ترجمه فارسی دری دعای ختم قرآن کریم از مکه شیخ عبدالرحمن السدیس

แชร์
ฝัง
  • เผยแพร่เมื่อ 8 พ.ย. 2024

ความคิดเห็น • 15

  • @masoudhashemi7722
    @masoudhashemi7722 2 ปีที่แล้ว

    ماشاالله ماشاالله ماشاالله

  • @nadiparwan420
    @nadiparwan420 6 ปีที่แล้ว +3

    سبحان الله یاخدا همه ما مسلمان ها را ببخش امین 🕋👍🏻🕌

  • @fahimahmadyar2499
    @fahimahmadyar2499 6 ปีที่แล้ว +2

    درپناه الله ج باشی خداوند همه مسلما نان را هدایت بدهد

  • @abduljalilhalimi5729
    @abduljalilhalimi5729 7 ปีที่แล้ว +1

    ماشالله جزاكم الله ❤️❤️❤️❤️❤️❤️🌹🌹🌹🌹🌹🌹

  • @kurayschi.kurayschi6912
    @kurayschi.kurayschi6912 7 ปีที่แล้ว +2

    اللهم آمین یا رب العلمین.
    تقبل الله.
    الشيخ عبدالرحمن السديس.
    ماشاءالله جزاکم الله خیرا. اخی الکریم.

  • @آزادیخواه-ف6ع
    @آزادیخواه-ف6ع 2 ปีที่แล้ว

    ماشاالله خیلی عالی تلاوت و ترجمه

  • @thegameslover192
    @thegameslover192 5 ปีที่แล้ว

    خوشحالیم که افرادی مثل شما وجود دارند تا خوبی ها را نیز برای مردم یا آور باشند ! خداوند همه یی ما را در پناه خویش داشته باشد

  • @popaljanalokozay4103
    @popaljanalokozay4103 3 ปีที่แล้ว

    ماشا الله

  • @ooommm9498
    @ooommm9498 6 ปีที่แล้ว

    آمين اللهم آمين
    جزاكم الله عنا خيرا

  • @naseerchoh6295
    @naseerchoh6295 4 ปีที่แล้ว

    The heart and soul bleeds on seeing the Haram shareef empty of people these days . And Allah knows everything and is powerful over everything and can render every impossible possible and can rejuvenate hope.

  • @habibanoori2010
    @habibanoori2010 7 ปีที่แล้ว +5

    Thank you for beautiful dari/farsi translation.Jazaka Allah khair

    • @HorizonOfSoul
      @HorizonOfSoul  7 ปีที่แล้ว +1

      تشکر از لطف شما

  • @عبداللهگرگیج-ث4ط
    @عبداللهگرگیج-ث4ط 4 ปีที่แล้ว

    *خواب بودم نیمه شب در بسترم*
    سایه ای افتاد ناگه بر سرم
    *خواب بر چشمم هنوز تحمیل بود*
    سر بلند کردم که عزرائیل بود
    *رنگ از رخسار گلگونم پرید*
    آب پیشانی به دامانم چکید
    *دست و پایم سست، تن خیس از عرق*
    خِس خسی در سینه، جانم بی رمق
    *التماسش کردم و گفتم : امان*
    گفت : امر است از خدای آسمان
    *زندگانی بر سرت پایان گرفت*
    از تو باید این دقیقه جان گرفت
    *گفتمش : مال و منالم مال تو*
    تا رها یابم من از چنگال تو
    *گفت : نه هنگامه ی هجران توست*
    آنچه داری سهم فرزندان توست
    *سالها از عمر خود دادی هدر*
    از گناهان کاش می‌کردی حذر
    *آن همه فرصت چه کردی تا کنون*
    حال فرصت از کفَت آمد برون
    *کن وداع با خانمان و زندگی*
    رَو به عُقبی با چنین شرمندگی
    *گفتم أشهد ، جان من تسلیم شد.*
    روح من دست ملَک تقدیم شد
    *سخت جانم را برون آورد مَلَک*
    ناله‌ام افتاد در گوش فلک
    *لاشه ای دیدم زمن در بستر است*
    چشمهایش بسته و گوشش کر است
    *صبح شد دیدم عیال و خانمان*
    آمدند بر بسترم گریه کنان
    *دخترم می زد به صورت : کای پدر*
    زود بستی از میان بار سفر
    *آن طرف تر خواهرم خون می‌گریست*
    داد می زد این مصیبت چیست؟ چیست؟
    *یک نفر آمد لباسم را درید.*
    آن دگر گفتا که تابوت آورید
    *غسل میّت دادنم خویشان من*
    در کفن پیچیده کردند جان من
    *سوی قبرستان روان کردند مرا*
    اهل منزل صد فغان کردند مرا
    *زین پس از آنان سرایم دور بود.*
    بعد از این‌ها منزل من گور بود
    *بردَنم در قبر نهادند در لحد*
    قبر شد منزلگه من تا ابد
    *خاک را بسیار بر من ریختند.*
    خود دعایی کرده و بگریختند
    *آن زمان من بودم و تنگی گور*
    ظلمتی گسترده بی یک ذره نور
    *ناگهان آمد صدای گفتگو*
    دو مَلَک ، با گرز دیدم روبرو
    *گفت برخیز ای فلان ابن فلان*
    لحظه‌ی پرسش رسیده ست این زمان
    *اولین پرسش : بگو ربّ تو کیست؟*
    دومین پرسش : بگو دین تو چیست؟
    *سومین پرسش : که بود پیغمبرت؟*
    کو نماز و روزه ، حجّ اکبرت؟
    *مانده بودم در جواب آن دو من*
    مهر خاموشی مرا بُد بر دهن
    *رَبّ؟ نمیشناسم نکردم طاعتش*
    دین؟ نکردم پیروی یک ساعتش
    *بی جوابم چون بدیدند آن زمان*
    برسرم کوبید با گرزی گران
    *آنچنان گرزی که آتش در گرفت*
    شعله هایش گور من را بر گرفت
    *وامصیبت این چه حال است ای خدا*
    ناگهان آمد به گوشم این ندا
    *بنده ی من : حُبّ دنیا داشتی*
    عمر جاویدان به خود پنداشتی
    *حُبّ عیش و نوش و ثروت بود تورا*
    پیروی از نفس و شهوت بود تورا
    *بر نماز خویش کاهل می‌شدی*
    روزه می‌آمد تو غافل می‌شدی
    *دست یاری با شیاطین داشتی*
    بی خیالی از برِ دین داشتی
    *غافل از یاد خدا بودی کنون*
    از عذاب سخت کی آیی برون
    *در غل و زنجیر کردند پای من*
    پس نشان دادند به من مأوای من
    *یک در از دوزخ برایم باز شد.*
    ناله و درد و فغان آغاز شد.
    *ضجّه‌ها کردم خدایا الأمان*
    شعله ای برخاست بند آمد زبان
    *آه ، دیدم ناله ام بی حاصل است*
    دیدم آنجا منزل این جاهل است
    *آرزو کردم که : ای کاش این زمان*
    بر بگردم ساعتی را در جهان
    *تا تن از دوزخ دمی راحت کنم*
    بی نهایت سجده و طاعت کنم
    *آرزویم بود این ، اما چه سود*
    راه برگشتی برای من نبود.
    *نشر صدقه

    • @naseerchoh6295
      @naseerchoh6295 4 ปีที่แล้ว

      عبدالله درتومی
      This poem has sent shivers through my body and soul.
      Oh Lord ! Save us from the torment of grave!