سلام صبا ممنونم از اینکه کامنتم رو میخونی من یه داستان دارم ک درمورد جن و ایناست و برای خودم اتفاق نیوفتاده خب بریم ک بگم.......... این داستان برای چند سال پیش الان 13 سالمه و این داستان برمیگرده برای زمانی که کلاس دوم سوم بودم یه شب همه فامیل های مادری دور هم جمع بودیم من مانان بزرگم مامانم خالم دختر عمه و بقیه اعضای فامیل ما رشت زندگی میکردیم و برای چند روز تعطیلی اومده بودیم دهاتمون به اسم گنجه ک نزدیک رودبار هست همه رفتیم خونه ی عمو مامانم من خیلی بچه بودم و با دختر عموی مامانم که دو سالم بزرگ تر بود و بچه دختر عموی مامانم که یه سالم از بزرگ تر بود بازی میکردم و همه تو شادی نشاط بودیم و بعدش پسر عمه مامانم با زنش و بچش ک اسم زنش شراره بود اومدن خونه عموی مامانم بابا بزرگ من داخل یه پاساژ کفش فروشی کفش گنجه کار میکرد و شبا دیروقت میومد بعضی اوقات مادر بزرگم باهاش میرفت بعضی اوقات هم نه نمیرفت و داهات ما انقدری درخت زیتون داره و جنگل ک ادم میترسه و باد شدید هم اون شب میومد ک من به شخصه از ترس میمیرم تنها اونجا مادر بزرگم زنگ زد به اقاجونم (بابا بزرگم) و گفت کی میای اقاجونم گفت الان دارم جمع میکنم تا بیام مادربزرگم یا بهتره میگه مادرجونم گفت باشه سریعتر بیا اقا گفت باشه و قطع کرد تقریبا یک ربع بعدش اقا جونم رسید و سلام علیک کرد و گفت عه میثم جان خوبی میثم همون شوهر شرارست و اقاجون گفت شراره با ماشین اومدی من ترو دیدم همین الان تو راه که هممون متعجب شدیم و خشکمون زده بود مخصوصا من مامانم گفت شراره الان ۱ ساعته که اومده مادرجونم گفت شاید اشتباه دیدی ولی اقاجونم هی میگفت نه من شراره رو از نزدیک دیدم با لباس مشکی اما منو دید سریع دوید من که از بچگی به جن اعتقاد زیادی داشتم خشکم زده و گفتم مامان شاید جن دیده ک مامانم گفت پارمیس این چه حرفیه ولی اقاجونم ترسیده بود و حرفم رو تایید کرد الانم جلوش میگیم همه میترسیم
صبا جون عاشق ویدیوهاتم . از همه بیشتر مدیتیشن ها رو دوست دارم . و یبار که دوتا قصه رو حفظ کرده بودی و تعریفشون کردی اونم عااااالی بود . می تونم بگم هر کدومو بالای ۱۰۰ بار گوش کردم❤❤❤
صبا سلام ببخشید من چند تا داستان کوتاه دارم و میخوام از اولی شروع کنم 1_ما تو محلمون معروفه که میگن شب تو حیاط باشی زیر درخت گردو یا زیتون باشی بیوقتیت میشه و برای خاله ی من اتفاق افتاده نزدیک ساعت 12 بود و ما خونه ی مامان بزرگم بودیم دستشویی ما بیرون از خونه داخل حیاطه بیشتر خونه های داهات ما اینجوریه دستشویی بیرونه و بیوقتی هم فک کنم وقتی ی که جَو یه جا سنگین باشه یعنی حس حالش سنگین باشه خاله من میخواد بره دستشویی و تو اون زمان حامله هم بود پسرخالمو و مادربزرگم باهاش میره و وقتی خالم میاد بالا فرداش رو صورتش تبخال زده و خالم تا چند روز خواب های بدی میبینه و مادرجونم میره پیش دعا نویس و دعا نویس بهش دعا میده خالم صدا میشنوه همش ولی بعد از دعا دیگه خوب شده و برامم اتفاق اقتاده ولی خداروشکر اینجوری نبوده 2_خب این داستان برای خودم اتفاق اقتاده من وقتی که کلاس اول بودم مامانم میگه همش تو خواب جیغ میزدی و خیس عرق بودی و دستت کبود میشده و همش بیقراری داشتی تا چند وقت همین جوری بودم ک مامانم میره پیش دعا نویس و دعا نویس میگه تو روز دوشنبه شما دخترتون