی شخصیتی دوگانه داشته باشد تا جایی که یکی از مُریدانِ عیسی(ع) گوش دشمن را میبرد و مسیح گوش او را سر جایش قرار داده شفا میدهد و این با عملکرد خداوند پدر در تورات مغایرت دارد (برای نمونه به تثنیه باب ١٧ مراجعه کنید) در صورتی که مسیحیان سه شخصیت را از یک حقیقت میپندارند. اگر در ذهن توجیه آوری که شخصیت پسر نمود رحمت الهی است و شخصیت پدر صفت قهاریت را مینمایاند باید بگویم قائل به تجزیه صفات حق تعالی شدی. پولس در غلاطیان باب چهارم الزام شریعت را کوچک میشمارد و ایمان را اصل میداند اما در اسلام ایمان و اعتقاد و شریعت هر دو لازم شمرده شده، در روایتی از اهل بیت آمده: بالاترین ذکر ترک گناه است. چرا که ذکر همان یاد خداوند است و انسان در هنگام رو برو شدن با معصیت باید به قدری خداوند را بزرگ و عزیز بداند تا او را از عمل ناپسند باز دارد. اعتقاد باید انقیاد و اطاعت پذیری و فرمانبرداری را به همراه داشته باشد. کسی نمیتواند مدعی ایمان باشد ولی تبعیت ننماید کسی نمیتواند مدعی عشق باشد ولی معشوق خود را نادیده انگارد. لذا است که قرآن میفرماید «الصلاة تنهی عن الفحشا و المنکر» یعنی حقیقت یاد و اتصال به پروردگار این است که تو را از آلودگی باز دارد. برای همین خداوند در سوره المعارج میفرماید: افرادی هستند که دائما در نمازند الَّذِينَ هُمْ عَلَىٰ صَلَاتِهِمْ دَائِمُونَ(٢٣) یعنی در تمام امور زندگی و در تمام اعمال خداوند را در نظر میآورند.آیات بعد در همین سوره بیانگر همین موضوع است که اینان باورشان در اعمالشان نمایان و آشکار است. وَالَّذِينَ يُصَدِّقُونَ بِيَوْمِ الدِّينِ ﺑﺎﻭﺭ ﺑﻪ ﺭﻭﺯ ﺟﺰﺍ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻋﻤﻞ ﻧﺸﺎﻥ ﻣﻲﺩﻫﻨﺪ (٢٦)
در آموزه مسیحیت اگرچه پدر خداست، پسر خداست و روح القدس هم خداست. با این همه، نه سه خدا بلکه یک خدا وجود دارد یعنی سه ماهیت مستقل ولی ذات هر سه یکی است. بنابراین تثلیث در وحدانیت و وحدانیت در تثلیث باید پرستیده شود سه «چیز» یا «شخص» یا «اقنوم» در عین غیر مادی بودن از یکدیگر متمایزند و هر یک فردی است و تشخصی جدا دارد، این سؤال پیش می آید که چه چیز در آنها اصل تمایز بوده که موجب سه شخصیت و جایگاه (هم پسر، هم پدر، هم روح القدس) گردیده؟ گذشته از این، قدیم بودن صفات ممتاز هر یک از ایشان را باید پذیرفت چرا که هیچ یک از این صفات، عارض بر ذات نباید باشد تا معلول نگردد. با توجه بر این، ما با سه شخصیت مواجه هستیم که هر کدام دارای صفات ذاتی ممتازی میباشد . و نتیجه ی این توصیف، اعتقاد به آموزه ی سه خدایی است که شرک میباشد. و با قائل شدن به چنین تفسیری که: (حقیقت مشترک کلی با سه خصوصیت که هر کدام معرف یک شخص در وحدت تثلیث است.) اعتراف آشکار به مرکب بودن ذات پروردگار میشود و لازمه ترکیب نیاز به اجزاء است. تثلیث عقیده به تجسم الهى