شاعری سیاسی که به تیمارستان تبعید شد! / شاعران آزادی - قسمت اول
ฝัง
- เผยแพร่เมื่อ 5 ก.พ. 2025
- ما ملت ایران همه باهوش و زرنگیم/ افسوس که چون بوقلمون رنگ به رنگیم/ما باک نداریم ز دشنام و ملامت/ ما میل نداریم به آثار و علامت/ گر باده نباشد سر وافور سلامت/از نام گذشتیم همه مایل ننگیم/ افسوس که چون بوقلمون رنگ به رنگیم/ یک روز به میخانه و یک روز به مسجد / هم طالب خرما و همی طالب سنجد / تا گربه پدیدار شود ما همه موشیم/ باطن همه چون موش، به ظاهر چو پلنگیم/ افسوس که چون بوقلمون رنگ به رنگیم
شعری که شنیدید از شاعر سرشناس عصر مشروطیت سید اشرف الدین گیلانی معروف به «نسیم شمال» است. شاعری که زندگی پرفراز و نشیبی داشت. سال ۱۲۸۸در قزوین به دنیا آمد، در کودکی پدر خود را از دست داد و در شرایط سختی بزرگ شد. برای تحصیل به عراق و سپس آذربایجان و گیلان سفر کرد. دوران جوانی او مصادف با انقلاب مشروطه شد. در رشت با فعالان مشروطهخواه آشنا شد و تصمیم گرفت یک نشریه طنز منتشر کند. برای اسم آن هم به دیوان حافظ تفال زد: «خوش خبر باشیای نسیم شمال / که به ما میرسد زمان وصال»
نسیم شمال شد هم تخلص شعری هم اسم روزنامه. تمام مطالبش رو خودش مینوشت اما با اسمهای طنز منتشر میشد. اسمهایی مثل هوپ هوپ، فقیر، خرابعلی میرزا، لاتولوت، یتیمجوجه، میرزاقشونعلی، محرومالحقوق، آکلالوقفیات و دهها لقب طنزآمیز دیگر.
«آخ عجب سرماست امشب ای ننه
ما که میمیریم در هذالسنه
تو نگفتی میکنیم امشب الو؟
تو نگفتی میخوریم امشب پلو؟
اغنیا مرغ و مسما میخورند
با غذا کنیاک و شامپا میخورند
منزل ما جمله سرما میخـورند
خانة ما بدتر اسـت از گردنه»
هنوز مدت زیادی از شروع به کار نسیم شمال در رشت نگدشته بود که ایران دچار بحرانی تازه شد. محمدعلی شاه قاجار دستور داد که مجلس را به توپ ببندند. نسیم شمال وقتی فهمید مشروطهخواهان در باغ شاه به دار آویخته شدند، شعری بسیار انتقادی سرود:
«تا رشته بدست این دبنگ است / این قافله تا به حشر، لنگ است / تا مصدر کار، مستبد است / تا دل به نفاق، مستعد است / تا ملت ما به شاه، ضد است / تا شاه به خائنین، ممد است / جان کندن و سعی ما، جفنگ است / این قافله تا به حشر لنگ است»
سپس اشرفالدین با لباس مبدل از طریق روستاهای گیلان و قزوین به اشتهارد فرار کرد. پس از فرار او، نسیم شمال نیز به مدت ۷ماه توقیف شد. بعد از مدتی سر و کلة این شاعر سمج پیدا شد و نسیم شمال دوباره منتشر شد. اما این بار نوبت روسها و یا مجذوبانشان که روسوفیل خطاب میشوند بود که او را مجبور به ترک رشت کنند. روسها حتی چاپخانة عروةالوثقی را که نسیم شمال در آن چاپ میشد، ویران کردند.
