یه ایده دیگم اینکه یه روز ۴۵۰ سرباز آمریکایی با ۳۶۰ تا سرباز خاورمیانه تو یه جنگل درگیر میشن و بعد ۶ ساعت فقط ۲۰ سرباز آمریکایی با ۱۲ سرباز خاورمیانه زنده میمونن و چون فرمانده ها همه کشته شدن تصمیم میگیرن با هم جنگ نکنن و با هم دیگه میخوان جسد هارو دفن کنن ولی اون جسد ها یک دفعه به زامبی تبدیل میشن و سرباز ها که زیاد تجهیزات نداشتن فرار میکنن و زامبی ها به حیوانات جنگل حمله میکنن حیواناتی مثل خرگوش سنجاب فرار کردن و حیواناتی مثل گرگ به زامبی ها حمله کردن ولی وقتی زامبی هارو گاز میگرفتن خودشون هم به زامبی تبدیل میشدن و چند تا میمون هم سنگ پرتاب میکردن که فایده نداشت ولی یه میمون باهوش که میشه شخصیت اصلیه داستان متوجه میشه که این ها فقط با ضربه زدن به سر کشته میشن و یه چوب رو تیز میکنه و زامبی هارو میکشه و بقیه میمون ها هم یاد گرفتن ولی زامبی ها زیاد بودن پس فرار میکنن ( این ایده اولیه هست میدونم زیاد جذاب نیست ولی چیزیه که به ذهنم رسيده و خلاقیتش اینکه این دفعه بجای آدم ها حیوانات باید با زامبی ها مبارزه کنن ( یه نکته اون جسد ها زامبی شدن چون غذای که به اون ها داده شده بود آلوده بود نظر شما چیه؟ چطوری به یه داستان سرگرم کننده تبدیل میشه؟
من میخوام یه داستان کوتاه و با مفهوم بنویسم اینکه تو یه جنگل خشکسالی شده و حیوانات یا از گرسنگی یا بیماری میمیرن جمعیت حیوانات تا ۳۸ درصد کاهش یافته بود برای همین حیوانات تصمیم میگیرن هرکدوم گونه های مختلف رو نابود کنن تا زنده بمونن یعنی حیوانات شکارچی همدیگه رو بکشن و حیوانات گیاهخوار همدیگه رو اول ببر ها و شیر ها تصمیم میگیرن متحد بشن و با هم گرگ هارو بکشن و فیل ها هم تصمیم میگیرن حیوانات کوچیک رو بکشن رهبر فیل ها میگ ما از ته قلب نمیخوایم به کسی آسیب بزنیم ولی برای بقا نیاز و جنگ بین حیوانات شروع میشه کل جنگل پر از خون میشه درخت ها رودخانه ها نابود شدن ۸۵ درصد حیوانات مردن و یه دفعه بارون میاد و خشکسالی تموم میشه و میبینن که چه اشتباهی کردن ولی پشیمونی فایده نداره فلسفه این داستان جنگ های بیخودی هست که تو دنیا انجام میشه کشور ها فکر میکنن این جنگ ها برای کشور خوبه ولی نه جنگ فقط حیف شدن زندگیه جوانان هست این ایده اولیه هست نظر شما چیه؟ خوبه؟ متوجه فلسفه داستان شدید ؟؟
من میخوام یه داستان اسلشر از پلنگ صورتی بنویسم و ۴ تا سناریو الان دارم ۱ پلنگ صورتی متوجه میشه که قبلا یه انسان بود و یه دانشمند دیوانه روش آزمایش انجام میده و تبدیل به پلنگ صورتی میشه و آزمایشات باعث میشه حافظ اش پاک میشه ولی بعد از ده سال حافظ اش بر میگرده و تصمیم میگیره که اون دانشمند رو بکشه ۲ پلنگ صورتی درواقع یه انسان هست که ده سال پیش بخاطر بمب اتم جهشیافته میشه و بعد از ده سال میفهمه که چه کسانی اون بمب