دارد، مشکل تجسد یافتن خداوند در بُعد پسر این است که در عین بی نیازی، نیاز به حرکت و غذا، استراحت، خواب و... داشته و در عین نامحدود بودن محدود در زمان و مکان و... شود. و در عینِ قادر بودن و شکست ناپذیری مغلوبِ مخلوق خود باشد، در عینِ جباریت و قهاریت مورد ستم و شکنجه قرار گیرد در عینِ سعید (خوشبخت) بودن در رنج و عذاب باشد. مسیحیت معتقد است با توجه به گناهى که حضرت آدم مرتکب شد تمام بشر آلوده به گناه گردیدند یعنى: این گناه آنقدر شدید بود که تمام نسل بشر را آلوده کرد و براى نجات بشر از این گناه چارهاى نبود جز آنکه خدا، خود به صورت انسان در آید تا بدین وسیله توسط مردم کشته شود و به همین دلیل روحالقدس، به صورت کبوتر بر عسیى مسیح نازل شد و در وى حلول کرد؛ عیسى توسط مردم کشته شد و براى همین با فدا شدن عیسى مسیح تمام مردم از گناه نجات پیدا کردند، مشروط بر آن که به عیسى مسیح ایمان بیاورند. بنابراین مهمترین عامل تثلیث را در مسأله فدا مىتوان جستجو نمود. حال پرسش اینجا است که با فدا شدن پسر خدا بشریت از دِین گناه آدم خارج میشود؟ یا اینکه دِین سنگینتری بر گردنشان حاصل میگردد چرا که گناه صلیب کشیدن پسر خدا کم از گناه و نافرمانی آدم نیست گذشته از آن، مگر این همه پیامبران که در راه خدا شهید شدند جبران گناه بشریت که از جنس خودشان بود نکرد که خدا بعد از نافرمانی انسان ها باید خود گناه ایشان برگردن گیرد و خود را بیازارد، چه خدایی است که برای رفع ظلم مخلوق، خود ستم کش باشد و بار ستم خلق به گردن گیرد مگر برای بخشش نیاز به قربانی دارد که خود را در پیشگاه مخلوق قربانی کند؟! حاشا از این ضعف و نیاز، که برای حضرت باری تعالی قائل شویم.
اگر کسی بگوید «خداوند روح است» واضح است که حرف اشتباهی میزند؛ چون در این صورت باید پذیرفت خالق، از مخلوق خود درست شده و مخلوق و خالق از یک جنس هستند که البته چنین چیزی ممکن نیست و صد البته که خدا هیچ شباهت و سنخیتی با مخلوقات خود ندارد. امیرالمؤمنین، در پاسخ اعرابی كه در جنگ جمل از یگانگی خداوند از او سئوال كرد، فرمود: «ای اعرابی اینكه می گویم خداوند، واحد است چهار معنا می تواند داشته باشد كه دو معنای آن درباره خدا صحیح نیست و دو معنای آن صحیح است». اما آن دو كه صحیح نیست: یكی وحدت عددی است كه برای خدا جایز نمیباشد و لذا اگر بگوییم او یكی است و دو تا نیست، مفهوم این سخن آن است كه دومی برای او تصور میشود ولی وجود ندارد، درحالی كه مسلما برای ذات بی نهایت خداوند دومی تصور نمیشود چرا كه چیزی كه دومی ندارد داخل در باب اعداد نمیشود آیا نمیبینی كه خداوند كسانی را كه گفتند: خدا سومین از سه شخصیت است تكفیر كرده؟ دومین معنای واحد كه بر خدا روا نیست این است كه به معنای واحد نوعی باشد مثل این كه می گویم فلان كس یكی از مردم است، این نیز بر خدا روا نیست (چرا كه خداوند نوع و جنس ندارد) چون مفهوم این سخن تشبیه است و خدا از هر گونه تشبیه و تنظیر برتر و بالاتر است. اما آن دو مفهومی كه درباره خدا صادق است یكی این كه گفته شود خداوند واحد است یعنی در عالم تشبیهی برای او نیست، آری پروردگار ما چنین است. دیگر این كه گفته شود پروردگار ما احدی المعنی است یعنی ذات او تقسیم پذیر نیست، نه در خارج نه در عقل و نه در وهم، آری خداوند بزرگ چنین است. امام صادق علیه السلام میفرمایند: اللَّهُ أَكْبَرُ مِنْ أَنْ يُوصَف" یعنی: خدا بزرگتر از آن است که وصف شود همچنین امیر مومنان هشدار میدهند: "لَا إِیاهُ أَرَادَ مَنْ تَوَهَّمَهُ وَ لَا لَهُ وَحَّدَ مَنِ اكْتَنَهَه" یعنی: هر كس بخواهد [با نیروى فكر خود] او را توهّم نماید در حقیقت به سراغ خدا نرفته؛ و كسى كه بخواهد كُنه ذات خدا را دریابد در واقع قائل به توحید نیست
جلال بر نام مسیح و شکر برای کارهای عظیم خداوند🙏🏼🙏🏼 هللویا🙌🏼🙌🏼
حقیقتا جلال بر مسیح که کار او تبدیل است 🙏🏽🙏🏽🙏🏽
جلال بر وجود خداوند
چقدر زیبا. ممنون و کار خدا تغییر دادن است.جلال بر خدا
جلال بر مسیح حقیقتا 🥀🔥🙏🏼
شکر بر جلال خداوند . شکر برای عظمت خدای غیرممکن ها که پادشاه آسمان و زمین است🙏
خدایا شکرت 🙏🌸🌸🌸
حقیقتا جلال بر مسیح و شکر بی نهایت برای فیض او 🙏🏼🙏🏼🙏🏼🙏🏼🙏🏼
شکر برای کار عظیم خداوند کار او تبدیل است
بله حقیقتا همین طور هست حقیقتا جلال بر مسیح 🔥🙏🏼🥀
جلال بر خداوند
آمین آمین و آمین 🔥🔥🔥🙏🏼🙏🏼🙏🏼🥀🥀🥀
هللویاااا شکر وجلال بر نام خداوند زنده .طبیب اعظم. شاه شاهان. خدای شالوم...او شاهکار میکند🙏🙏🙏🔥🔥🔥🤲🙌
آمین عزیزم آمین حقیقتا کار او تبدیل است 🔥🔥🙏🏼🙏🏼🥀🥀
Wow powerful testimony 🙏🙏🙏🙏
Glory to God 🔥🔥🙏🏼🙏🏼
هللویا
🙏❤️
دبوره جانم ای کاش شهادت زندگی خودت رو هم بزاری🙏🏼🙏🏼🙏🏼
چشم حتما عزیزدلم 🌹🙏🏽
جلال بر مسیح که خدای تبدیل کننده است ، خدایی که دگرگون میکنه فقط کافیه با ایمان بخوانیمش✝️✝️✝️✝️
آمین بله حقیقتا همین طور هست 🙏🏼🙏🏼🔥🔥🥀🥀
جلال برنامش شهادت عالی هستش من چندبارگوش کردم وخسته نمیشم ازکارهای خداوندشکرشکر
حقیقتا جلال بر مسیح تنها کار تو تبدیل است 🌹🙏🏽
آنجا که جنازۀ شخصی به اسم عیسی را در قبری که او میخواست استفاده کند گذاشتند، تصویری از مسیح هست که مزد گناهان ما را پرداخت...
بله حقیقتا همین طور هست...
سلام،
در تورات باب پیدایش فصل سوم وارد است که: آدم قبل از آنکه از شجره ممنوعه (درخت علم و دانش) بخورد علم و دانشى نداشت و حتى برهنگى خود را تشخیص نمىداد و هنگامى که از آن خورد و به معنى واقعى، آدم(ع) گردید، از بهشت رانده شد، از ترس اینکه مبادا از درخت حیات نیز تناول کند و همچون پروردگار عمر جاودانه بیابد 22-یهو خدا فرمود اکنون آدم یکی همچون ما شده که نیک و بد را میشناسد نکند آدم دست خود را دراز کند و از درخت حیات نیز گرفته بخورد و تا ابد زنده بماند.