رو بردید قبرستون سر مزار و اونجا زنی بوده که لباس مشکی چشم ابرو مشکی داشته و دل جیگر منو کنده و کف دستم گذاشته و همش هم تو خوابم میومده اما دعا گرفتیم که من خوب شدم 3_این داستان برای بچه دختر عموی مامانم و من افتاده ما یه روز به همراه مادرجونم اقاجونم عمو مامانم و زن عمو مامانم و دو تا دختراش و من رفتیم محل بالا دهاتمون اونجا کسی زندگی نمیکنه و جنگله فقط و باغ ما اونجیات ما خوراکی برداشتیم و رفتیم بالا تو راه خوشحال بودیم منو هیوا همون دختری که برامون اتفاق افتاده ک اسمش مائده هم هست منو هیوا داشتیم عکس میگرفتیم و میخندیدیم ک تو راه یه درختی دیدم ک خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی کوچیک و کوتاه بود و دقیقه اندازه دست بود و داخل زمین و و دقیقه شبیه انگشت های دست بود ک انگار درخت چیزی میخواسته از بالای زمین ما ترسیدم ولی اهمیت ندادیم خونه های خرابه اونجا بود و میگفتن اونجا جن داره شبا ما هم سریع دویدیم داخل خونه ها انگار چیزی نوشته شده بود اما محل ندادیم داخل راه هیوا برام تعریف میمرد که مادر بزرگش یعنی زن عمو مامانم وقتی میان اینجا یه جنی رو میبینه که بالای مسجد کنار اسم الله و به داس دستشه و مشکی و وحشناکه ایستاده وقتی برام تعریف کرد مو به تنم سیخ شد ولی ما گذشتیم موقع برگشت یه کوه بزرگ دیدیم ک ازمون فاصله زیادی داشت و هیوا گفت پیر زنای اینجا که از قدیم ندیم بودن میگن بالای اون کوه داخل زمین یه دیو بزرگ هست ک وقتی پاتو سه بار رو زمین بکوبی ظاهر میشه و میکشه همه و میگن یه پسر جوون اونجا براش اتفاق افتاده و هرگز پیدا نشده و میگن اونجا محل زندگی جناس و کسی نباید بره و میچن هر وقت رد شدید دعا بخونید ایت الکرسی بخونید هار قول بخونید یا بسم الله بگید 3_این داستانی ک میگم درمورد زنعمو مامانمه مادربزرگ هیوا زندایی بابازرگم هنوز زندس و شوهرش دایی مشت محمود تازه فوت شده مبگه وقتی زن عمو مامانک تازه عروس بود میرن خونه اینا خون اینا هم جَو بسیار سنگینی داشته و هنوزم داره زن عمو مامانم وقتی میره رو بالکن پشت سرش صدای دویدن حس میکنه برمیگرده و کسی نیست و دوباره صدای سم اسب احساس میکنه و وقتی برمیگرده سایه سیاه میبینه و گردنبنش یهو به زمین میوفته پاره شده و رو تنش لکه میبینه ولی بعدش خوب میشه 4_هیوا خیلی قران میخونده و دعا میخوندن و کل قران رو خونده بوده و یه صفحه باقی مونده بوده ک هیوا سب خواب یه زنی رو میبینه که همسایه ما بوده که سر قبر خواهرش ک تاره فوت شده نشسته بوه و گریه میکرده و میگفته جن اینو کشته قران بیارید بخونیم و گریه میکرده و وقتی که هیوا پا میشه مامانش میترسه ون خانواده اونا هم زیاپ نرمال نبودن فک کنم و هیوا هی مگفته من صفحه اخر قران رو بخونیم میمیرم چون تو خواب خواهرش گفته که بخواطر قران خوندن خواهرمو کشته خب اینم از داستان های وحشتناک من ک واقعا بهش فکر میکنم میترسم و خدا کنه دیگه پیش نیاد
ترخدا ترخدا ترخدا پارت 2 ترخداا ❤❤❤❤❤
عزیزم احتمال داره این ویدیو پارت ۲ نداشته باشه، ولی حتما اگه بتونم میذارم🩷
اگ فضا تاریک تر بود و ی اهنگ ملایم ترسناک عالی بود
مرسی از نظرت 🩷🩷
سلام صبا ممنونم از اینکه کامنتم رو میخونی
من یه داستان دارم ک درمورد جن و ایناست و برای خودم اتفاق نیوفتاده خب بریم ک بگم..........
