چه صدای گرم و آرام بخشی. خیلی ممنون از آپ لودِ این داستان دلنشین. سالها پیش وقتی بچه بودم با پدرم که از شنوندگان پر و پا قرص شما بود به داستانهاتون گوش میدادم. الان با شنیدن این داستانها نه تنها خیلی چیزها می آموزم بلکه باز هم احساس آرامش و طمانینه ای که در آغوش پدر داشتم به من باز میگرده. واقعا ممنون از زحمتتاتون. خدا رحمت کنه رفتگانتون رو
مگه تو این داستان اون حکیم جنگلی سادیسم داشت آخه؟ بعدشم اون باید جادوگر جنگلی باشه نه حکیم. قصه رو عوض کردن. جادوگرا تو قصهها از این کارا میکنن که بینایی یارو را میگیرن برای خودشون و با معجون عوض میکنن یا از عمر طرف میگیرن واسه خودشون در عوض معجون یا جادو. حکیم یعنی طبیب، همون دکتر. دکتر چه جوری میتونه بینایی یه نفر رو بگیره و بده به خودش یا یه لحظه از عمر یکی دیگه رو برداره در عوض چیزی. این برداشته جادوگر رو کرده حکیم و درنتیجه ریده شده توی داستان. نتیجه اخلاقی: لطفا بیخودی نرینین تو داستان، مگه مرض دارید دست میبرید توی داستان. داستانه خودش همین جوری تخمی و بیمنطق هست، دست هم میبربد توش همون منطق بیمنطقش هم ریدمون میشه میره پیکارش! نکنین پدرجان، نکنید دیگه، عه!
Very nice ❤❤❤❤❤🎉🎉🎉🎉🎉
سلام خسته نباشی بااین قیصه های شیرینت
من معتاد داستانها شدم.شب فقط با این داستانها خوابم میبره.ممنون....
چه صدای گرم و آرام بخشی. خیلی ممنون از آپ لودِ این داستان دلنشین. سالها پیش وقتی بچه بودم با پدرم که از شنوندگان پر و پا قرص شما بود به داستانهاتون گوش میدادم. الان با شنیدن این داستانها نه تنها خیلی چیزها می آموزم بلکه باز هم احساس آرامش و طمانینه ای که در آغوش پدر داشتم به من باز میگرده. واقعا ممنون از زحمتتاتون. خدا رحمت کنه رفتگانتون رو
Rooz Khosh
بسیار عالی
من هم خاطرات مشابهی دارم
یادش بخیر
تمام خاطرات کودکی من و زنده کردی عزیز ممنون بابت آپلود این داستان
❤❤
یادش بخیر آنوقت ها ی سابق بخیر که سادگی آمیخته با صداقت بود....کلی خاطره دارم از آن موقع ها
کیا دیس لایک کردن😠😠😠
مگه تو این داستان اون حکیم جنگلی سادیسم داشت آخه؟
بعدشم اون باید جادوگر جنگلی باشه نه حکیم. قصه رو عوض کردن. جادوگرا تو قصهها از این کارا میکنن که بینایی یارو را میگیرن برای خودشون و با معجون عوض میکنن یا از عمر طرف میگیرن واسه خودشون در عوض معجون یا جادو.
حکیم یعنی طبیب، همون دکتر. دکتر چه جوری میتونه بینایی یه نفر رو بگیره و بده به خودش یا یه لحظه از عمر یکی دیگه رو برداره در عوض چیزی.
این برداشته جادوگر رو کرده حکیم و درنتیجه ریده شده توی داستان.
نتیجه اخلاقی: لطفا بیخودی نرینین تو داستان، مگه مرض دارید دست میبرید توی داستان. داستانه خودش همین جوری تخمی و بیمنطق هست، دست هم میبربد توش همون منطق بیمنطقش هم ریدمون میشه میره پیکارش! نکنین پدرجان، نکنید دیگه، عه!