سؤال اینجا است اگر علم به نیک و بد از صفات کمالی است که در خداوند وجود دارد چرا آن را از بنده اش آدم دریغ نمود و او را از آن منع کرد؟
با وجود اینکه میدانیم علم به نیک و بد و دانستن زشتی و زیبایی و دانش حُسن و قُبح فی ذاته خود کمال است.
و سوال دیگر اینکه چگونه ممکن است خدای متعال بنده اش را قبل از علم به زشتیِ نافرمانی، فرمان دهد و پس از نافرمانی مؤاخذه گرداند که چرا نافرمانی نمودی و به جرم دریافت علم به نیک بد از بهشت اخراج نماید تا به کمال دیگری که حیات جاودانه است نائل نگردد،
با این تفاسیر و توضیحات که عدالت و بخشش حق تعالی زیر سوال میرود
از این مطلب نیز که بگذریم، آیا میتوان پذيرفت فردی جرم دیگری را به دوش بکشد فرض بفرمایید فرزندی قتل کرده آیا در دادگاه پذیرفته میشود که پدر را داوطلبانه بجای فرزندِ قاتلش گردن زنند قاضی به پدر نمیگوید صفت رذیله در فرزند توست و او برای جامعه خطر آفرین است پس کشتن تو دردی از جامعه دوا نمیکند حال چگونه توقع دارید که بپذیریم خداوند در شخصیت پسر بار گناه افراد بشر را به دوش کشد و به صلیب درآید و این عادلانه خواهد بود؟! در صورتی که اگر عاقلانه به موضوع نگاه کنیم با صلیب کشیدن بُعدِ پسر توسط انسان، نسل بشر بیشتر باید در منجلاب گناه غرق شود چرا که این گناه نیز در عین علم داشتن به نیک و بد انجام گرفت و این گناه به قدری سنگین است که تنها نافرمانی نیست بلکه اعلام جنگ و خیانت به حساب میآید
ضرب المثلی است که میگوید گنه کرد در بلخ آهنگری به شوشتر زدند گردن مسگری
در آیین یهود بُعد تَنذیری غلبه دارد و در آیین مسیحیت بُعد تَبشیری غلبه مییابد اما در اسلام که دین اعتدال است نه بُعد قهاریت پروردگار غلبه مییابد و نه صفت رحمانیت آفریدگار چرا که اگر امید و رجای انسان به رحمت الهی زیاد شود شیطان او را به امید بخشش و رأفت الهی اغوا میکند و اگر خوف و ترس غلبه یابد انسان پس از صورت گرفتن گناه از درگاه الهی ناامید میگردد لذا آیات عذاب و آیات نوید به بهشت در قرآن برابر است.
برای درک بهتر مطلب به عهد قدیم نگاهی بیاندازیم خداوند اقوام زیادی را از جمله قوم سدوم(لوط)، قوم نوح، و... را به علت نافرمانی عذاب مینماید و در انجیل همون خدا با شخصیت پسر در برابر مخلوق خود فروتن گشته به صلیب تن در میدهد گویی شخصیتی دوگانه داشته باشد تا جایی که یکی از مُریدانِ عیسی(ع) گوش دشمن را میبرد و مسیح گوش او را سر جایش قرار داده شفا میدهد و این با عملکرد خداوند پدر در تورات مغایرت دارد (برای نمونه به تثنیه باب ١٧ مراجعه کنید) در صورتی که مسیحیان سه شخصیت را از یک حقیقت میپندارند. اگر در ذهن توجیه آوری که شخصیت پسر نمود رحمت الهی است و شخصیت پدر صفت قهاریت را مینمایاند باید بگویم قائل به تجزیه صفات حق تعالی شدی.