خاک ایران شده ویران ز سه فیل
روسو فیل، انگلو فیل، آلمانو فیل
ورود نسیم شمال به تهران باعث شهرت آن شد. هر چند در آن سالها جمعیت باسواد ایران زیاد نبود ولی روزنامة نسیم شمال در حالی که نه دفتری داشت و نه تشکیلاتی به سرعت به فروش میرفت. نقل شده که حدود ۴هزار نسخه رسمی چاپ میشد ولی حتی یک نسخه هم باقی نمیماند و دست به دست به شهرستانها هم میرسید. مرحوم سعید نفیسی در این باره میگوید: «هنگامی که روزنامهفروشان دورهگرد فریاد سر میدادند و روزنامه او را اعلان میکردند، مردم برای خرید هجوم میآوردند. زن و مرد، پیر و جوان، کودک و برنا، باسواد و بیسواد این روزنامه را دستبهدست میگرداندند.»
زبان انتقادی و تند هر چند برای مخاطبان جذاب بود اما به مذاق سوژههای نسیم خوش نمیآمد و برای همین او همیشه مورد غضب بود اما به هیچ وجه کوتاه نمیآمد.
لال شوم، کور شوم، کر شوم
لیک محال است که من خر شوم
اشرف در مورد ایران با هیچ کسی شوخی نداشت. با این که مذهبی بود و تحصیلکردهی علوم دینی اما هیچ وقت با مذهبیون مخالف مشروطه کنار نیامد و آنها را خائن وطن خطاب میکرد. اوج آن وقتی بود که در شمارة 45 «نسیم شمال» به شدت به شیخ فضل اللّه نوری که در رأس روحانیون مخالف مشروطه بود حمله کرد و برای او شعری پر از کنایههای سنگین سرود:
میفروشم همة ایران را، عرض و ناموس مسلمانان را
رشت و قزوین و همه کاشان را، بخرید این وطن ارزان را!
یزد و خوانسار حراج است حراج! کو خریدار؟ حراج است حراج!
دشمن فرقة احرار منم، قاتل زمرة ابرار منم، شیخ فضلللّه سمسار منم
دین فروشنده به بازار منم، مال مردار حراج است حراج! کو خریدار؟حراج است حراج!
با همه خلق عداوت دارم، دشمنی با همه ملت دارم، از خود شاه وکالت دارم، به حراج از همه دعوت دارم
ميزنم مسند جم را به الو، ميدهم تخت کيان را به گرو
میخورم قيمه پلو قرمه چلو، میکشم قاب خورش را به جلو
کو خريدار؟ حراج است حراج، رشته خشکار حراج است حراج
هر چقدر زبان اشرفالدین صریح بود اما پایان زندگی او پر از ابهام بود. گفتند نشانههای جنون دارد و او را به تیمارستان بردند. اما نزدیکان او هیچ وقت این را نپذیرفتند. دوست نزدیک او حسین نعیمی ذاکر، ملقب به «حسین مجرد»، فکاهینویس مشهور و سردبیر روزنامه شهر فرنگ میگوید:«روزنامه او هر روز ولولهای در شهر براه میانداخت. سیدی بود یک لا قبا، نه بیم داشت و نه احتیاج… دولتها از دست او به ستوه آمده بودند. سرانجام او را به عنوان دیوانه به دارالمجانین فرستادند و به زنجیر بستند. بیچاره هر قدر نامه نوشت و لابه کرد گوش شنوا نیافت و سرانجام معلوم نشد چرا او را سر به نیست کردند.» سعید نفیسی هم که به دیدار او در تیمارستان رفته بود گفت من نشانهای از جنون در او ندیدم. او همچنان شعر میسرود و میخواند. این حرف استاد نفیسی میتواند نشان دهنده تبعید اجباری او به تیمارستان باشد.
هر چه بود سالهای آخر عمر نسیم شمال اصلا خوش نبود هر چند در باقی دورانها هم او خوشی ندید. استاد نفیسی در مقاله زیبایی که برای این شاعر مردم نوشته تعابیر زیادی برای او به کار برده اما این چند جمله شاید اوج آن باشد: «خبر مرگ او را هم به کسی ندادند. آیا راستی مرد؟ نه، هنوز زنده است و من زندهتر از او نمیشناسم»