سلام عزیزم باز هم خدا را شکر بعد از این همه سختی الان به آرامش رسیدی نه الان بلکه هیچ وقت لو نده این بچه خودت هست بزار بچه پیش پدر و مادرت باشه و شما هم نقش همان خواهر رو براش بازی کنید که این بچه به احساسش و روحیه اش ضربه نخوره شما هم انشالله خوش خو ب سر حال در زیر سایه پدر و مادر و دختر باشی ❤❤❤
درود سپیده جان همان روز اول باید به خانوادت میگفتی ولی بازم پدر و مادر خوبی داری خدارو شکر عاقل بودی وگفتی الان هم به شهرام بگو به عنوان یک راض خوشحالم برات موفق باشی عزیزم ❤❤از راوی عزیز سپاس گذارم ❤❤
سپیده جان خیلی متعجب و متاسف شدم برات خب خدا پدر ومادرتو سلامت کنه که پشتو نگاهت شدند من اگر جای تو بودم از اشرف شکایت میکردم و بعدش با یه مشاور حرفه ای در رابطه با نقل قولت با شهرام رابطه یگانه مشاوره میکردی در پایان منم خوشحالم که شما باهم جفت و جور شید از راوی خوش صدا هم تشکر میکنم
سلام به راوی محترم...دقیقا با دوستمون موافقم...همونموقع که داخل اتاق محضر شدین باید به باباتون میگفتین یا توی محضر با فریاد بلند به همه میگفتین که دچار عذاب نشین بابا ناسلامتی درس خوندی بیسواد که نبودی گلمم...حالا هم حتما شرایطتو واسه هرکی که میای خواستگاری با صداقت تمام بازگو کن...اگه قسمتت باشه و طرف شمارو بخواد تمام شرایطت قبول میکنه عزیزم...در پناه حق وخوشبخت بشین
داستان ها خیلی طولانی و دور از عقله آخه مگه این داستان مال چند سال پیش بوده که لباسهاشون رو باید تو حیاط با آب سرد میشستند چی بگم مگه عهد قلقلک میرزا بوده و چقدر این دختر شل بوده واقعا عصبی شدم نمیدونم هنوزم تو ایران همچنین خونه ها یا خانواده هایی رو داریم مثل شمر 😡😡😡
چرا توی محضر ،واقعیت رو به پدرت نگفتی. اشتباه بعدیت این بود که بچه رو سقط نکردی .چرا الکی پای یه بچه رو به این دنیا باز کردی.که حالا با این مشکل روبرو باشی که به شهرام موضوع رو بگم یا نه.
چه داستان مسخره ایی نمیخواستی در محضر میگفتی که اون منو بزور اورده اصلا داستان خوبی نیست یه چیز من دراورده است این طوری خواستین به دایتان هیجان بدین ولی نتونستین
واااقعا ازشمادیگه انتظارنداشتم باشنیدن این داستانتون انگار عصرهجربوده یانمیتونسته دختره تابا باباش رفته بوده اتاق سریع داستانوبگه وپاب فراربزاره واقعا مسخرررره ترین داستان وسرکاری ترین داستانتون بود،حییففف قبلا خعععلی دوست داشتم ودائم دنبال داستاناتون بودم😒😒
Thanks ❤❤❤❤
واقعا که از یک دختر تحصیل کرده اینکار بعید بوده تومحضر باید می پرید بهش و رسواش می کر به پلیس خبر میداد از محضر نمی تونست فرار کنه😮😮❤❤❤❤
فاطی جون سلام اردشیر واهو چرا نذاشتی قسمت بعدی
باسلام
این داستان توچه سالی اتفاق افتاده و ایا درایران بوده؟و داستان خیالی بودیا واقعی؟
perfect❤❤❤
سلام عزیزم باز هم خدا را شکر بعد از این همه سختی الان به آرامش رسیدی نه الان بلکه هیچ وقت لو نده این بچه خودت هست بزار بچه پیش پدر و مادرت باشه و شما هم نقش همان خواهر رو براش بازی کنید که این بچه به احساسش و روحیه اش ضربه نخوره شما هم انشالله خوش خو ب سر حال در زیر سایه پدر و مادر و دختر باشی ❤❤❤