اتم رو منفجر کردن و تصمیم میگیره همشون رو بکشه ۳ همسایه پلنگ صورتی ( اون کوتوله سفید رنگ( که از پلنگ صورتی خسته شده بود تصمیم میگیره پلنگ صورتی رو بکشه ۴ پلنگ صورتی از همنوع هاش متنفره برای همین میره جامعه انسانی بعد از ده سال همنوع هاش پیداش میکنن و میان تو شهر و کلی آدم میکشن و پلنگ صورتی باید با همنوع هاش درگیر بشه( این ها ایده اولیه هستن و الان فقط این ۴ تا هست درآيند سناریو های بهتری مینویسم شما بگین سناریوی بهتری دارین؟؟🤔🤔
یه ایده دیگم اینکه یه شب یه شکارچیه خوناشام با یه چوب که به سم آغشته بود یه خوناشام و زخمی میکنه و خوناشامه نفس های آخرش بود یه گرگ رو میبینه که داره رد میشه و قبل از مردن اون گرگ رو گاز میگیر و میمیره و اون گرگ تبدیل به خوناشام میشه ( برای ادامه دوتا گزینه دارم اول اینکه اون گرگ در طول چند روز یه گروه کامل گرگ خوناشام درست میکنه و گرگ ها باید برای بقا تلاش کنن گزینه دوم اینکه گرگ به شد ترسيد و خودش رو قایم میکنه و باید با چالش ها کنار بیاد خودم گزینه اول رو ترجیح میدم شما چی؟
یه نفر دیگه هم یه ایده داده در ساله ۱۹۵۹ یه بچه تو منچستر به دنیا میاد با اسم چارلز کالینز اون از بچگی عاشق. اسلحه و جنگ بود و کودکی خیلی سختی داشت وقتی به دنیا آمده مادرش مرده پدرش بزرگش میکنه بعد مدتی تو ۱۵ سالگی چارلز وقتی داشت با رفیقش تو شهر میگشت یه مرد مست با کلت به رفیقش شلیک میکنه چارلز به شدت سریع و چابک بود با قدی بلدن پس با سرعت به سمت مرد رفت و کوبوند تو صورتش ۵ دقیقه کتک زده بعد اسلحه و فشنگارو برداشت مرد حمله کرده چارلز ناخواسته شلیک کرده و مرد مرد خیلی خوشش اومده و فرار کرده چارلز یه نابغه بود مدرسه رو زود تموم کرده و رفت ارتش تو مدتی کوتاه به بالاترین حد رسید یه روز چارلز با یه گروه میرن تو به منطقه و یک دفعه دشمن اون هارو به رگبار میبنده خیلی ها کشته شدن چارلز هم زخمی میشه و با یه اسلحه کل دشمن رو میکشه خلاص چارلز همه دوستانش رو از دست داده و مشکل روانی پیدا میکنه تو ۲۳ سالگی از جنگ بر میگرده ولی دیگه آدم سابق نبود دولت هم بجای تشکر اونو به چپشم نمیگیره و میگه کشتی که کشتی و تیر اخرو به تن بیجان چارلز میزنن اونم دیگه وقتی میفهمه این همه سال زحمت واسه هیچی بود روانی میشه و راهی تيمارستان میشه بعد ۲ سال تمام پرسنل تيمارستان رو میکشه و فرار میکنه موهاشو مثل همون مدل توماس شلبی میزنه یه دستکش سیاه کت چرم قهوهای و شلوار جین و ماسک سربازا تو شب میفته به جون تمام کسایی که کارمند دولت سر بازارو با تیغ کلتش میکشه با مسلسل افراد مجلس و کله گنده هارو میکشه استادیوما رو منفجر میکنه و میفته به جون مردم و بعد مدتی لباس سرباز سیاه پوش رو میپوشه ولی داستان جای کار داره هنوز ( این ماله من نیست یه نفر تو کامنت بهم گفته من فقط دارم انتقال میدم نظر شما چیه؟ بدونید که هرچی بگین به صاحب این داستان انتقال میدم 😊😊😅