این داستان برای چند سال پیش الان 13 سالمه و این داستان برمیگرده برای زمانی که کلاس دوم سوم بودم یه شب همه فامیل های مادری دور هم جمع بودیم من مانان بزرگم مامانم خالم دختر عمه و بقیه اعضای فامیل ما رشت زندگی میکردیم و برای چند روز تعطیلی اومده بودیم دهاتمون به اسم گنجه ک نزدیک رودبار هست همه رفتیم خونه ی عمو مامانم من خیلی بچه بودم و با دختر عموی مامانم که دو سالم بزرگ تر بود و بچه دختر عموی مامانم که یه سالم از بزرگ تر بود بازی میکردم و همه تو شادی نشاط بودیم و بعدش پسر عمه مامانم با زنش و بچش ک اسم زنش شراره بود اومدن خونه عموی مامانم بابا بزرگ من داخل یه پاساژ کفش فروشی کفش گنجه کار میکرد و شبا دیروقت میومد بعضی اوقات مادر بزرگم باهاش میرفت بعضی اوقات هم نه نمیرفت و داهات ما انقدری درخت زیتون داره و جنگل ک ادم میترسه و باد شدید هم اون شب میومد ک من به شخصه از ترس میمیرم تنها اونجا مادر بزرگم زنگ زد به اقاجونم (بابا بزرگم) و گفت کی میای اقاجونم گفت الان دارم جمع میکنم تا بیام مادربزرگم یا بهتره میگه مادرجونم گفت باشه سریعتر بیا اقا گفت باشه و قطع کرد
تقریبا یک ربع بعدش اقا جونم رسید و سلام علیک کرد و گفت عه میثم جان خوبی میثم همون شوهر شرارست و اقاجون گفت شراره با ماشین اومدی من ترو دیدم همین الان تو راه
که هممون متعجب شدیم و خشکمون زده بود مخصوصا من مامانم گفت شراره الان ۱ ساعته که اومده مادرجونم گفت شاید اشتباه دیدی ولی اقاجونم هی میگفت نه من شراره رو از نزدیک دیدم با لباس مشکی اما منو دید سریع دوید من که از بچگی به جن اعتقاد زیادی داشتم خشکم زده و گفتم مامان شاید جن دیده
ک مامانم گفت پارمیس این چه حرفیه ولی اقاجونم ترسیده بود و حرفم رو تایید کرد الانم جلوش میگیم همه میترسیم
مرسی از اینکه وقت گذاشتی و برام تعریفش کردی عزیزم 🩷🩷
omg❤😮
🩷🩷🩷
عالی بوود❤ حتمااا منتظر پارت دو هم هستیم😍
مرسییی 🩷
خیلی کیوتی❤❤❤❤
ممنونم عزیزدلمممم 🫠🩷
❤
🩷
the best ❤
thanks 🌝
Sorry folks, everyone expected Valentine Theme Vid.
Saba is full of surprises.