❤❤❤❤🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉
درود سپیده جان همان روز اول باید به خانوادت میگفتی ولی بازم پدر و مادر خوبی داری خدارو شکر عاقل بودی وگفتی الان هم به شهرام بگو به عنوان یک راض خوشحالم برات موفق باشی عزیزم ❤❤از راوی عزیز سپاس گذارم ❤❤
مگه قانون دولتی نبود هر چند که حق مرده
افرین منم همینومیگم اصن هم سر سفره ی عقدمیتونست دادوبیدادکنه وهمه چیوبهم بریزه چرتوپرت تحویل مردم میده عه حالم ازخودم بده ک اینامارو...فرض کردن😡😡😡
سپیده جان خیلی متعجب و متاسف شدم برات خب خدا پدر ومادرتو سلامت کنه که پشتو نگاهت شدند من اگر جای تو بودم از اشرف شکایت میکردم و بعدش با یه مشاور حرفه ای در رابطه با نقل قولت با شهرام رابطه یگانه مشاوره میکردی در پایان منم خوشحالم که شما باهم جفت و جور شید از راوی خوش صدا هم تشکر میکنم
سلام به راوی محترم...دقیقا با دوستمون موافقم...همونموقع که داخل اتاق محضر شدین باید به باباتون میگفتین یا توی محضر با فریاد بلند به همه میگفتین که دچار عذاب نشین بابا ناسلامتی درس خوندی بیسواد که نبودی گلمم...حالا هم حتما شرایطتو واسه هرکی که میای خواستگاری با صداقت تمام بازگو کن...اگه قسمتت باشه و طرف شمارو بخواد تمام شرایطت قبول میکنه عزیزم...در پناه حق وخوشبخت بشین
تا نصفه گوش دادم خیلی آبکی و فیک بود حیف از اینترنت😢😢😢😢واقعا حالم بهم خورد
مگه عصر هجر بوده پس چرا پای پلیس رو وسط نکشیدن..چه ترسو هایی
مقصر خود دختره بوده چرادرماشین با اوتنها بشه که چنین بلایی سرش بیاورد
حالم بهم خورد . آخه چرا تو محضر جیغ و داد نکردی و نگفتی بهت تجاوز کرده . مظلوم بدتر از ظالمه
مگه الکیه چرا تو تلفن فریاد نزدی باباتو خبر کنی
مسئله یگانه را نگو و خودت هم بدو با شهرام زندگی کن
داستان ها خیلی طولانی و دور از عقله
آخه مگه این داستان مال چند سال پیش بوده که لباسهاشون رو باید تو حیاط با آب سرد میشستند چی بگم مگه عهد قلقلک میرزا بوده و چقدر این دختر شل بوده واقعا عصبی شدم نمیدونم هنوزم تو ایران همچنین خونه ها یا خانواده هایی رو داریم مثل شمر 😡😡😡
این داستان دروغ است معلوم است مگرالکی است توی محضر میگفتی چکار میتونست بکنه مردم سرکارگذاشتی این دروغها دیگه چی
توگوخوردی اب میوه راخوردی
با تشکر از راویه نازنین ❤❤❤❤داستان قشنگی بود و به نظر من همه چی رو به اقا شهرام بگین بعد می تونید تشخیص بدین ازدواج کنید یانه؟
❤❤
چرا توی محضر ،واقعیت رو به پدرت نگفتی. اشتباه بعدیت این بود که بچه رو سقط نکردی .چرا الکی پای یه بچه رو به این دنیا باز کردی.که حالا با این مشکل روبرو باشی که به شهرام موضوع رو بگم یا نه.
چه داستان مسخره ایی نمیخواستی در محضر میگفتی که اون منو بزور اورده اصلا داستان خوبی نیست یه چیز من دراورده است این طوری خواستین به دایتان هیجان بدین ولی نتونستین