یه ایده دیگم اینکه یه مرد گرگ نما برای در امان ماندن از شکارچیان میره به یه کوهستان برفی و میره تو یه غار و میخوابه صبح میشه میبینه که هنوز گرگ هست گیج میشه ولی بدتر میبینه که یه نیم غول یا پاگنده کنارش خوابیده وحشت میکنه و میخواد یواشکی بره که پاگنده بیدار میشه و با عصبانیت به گرگ نما میگه برو گمشو گرگ نما با وحشت میگه بزار بمونم کاری ندارم خودم شکار میکنم پاگنده با صدای بلند حرفش رو تکرار میکنه و گرگ نما تصمیم میگیره با پاگنده درگیر بشه ( برای ادامه سه تا گزینه دارم اول اینکه فقط گرگ نما و پاگنده باشن دو اینکه یک دفعه یه خوناشام هم میاد و با گرگ نما همکاری میکنه سه اینکه یه شکارچیه گرگ نما بیاد سه تایی درگیر میشن این ایده اولیه هست و هنوز انتخاب نکردم شما چی؟
دوستان لطفا راهنماییم کنید من میخوام یه داستان اسلشر از چارلی چاپلین بنویسم ولی هرچی فکر میکنم چیزی به ذهنم نمیرسه شاید بگین نمیشه مسخره هست ولی وقتی تونستن بامبی میکی موس پو رو به قاتل تبدیل کنن چرا من نتونم چارلی چاپلین رو با یه سناریو به قاتل تبدیل کنم شما بگین چه سناریوی خوبه ؟ لطفا یه چیز کلیشهای و مسخره مثل وینی پو خون و عسل نگین یه سناریو جالب
یه دوست عزیز چند تا سناریو پیشنهاد داده یک چارلی تومور مغزی بگیر و روانی بشه دو چارلی توسط افرادی که باهاشون کار میکرد طرد شده و حالا میخواد از اون ها انتقام بگیر ۳ چارلی برای اینکه بتونه رقبای خودش رو در صنعت فیلم سازی شکست بده شروع میکنه به قتل کمدین ها و کارگردان های معروف اینطوری افراد دیگه هم وارد میشن ۴ چارلی تصمیم میگیره فیلم کارآگاهی و معمایی درست کنه پس میره جنایات و زندگی نامه قاتلین رو برسی میکنه و حتی با چند تا قاتل مصاحبه میکنه که باعث آلوده شدن مغزش میشه و میخواد قاتل بشه ۵ چارلی بخاطر فیلم دیکتاتو بزرگ که داخلش هیتلر و آلمان نازی ترور میشن هیتلر و نازی خواهان مرگ اون و عزیزانش که در ساخت فیلم شرکت داشتن هستن و بعد از پایان جنگ چارلی به آرژانتین میره تا اعضای آلمان که فرار کردن رو در اون جا بکشه برای این کار با مافیا ارتباط میگیره ( این هارو یه دوست عزیز تو کامنت بهم گفت نظر شما چیه؟ 🤔🤔🤔خودم بین دو و پنج شک دارم شما چی ؟؟😅
من یه ایده ترسناک برای انیمیشن بره ناقلا دارم اینکه یه روز صاحب مزرعه ( اون عینکیه( براش مهمون میاد ولی نه پول داشت نه چیزی تو خونه برای همین تصمیم سختی میگیره و درخلاف قلبش اون گوسفند گنده رو میکشه و باهاش کباب درست میکنه هم گوسفند ها هم سگ نگهبان ( اون سگ زرد(و حتی خوک ها به شدت ناراحت میشن سگ سعی کرده جلوی صاحب مزرعه رو بگیر ولی نشد و بره ناقلا کینه به دل میگیره و تصمیم میگیره انتقام بگیر( این ایده اولیه هست نظر شما چیه؟ ( برای ادامه دوتا گزینه دارم اول اینکه خود بره ناقلا قاتل میشه دوم اینکه گوسفند ها به یه قاتل پول میدن خودم گزینه اول رو ترجیح میدم 😅😊😊