پولس در غلاطیان باب چهارم الزام شریعت را کوچک میشمارد و ایمان را اصل میداند اما در اسلام ایمان و اعتقاد و شریعت هر دو لازم شمرده شده، در روایتی از اهل بیت آمده: بالاترین ذکر ترک گناه است. چرا که ذکر همان یاد خداوند است و انسان در هنگام رو برو شدن با معصیت باید به قدری خداوند را بزرگ و عزیز بداند تا او را از عمل ناپسند باز دارد. اعتقاد باید انقیاد و اطاعت پذیری و فرمانبرداری را به همراه داشته باشد. کسی نمیتواند مدعی ایمان باشد ولی تبعیت ننماید کسی نمیتواند مدعی عشق باشد ولی معشوق خود را نادیده انگارد. لذا است که قرآن میفرماید «الصلاة تنهی عن الفحشا و المنکر» یعنی حقیقت یاد و اتصال به پروردگار این است که تو را از آلودگی باز دارد.
برای همین خداوند در سوره المعارج میفرماید: افرادی هستند که دائما در نمازند الَّذِينَ هُمْ عَلَىٰ صَلَاتِهِمْ دَائِمُونَ(٢٣) یعنی در تمام امور زندگی و در تمام اعمال خداوند را در نظر میآورند.آیات بعد در همین سوره بیانگر همین موضوع است که اینان باورشان در اعمالشان نمایان و آشکار است.
وَالَّذِينَ يُصَدِّقُونَ بِيَوْمِ الدِّينِ
ﺑﺎﻭﺭ ﺑﻪ ﺭﻭﺯ ﺟﺰﺍ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻋﻤﻞ ﻧﺸﺎﻥ ﻣﻲﺩﻫﻨﺪ (٢٦)
در آموزه مسیحیت اگرچه پدر خداست، پسر خداست و روح القدس هم خداست. با این همه، نه سه خدا بلکه یک خدا وجود دارد یعنی سه ماهیت مستقل ولی ذات هر سه یکی است.
بنابراین تثلیث در وحدانیت و وحدانیت در تثلیث باید پرستیده شود سه «چیز» یا «شخص» یا «اقنوم» در عین غیر مادی بودن از یکدیگر متمایزند و هر یک فردی است و تشخصی جدا دارد، این سؤال پیش می آید که چه چیز در آنها اصل تمایز بوده که موجب سه شخصیت و جایگاه (هم پسر، هم پدر، هم روح القدس) گردیده؟
گذشته از این، قدیم بودن صفات ممتاز هر یک از ایشان را باید پذیرفت چرا که هیچ یک از این صفات، عارض بر ذات نباید باشد تا معلول نگردد. با توجه بر این، ما با سه شخصیت مواجه هستیم که هر کدام دارای صفات ذاتی ممتازی میباشد . و نتیجه ی این توصیف، اعتقاد به آموزه ی سه خدایی است که شرک میباشد.
و با قائل شدن به چنین تفسیری که: (حقیقت مشترک کلی با سه خصوصیت که هر کدام معرف یک شخص در وحدت تثلیث است.) اعتراف آشکار به مرکب بودن ذات پروردگار میشود و لازمه ترکیب نیاز به اجزاء است.
تثلیث عقیده به تجسم الهى دارد، مشکل تجسد یافتن خداوند در بُعد پسر این است که در عین بی نیازی، نیاز به حرکت و غذا، استراحت، خواب و... داشته و در عین نامحدود بودن محدود در زمان و مکان و... شود. و در عینِ قادر بودن و شکست ناپذیری مغلوبِ مخلوق خود باشد، در عینِ جباریت و قهاریت مورد ستم و شکنجه قرار گیرد در عینِ سعید (خوشبخت) بودن در رنج و عذاب باشد.