صبا جون عاشق ویدیوهاتم . از همه بیشتر مدیتیشن ها رو دوست دارم . و یبار که دوتا قصه رو حفظ کرده بودی و تعریفشون کردی اونم عااااالی بود . می تونم بگم هر کدومو بالای ۱۰۰ بار گوش کردم❤❤❤
چقدر خوبببب خیلی خوشحالم که خوشت اومده عزیزممم 🩷🩷
صبا سلام ببخشید من چند تا داستان کوتاه دارم و میخوام از اولی شروع کنم
1_ما تو محلمون معروفه که میگن شب تو حیاط باشی زیر درخت گردو یا زیتون باشی بیوقتیت میشه و برای خاله ی من اتفاق افتاده نزدیک ساعت 12 بود و ما خونه ی مامان بزرگم بودیم دستشویی ما بیرون از خونه داخل حیاطه بیشتر خونه های داهات ما اینجوریه دستشویی بیرونه و بیوقتی هم فک کنم وقتی ی که جَو یه جا سنگین باشه یعنی حس حالش سنگین باشه خاله من میخواد بره دستشویی و تو اون زمان حامله هم بود پسرخالمو و مادربزرگم باهاش میره و وقتی خالم میاد بالا فرداش رو صورتش تبخال زده و خالم تا چند روز خواب های بدی میبینه و مادرجونم میره پیش دعا نویس و دعا نویس بهش دعا میده خالم صدا میشنوه همش ولی بعد از دعا دیگه خوب شده و برامم اتفاق اقتاده ولی خداروشکر اینجوری نبوده
2_خب این داستان برای خودم اتفاق اقتاده من وقتی که کلاس اول بودم مامانم میگه همش تو خواب جیغ میزدی و خیس عرق بودی و دستت کبود میشده و همش بیقراری داشتی تا چند وقت همین جوری بودم ک مامانم میره پیش دعا نویس و دعا نویس میگه تو روز دوشنبه شما دخترتون رو بردید قبرستون سر مزار و اونجا زنی بوده که لباس مشکی چشم ابرو مشکی داشته و دل جیگر منو کنده و کف دستم گذاشته و همش هم تو خوابم میومده اما دعا گرفتیم که من خوب شدم
3_این داستان برای بچه دختر عموی مامانم و من افتاده ما یه روز به همراه مادرجونم اقاجونم عمو مامانم و زن عمو مامانم و دو تا دختراش و من رفتیم محل بالا دهاتمون اونجا کسی زندگی نمیکنه و جنگله فقط و باغ ما اونجیات ما خوراکی برداشتیم و رفتیم بالا تو راه خوشحال بودیم منو هیوا همون دختری که برامون اتفاق افتاده ک اسمش مائده هم هست منو هیوا داشتیم عکس میگرفتیم و میخندیدیم ک تو راه یه درختی دیدم ک خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی کوچیک و کوتاه بود و دقیقه اندازه دست بود و داخل زمین و و دقیقه شبیه انگشت های دست بود ک انگار درخت چیزی میخواسته از بالای زمین ما ترسیدم ولی اهمیت ندادیم خونه های خرابه اونجا بود و میگفتن اونجا جن داره شبا ما هم سریع دویدیم داخل خونه ها انگار چیزی نوشته شده بود اما محل ندادیم داخل راه هیوا برام تعریف میمرد که مادر بزرگش یعنی زن عمو مامانم وقتی میان اینجا یه جنی رو میبینه که بالای مسجد کنار اسم الله و به داس دستشه و مشکی و وحشناکه ایستاده وقتی برام تعریف کرد مو به تنم سیخ شد ولی ما گذشتیم موقع برگشت یه کوه بزرگ دیدیم ک ازمون فاصله زیادی داشت و هیوا گفت پیر زنای اینجا که از قدیم ندیم بودن میگن بالای اون کوه داخل زمین یه دیو بزرگ هست ک وقتی پاتو سه بار رو زمین بکوبی ظاهر میشه و میکشه همه و میگن یه پسر جوون اونجا براش اتفاق افتاده و هرگز پیدا نشده و میگن اونجا محل زندگی جناس و کسی نباید بره و میچن هر وقت رد شدید دعا بخونید ایت الکرسی بخونید هار قول بخونید یا بسم الله بگید