من یه خواب خیلی مسخره دیدم خواب دیدم که رافائل( تو لاکپشت های نینجا( با یه پیرمرد میره سمت یه انباری و اون جا یه زامبی بود رافائل و پیرمرد سعی داشتن زامبی رو آروم کنن پیرمرد سعی میکرد به زامبی دست بزنه ولی زامبی دستش رو چنگ میزد و در آخر خواب زامبی هردو دست پیرمرد رو قطع میکنه و دستش رو تو شکم پیرمرد میکنه و همین جا از خواب بیدار شدم میدونم خیلی خواب مسخره و بی معنی دیدم به نظر شما فقط یه خواب چرت و پرت دیدم یا چی؟🤔🤔( به نظر شما اگر یه چیز هایی بهش اضافه کنم خوب میشه یا نه؟ ؟
دوستان من میخوام تو همین یوتیوب یه انیمیشن ترسناک و اسلشر از شکرستان درست کنیم دلیلش هم اینکه اول شکرستان ماله ایرانه و تو جهان کسی شکرستان رو نمیشناسه حداقل نه مثل تو ایران دوم شکرستان کپیرایت داره پس اگر بخوایم یه داستان اسلشر و ترسناک از شکرستان درست کنیم باید تو همین یوتیوب درست کنیم فقط دوتا موضوع اول سناریوی لازم برای نوشتن یه داستان ترسناک از شکرستان دوم کسی که بتونه تو خونه با کامپیوتر چنین انیمیشنی بساز حالا بگین چه سناریوی دارید و بگین کی علاقه دار و میتونه با کامپیوتر چنین انیمیشنی درست کنه؟
یه نفر تو کامنت یه ایده نوشت ( نویسنده رضا رده سنی ۱۳ شروع داستان تو شب کریسمس یه پسر به اسم الکس با خانواده به مسافرت میرن تو راه رفتن ترافیک خیلی شلوغی جلوشون میگیره الکس به پدرش میگه از راه فرعی بریم که طولانی تره ولی خلوت وقتی رفتن تو جاده یه مرد با لباس هایی پاره و سیاه رو دیدن مرد به پدر اشاره میکنه و میگه بیا پدر میپرسه تو کی هستی؟ مرد میگه بیا تا بگم پدر به مرد نزدیک میشه و میبینه که دست مرد یه تیغ هست تا خواست فرار کنه مرد گلوی پدر رو پاره میکنه و با هیجان میگه از دست جاستین نمیشه فرار کرده الکس تا صحنه رو میبینه میخواد بره کمک پدرش ولی تا به خودش میاد میبینه که مادرش هم کشته شده جاستین میاد جلوی الکس با لبخندی شیطانی میپرسه تیکه تیکت کنم یا کورت کنم؟ البته درد بکشی بیشتر حال میده این ایده اولیه هست و ماله من نیست یه نفر تو کامنت گفته من فقط دارم انتقال میدم نظر شما چیه؟ خوبه ؟ بدونید که هرچی بگین به صاحب این داستان انتقال میدم😊
دمت گرم عالی هستیی
❤️❤️🌹🌹🌹🙏🙏
مانگا خوب پیش میره در حال حاضر مانگا برتو دو گرداب ابی یکی از چند مانگا هایه معروفه
@@gedn_2023 سلام . اره شنیدیم خیلی خوب شده امیدوارم همینطور ادامه دار باشه .حیف بود بوروتو🌹🌹🙏🙏
دای خدایی حرف دل منو زدی درود
@@Justin56ww ❤️❤️❤️🌹🌹🌹
واقعا راست میگی بنظر منم دوتا انیمه متفاوتن با اینکه خیلی شبیهن😂