مسیحیت معتقد است با توجه به گناهى که حضرت آدم مرتکب شد تمام بشر آلوده به گناه گردیدند یعنى: این گناه آنقدر شدید بود که تمام نسل بشر را آلوده کرد و براى نجات بشر از این گناه چارهاى نبود جز آنکه خدا، خود به صورت انسان در آید تا بدین وسیله توسط مردم کشته شود و به همین دلیل روحالقدس، به صورت کبوتر بر عسیى مسیح نازل شد و در وى حلول کرد؛ عیسى توسط مردم کشته شد و براى همین با فدا شدن عیسى مسیح تمام مردم از گناه نجات پیدا کردند، مشروط بر آن که به عیسى مسیح ایمان بیاورند. بنابراین مهمترین عامل تثلیث را در مسأله فدا مىتوان جستجو نمود. حال پرسش اینجا است که با فدا شدن پسر خدا بشریت از دِین گناه آدم خارج میشود؟ یا اینکه دِین سنگینتری بر گردنشان حاصل میگردد چرا که گناه صلیب کشیدن پسر خدا کم از گناه و نافرمانی آدم نیست گذشته از آن، مگر این همه پیامبران که در راه خدا شهید شدند جبران گناه بشریت که از جنس خودشان بود نکرد که خدا بعد از نافرمانی انسان ها باید خود گناه ایشان برگردن گیرد و خود را بیازارد، چه خدایی است که برای رفع ظلم مخلوق، خود ستم کش باشد و بار ستم خلق به گردن گیرد مگر برای بخشش نیاز به قربانی دارد که خود را در پیشگاه مخلوق قربانی کند؟!
حاشا از این ضعف و نیاز، که برای حضرت باری تعالی قائل شویم.
اگر کسی بگوید «خداوند روح است» واضح است که حرف اشتباهی میزند؛ چون در این صورت باید پذیرفت خالق، از مخلوق خود درست شده و مخلوق و خالق از یک جنس هستند که البته چنین چیزی ممکن نیست و صد البته که خدا هیچ شباهت و سنخیتی با مخلوقات خود ندارد.
امیرالمؤمنین، در پاسخ اعرابی كه در جنگ جمل از یگانگی خداوند از او سئوال كرد، فرمود: «ای اعرابی اینكه می گویم خداوند، واحد است چهار معنا می تواند داشته باشد كه دو معنای آن درباره خدا صحیح نیست و دو معنای آن صحیح است».
اما آن دو كه صحیح نیست: یكی وحدت عددی است كه برای خدا جایز نمیباشد و لذا اگر بگوییم او یكی است و دو تا نیست، مفهوم این سخن آن است كه دومی برای او تصور میشود ولی وجود ندارد، درحالی كه مسلما برای ذات بی نهایت خداوند دومی تصور نمیشود چرا كه چیزی كه دومی ندارد داخل در باب اعداد نمیشود آیا نمیبینی كه خداوند كسانی را كه گفتند: خدا سومین از سه شخصیت است تكفیر كرده؟ دومین معنای واحد كه بر خدا روا نیست این است كه به معنای واحد نوعی باشد مثل این كه می گویم فلان كس یكی از مردم است، این نیز بر خدا روا نیست (چرا كه خداوند نوع و جنس ندارد) چون مفهوم این سخن تشبیه است و خدا از هر گونه تشبیه و تنظیر برتر و بالاتر است.
اما آن دو مفهومی كه درباره خدا صادق است یكی این كه گفته شود خداوند واحد است یعنی در عالم تشبیهی برای او نیست، آری پروردگار ما چنین است. دیگر این كه گفته شود پروردگار ما احدی المعنی است یعنی ذات او تقسیم پذیر نیست، نه در خارج نه در عقل و نه در وهم، آری خداوند بزرگ چنین است.
امام صادق علیه السلام میفرمایند: اللَّهُ أَكْبَرُ مِنْ أَنْ يُوصَف" یعنی: خدا بزرگتر از آن است که وصف شود
همچنین امیر مومنان هشدار میدهند: "لَا إِیاهُ أَرَادَ مَنْ تَوَهَّمَهُ وَ لَا لَهُ وَحَّدَ مَنِ اكْتَنَهَه" یعنی: هر كس بخواهد [با نیروى فكر خود] او را توهّم نماید در حقیقت به سراغ خدا نرفته؛ و كسى كه بخواهد كُنه ذات خدا را دریابد در واقع قائل به توحید نیست