زنداییم مرتب جلوم لباسای باز میپوشید و خودشو بهم میچسبوند تا اینکه یه روز...

แชร์
ฝัง
  • เผยแพร่เมื่อ 6 ธ.ค. 2024
  • زنداییم که دائم میخواست خودشو بهم نزدیک کنه💏،هر روز لباسای نازک و چسبون میپوشید💑 و جلوم خم و راست میشد تا اندامشو به نمایش بزاره.💅مرتب رفتارای عجیب و غریب داشت👀یه روز که تازه از سرکار برگشته بودم و میخواستم روی مبل استراحت کنم،درحنوم باز شد و زندایی لخت اومد بیرون👙تمام احساساتم تحریک شده بود،اون اندتم خوشگلش😍بدن سفیدش داشت دیووونم میکرد🤤🤤🤤
    تا اینکه اومد خوابید رو مبل و بهم گفت...
    داستان
    داستان واقعی
    رادیو داستان
    داستان عاشقانه
    داستان های زناشویی
    داستانک
    داستان اموزنده

ความคิดเห็น • 78