یه ایده دیگم اینکه یه روز ۴۵۰ سرباز آمریکایی با ۳۶۰ تا سرباز خاورمیانه تو یه جنگل درگیر میشن و بعد ۶ ساعت فقط ۲۰ سرباز آمریکایی با ۱۲ سرباز خاورمیانه زنده میمونن و چون فرمانده ها همه کشته شدن تصمیم میگیرن با هم جنگ نکنن و با هم دیگه میخوان جسد هارو دفن کنن ولی اون جسد ها یک دفعه به زامبی تبدیل میشن و سرباز ها که زیاد تجهیزات نداشتن فرار میکنن و زامبی ها به حیوانات جنگل حمله میکنن حیواناتی مثل خرگوش سنجاب فرار کردن و حیواناتی مثل گرگ به زامبی ها حمله کردن ولی وقتی زامبی هارو گاز میگرفتن خودشون هم به زامبی تبدیل میشدن و چند تا میمون هم سنگ پرتاب میکردن که فایده نداشت ولی یه میمون باهوش که میشه شخصیت اصلیه داستان متوجه میشه که این ها فقط با ضربه زدن به سر کشته میشن و یه چوب رو تیز میکنه و زامبی هارو میکشه و بقیه میمون ها هم یاد گرفتن ولی زامبی ها زیاد بودن پس فرار میکنن ( این ایده اولیه هست میدونم زیاد جذاب نیست ولی چیزیه که به ذهنم رسيده و خلاقیتش اینکه این دفعه بجای آدم ها حیوانات باید با زامبی ها مبارزه کنن ( یه نکته اون جسد ها زامبی شدن چون غذای که به اون ها داده شده بود آلوده بود نظر شما چیه؟ چطوری به یه داستان سرگرم کننده تبدیل میشه؟
@@sepehrtabari7538 اینم میتونه داستان خوبی بشه. بنظرم باید یکم جزییات بهش اضافه کنی. عمق بیشتری به داستان بدی و رمزالودترش کنی👏👏👏👏
من میخوام یه داستان کوتاه و با مفهوم بنویسم اینکه تو یه جنگل خشکسالی شده و حیوانات یا از گرسنگی یا بیماری میمیرن جمعیت حیوانات تا ۳۸ درصد کاهش یافته بود برای همین حیوانات تصمیم میگیرن هرکدوم گونه های مختلف رو نابود کنن تا زنده بمونن یعنی حیوانات شکارچی همدیگه رو بکشن و حیوانات گیاهخوار همدیگه رو اول ببر ها و شیر ها تصمیم میگیرن متحد بشن و با هم گرگ هارو بکشن و فیل ها هم تصمیم میگیرن حیوانات کوچیک رو بکشن رهبر فیل ها میگ ما از ته قلب نمیخوایم به کسی آسیب بزنیم ولی برای بقا نیاز و جنگ بین حیوانات شروع میشه کل جنگل پر از خون میشه درخت ها رودخانه ها نابود شدن ۸۵ درصد حیوانات مردن و یه دفعه بارون میاد و خشکسالی تموم میشه و میبینن که چه اشتباهی کردن ولی پشیمونی فایده نداره فلسفه این داستان جنگ های بیخودی هست که تو دنیا انجام میشه کشور ها فکر میکنن این جنگ ها برای کشور خوبه ولی نه جنگ فقط حیف شدن زندگیه جوانان هست این ایده اولیه هست نظر شما چیه؟ خوبه؟ متوجه فلسفه داستان شدید ؟؟
@@sepehrtabari7538 اینو خیلی دوست داشتم ادامش بده . خیلی داستان خوبی بود👏👏👏
من میخوام یه داستان اسلشر از پلنگ صورتی بنویسم و ۴ تا سناریو الان دارم ۱ پلنگ صورتی متوجه میشه که قبلا یه انسان بود و یه دانشمند دیوانه روش آزمایش انجام میده و تبدیل به پلنگ صورتی میشه و آزمایشات باعث میشه حافظ اش پاک میشه ولی بعد از ده سال حافظ اش بر میگرده و تصمیم میگیره که اون دانشمند رو بکشه ۲ پلنگ صورتی درواقع یه انسان هست که ده سال پیش بخاطر بمب اتم جهشیافته میشه و بعد از ده سال میفهمه که چه کسانی اون بمب اتم رو منفجر کردن و تصمیم میگیره همشون رو بکشه ۳ همسایه پلنگ صورتی ( اون کوتوله سفید رنگ( که از پلنگ صورتی خسته شده بود تصمیم میگیره پلنگ صورتی رو بکشه ۴ پلنگ صورتی از همنوع هاش متنفره برای همین میره جامعه انسانی بعد از ده سال همنوع هاش پیداش میکنن و میان تو شهر و کلی آدم میکشن و پلنگ صورتی باید با همنوع هاش درگیر بشه( این ها ایده اولیه هستن و الان فقط این ۴ تا هست درآيند سناریو های بهتری مینویسم شما بگین سناریوی بهتری دارین؟؟🤔🤔
یه ایده دیگم اینکه یه شب یه شکارچیه خوناشام با یه چوب که به سم آغشته بود یه خوناشام و زخمی میکنه و خوناشامه نفس های آخرش بود یه گرگ رو میبینه که داره رد میشه و قبل از مردن اون گرگ رو گاز میگیر و میمیره و اون گرگ تبدیل به خوناشام میشه ( برای ادامه دوتا گزینه دارم اول اینکه اون گرگ در طول چند روز یه گروه کامل گرگ خوناشام درست میکنه و گرگ ها باید برای بقا تلاش کنن گزینه دوم اینکه گرگ به شد ترسيد و خودش رو قایم میکنه و باید با چالش ها کنار بیاد خودم گزینه اول رو ترجیح میدم شما چی؟
یه نفر دیگه هم یه ایده داده در ساله ۱۹۵۹ یه بچه تو منچستر به دنیا میاد با اسم چارلز کالینز اون از بچگی عاشق. اسلحه و جنگ بود و کودکی خیلی سختی داشت وقتی به دنیا آمده مادرش مرده پدرش بزرگش میکنه بعد مدتی تو ۱۵ سالگی چارلز وقتی داشت با رفیقش تو شهر میگشت یه مرد مست با کلت به رفیقش شلیک میکنه چارلز به شدت سریع و چابک بود با قدی بلدن پس با سرعت به سمت مرد رفت و کوبوند تو صورتش ۵ دقیقه کتک زده بعد اسلحه و فشنگارو برداشت مرد حمله کرده چارلز ناخواسته شلیک کرده و مرد مرد خیلی خوشش اومده و فرار کرده چارلز یه نابغه بود مدرسه رو زود تموم کرده و رفت ارتش تو مدتی کوتاه به بالاترین حد رسید یه روز چارلز با یه گروه میرن تو به منطقه و یک دفعه دشمن اون هارو به رگبار میبنده خیلی ها کشته شدن چارلز هم زخمی میشه و با یه اسلحه کل دشمن رو میکشه خلاص چارلز همه دوستانش رو از دست داده و مشکل روانی پیدا میکنه تو ۲۳ سالگی از جنگ بر میگرده ولی دیگه آدم سابق نبود دولت هم بجای تشکر اونو به چپشم نمیگیره و میگه کشتی که کشتی و تیر اخرو به تن بیجان چارلز میزنن اونم دیگه وقتی میفهمه این همه سال زحمت واسه هیچی بود روانی میشه و راهی تيمارستان میشه بعد ۲ سال تمام پرسنل تيمارستان رو میکشه و فرار میکنه موهاشو مثل همون مدل توماس شلبی میزنه یه دستکش سیاه کت چرم قهوهای و شلوار جین و ماسک سربازا تو شب میفته به جون تمام کسایی که کارمند دولت سر بازارو با تیغ کلتش میکشه با مسلسل افراد مجلس و کله گنده هارو میکشه استادیوما رو منفجر میکنه و میفته به جون مردم و بعد مدتی لباس سرباز سیاه پوش رو میپوشه ولی داستان جای کار داره هنوز ( این ماله من نیست یه نفر تو کامنت بهم گفته من فقط دارم انتقال میدم نظر شما چیه؟ بدونید که هرچی بگین به صاحب این داستان انتقال میدم 😊😊😅
یه ایده دیگم اینکه یه مرد گرگ نما برای در امان ماندن از شکارچیان میره به یه کوهستان برفی و میره تو یه غار و میخوابه صبح میشه میبینه که هنوز گرگ هست گیج میشه ولی بدتر میبینه که یه نیم غول یا پاگنده کنارش خوابیده وحشت میکنه و میخواد یواشکی بره که پاگنده بیدار میشه و با عصبانیت به گرگ نما میگه برو گمشو گرگ نما با وحشت میگه بزار بمونم کاری ندارم خودم شکار میکنم پاگنده با صدای بلند حرفش رو تکرار میکنه و گرگ نما تصمیم میگیره با پاگنده درگیر بشه ( برای ادامه سه تا گزینه دارم اول اینکه فقط گرگ نما و پاگنده باشن دو اینکه یک دفعه یه خوناشام هم میاد و با گرگ نما همکاری میکنه سه اینکه یه شکارچیه گرگ نما بیاد سه تایی درگیر میشن این ایده اولیه هست و هنوز انتخاب نکردم شما چی؟
@@sepehrtabari7538 بنظرم هر ۳تا گزینه رو اضافه کن داستان چالشی تر میشه👏👏👏
یکم شلوغ نمیشه؟
دوستان لطفا راهنماییم کنید من میخوام یه داستان اسلشر از چارلی چاپلین بنویسم ولی هرچی فکر میکنم چیزی به ذهنم نمیرسه شاید بگین نمیشه مسخره هست ولی وقتی تونستن بامبی میکی موس پو رو به قاتل تبدیل کنن چرا من نتونم چارلی چاپلین رو با یه سناریو به قاتل تبدیل کنم شما بگین چه سناریوی خوبه ؟ لطفا یه چیز کلیشهای و مسخره مثل وینی پو خون و عسل نگین یه سناریو جالب
یه دوست عزیز چند تا سناریو پیشنهاد داده یک چارلی تومور مغزی بگیر و روانی بشه دو چارلی توسط افرادی که باهاشون کار میکرد طرد شده و حالا میخواد از اون ها انتقام بگیر ۳ چارلی برای اینکه بتونه رقبای خودش رو در صنعت فیلم سازی شکست بده شروع میکنه به قتل کمدین ها و کارگردان های معروف اینطوری افراد دیگه هم وارد میشن ۴ چارلی تصمیم میگیره فیلم کارآگاهی و معمایی درست کنه پس میره جنایات و زندگی نامه قاتلین رو برسی میکنه و حتی با چند تا قاتل مصاحبه میکنه که باعث آلوده شدن مغزش میشه و میخواد قاتل بشه ۵ چارلی بخاطر فیلم دیکتاتو بزرگ که داخلش هیتلر و آلمان نازی ترور میشن هیتلر و نازی خواهان مرگ اون و عزیزانش که در ساخت فیلم شرکت داشتن هستن و بعد از پایان جنگ چارلی به آرژانتین میره تا اعضای آلمان که فرار کردن رو در اون جا بکشه برای این کار با مافیا ارتباط میگیره ( این هارو یه دوست عزیز تو کامنت بهم گفت نظر شما چیه؟ 🤔🤔🤔خودم بین دو و پنج شک دارم شما چی ؟؟😅
من یه ایده ترسناک برای انیمیشن بره ناقلا دارم اینکه یه روز صاحب مزرعه ( اون عینکیه( براش مهمون میاد ولی نه پول داشت نه چیزی تو خونه برای همین تصمیم سختی میگیره و درخلاف قلبش اون گوسفند گنده رو میکشه و باهاش کباب درست میکنه هم گوسفند ها هم سگ نگهبان ( اون سگ زرد(و حتی خوک ها به شدت ناراحت میشن سگ سعی کرده جلوی صاحب مزرعه رو بگیر ولی نشد و بره ناقلا کینه به دل میگیره و تصمیم میگیره انتقام بگیر( این ایده اولیه هست نظر شما چیه؟ ( برای ادامه دوتا گزینه دارم اول اینکه خود بره ناقلا قاتل میشه دوم اینکه گوسفند ها به یه قاتل پول میدن خودم گزینه اول رو ترجیح میدم 😅😊😊
@@sepehrtabari7538 سلام .خوب بود 😂 گزینه اول بهتره
من یه خواب خیلی مسخره دیدم خواب دیدم که رافائل( تو لاکپشت های نینجا( با یه پیرمرد میره سمت یه انباری و اون جا یه زامبی بود رافائل و پیرمرد سعی داشتن زامبی رو آروم کنن پیرمرد سعی میکرد به زامبی دست بزنه ولی زامبی دستش رو چنگ میزد و در آخر خواب زامبی هردو دست پیرمرد رو قطع میکنه و دستش رو تو شکم پیرمرد میکنه و همین جا از خواب بیدار شدم میدونم خیلی خواب مسخره و بی معنی دیدم به نظر شما فقط یه خواب چرت و پرت دیدم یا چی؟🤔🤔( به نظر شما اگر یه چیز هایی بهش اضافه کنم خوب میشه یا نه؟ ؟
دوستان من میخوام تو همین یوتیوب یه انیمیشن ترسناک و اسلشر از شکرستان درست کنیم دلیلش هم اینکه اول شکرستان ماله ایرانه و تو جهان کسی شکرستان رو نمیشناسه حداقل نه مثل تو ایران دوم شکرستان کپیرایت داره پس اگر بخوایم یه داستان اسلشر و ترسناک از شکرستان درست کنیم باید تو همین یوتیوب درست کنیم فقط دوتا موضوع اول سناریوی لازم برای نوشتن یه داستان ترسناک از شکرستان دوم کسی که بتونه تو خونه با کامپیوتر چنین انیمیشنی بساز حالا بگین چه سناریوی دارید و بگین کی علاقه دار و میتونه با کامپیوتر چنین انیمیشنی درست کنه؟
یه نفر تو کامنت یه ایده نوشت ( نویسنده رضا رده سنی ۱۳ شروع داستان تو شب کریسمس یه پسر به اسم الکس با خانواده به مسافرت میرن تو راه رفتن ترافیک خیلی شلوغی جلوشون میگیره الکس به پدرش میگه از راه فرعی بریم که طولانی تره ولی خلوت وقتی رفتن تو جاده یه مرد با لباس هایی پاره و سیاه رو دیدن مرد به پدر اشاره میکنه و میگه بیا پدر میپرسه تو کی هستی؟ مرد میگه بیا تا بگم پدر به مرد نزدیک میشه و میبینه که دست مرد یه تیغ هست تا خواست فرار کنه مرد گلوی پدر رو پاره میکنه و با هیجان میگه از دست جاستین نمیشه فرار کرده الکس تا صحنه رو میبینه میخواد بره کمک پدرش ولی تا به خودش میاد میبینه که مادرش هم کشته شده جاستین میاد جلوی الکس با لبخندی شیطانی میپرسه تیکه تیکت کنم یا کورت کنم؟ البته درد بکشی بیشتر حال میده این ایده اولیه هست و ماله من نیست یه نفر تو کامنت گفته من فقط دارم انتقال میدم نظر شما چیه؟ خوبه ؟ بدونید که هرچی بگین به صاحب این داستان انتقال میدم😊