3_این داستانی ک میگم درمورد زنعمو مامانمه مادربزرگ هیوا زندایی بابازرگم هنوز زندس و شوهرش دایی مشت محمود تازه فوت شده مبگه وقتی زن عمو مامانک تازه عروس بود میرن خونه اینا خون اینا هم جَو بسیار سنگینی داشته و هنوزم داره زن عمو مامانم وقتی میره رو بالکن پشت سرش صدای دویدن حس میکنه برمیگرده و کسی نیست و دوباره صدای سم اسب احساس میکنه و وقتی برمیگرده سایه سیاه میبینه و گردنبنش یهو به زمین میوفته پاره شده و رو تنش لکه میبینه ولی بعدش خوب میشه
4_هیوا خیلی قران میخونده و دعا میخوندن و کل قران رو خونده بوده و یه صفحه باقی مونده بوده ک هیوا سب خواب یه زنی رو میبینه که همسایه ما بوده که سر قبر خواهرش ک تاره فوت شده نشسته بوه و گریه میکرده و میگفته جن اینو کشته قران بیارید بخونیم و گریه میکرده و وقتی که هیوا پا میشه مامانش میترسه ون خانواده اونا هم زیاپ نرمال نبودن فک کنم و هیوا هی مگفته من صفحه اخر قران رو بخونیم میمیرم چون تو خواب خواهرش گفته که بخواطر قران خوندن خواهرمو کشته
خب اینم از داستان های وحشتناک من ک واقعا بهش فکر میکنم میترسم و خدا کنه دیگه پیش نیاد
مرسی عزیزم حتما اگه خواستم پارت ۲ رو ضبط کنم از داستانت استفاده میکنم 🩷
عالی بود دمت گرم دختر با استعداد ❤😊
ایشالا 100k شدنت ❤🙂
مرسی عزیزممم 🥹
ببین عالی بود حرف نداشت ترخدا بازم از این ویدیو ها بساز❤❤❤❤❤
مرسییی 🩷🩷
عالییی❤
مرسییی 🩷🩷
موفق باشی 🤘💎
مرسی عزیزممم 🥹
برگام ریخت😐🤣ولی پارت دو رو درست کننننن
حتمااا 🩷
اولین کامنت باید پین بشهههههه❤😂
عزیزم پین چنل دست من نیست متاسفانه 😅🩷
حتما پارت دو هم بزار خیلی خوبه🤍
چشم 🌝🩷
لطفا پارت۲درست کن خیلی خوب بود
زیاد دوست نداشتید ولی🫠
انصافا هر چی asmrگوش گرفتم به کنار asmr صبا به کنار صدای به شدت ارامش بخش و خوب واقعا عالی
مرسی عزیزممم 🥹🩷
صدات خیلی ارامشبخش؛ملایم و قشنگههه
صحبت کردن عادیت هم یه asmr عالیه❤
مرسی عزیزم 🥹🩷
Hi mommy I had a bad day today and I was upset but when I see u I feel very bad too (nah just kidding) you are amazing 🖤🌸
به به امشب قراره خوابمون بپره 😂
مثل همیشه خیلی خیلی عالی بود ❤❤❤
مرسیییی 🩷🩷
بیشتر از این سبک داستان ترسناک بذار
چشم 🩷
کامنت میزارید لایک نمیکنید🤔👀
عزیزم یوتیوب تحت شرایط خاص لایکارو میپرونه متاسفانه 🫠
Nice.. i like it🤌🏻
Thanks 🩷
داستان من نبود 💔
اگه پارت بعدی رو ضبط کردم حتما میذارم عزیزم🩷
چقد برام هیجان انگیز بود👾
خوشحالم که همچین نظری داری 🫠🩷
عالیی بود ❤
مرسییی 🩷
یوتیوب لایکا رو میپرونه😐 جرم ما ایرانی بودنه😞
آره واقعا🫠💔
داض
ایول
مرسییی 🩷🩷
بازم درست کن خیلی خوب بود
حتمااا خوشحالم که خوشت اومد 🩷🥹
TH-cam deleteing the likes 😐
🫠🫠🫠🫠
youtube im not robot🤌🏼
خیلی مخوف و ترسناک بود این ویدئوو😨🫣
خوشحالم که خوشت اومد 🩷🥹
الان چجوری بخوابم😶
میتونی از من به عنوان پناه استفاده کنی🗿
ببخشید دیگه 😅
نکن صباااا با روحیه ی لطیف منننن😂❤
شرمنده😅
چقد تو قشنگی اخهههههه🥹
مرسیی 🩷
بدنم سِر شد
چرااا 🫠🩷
❤
🩷
youtube im not robot🤌🏼
❤
🩷
❤️
🩷🩷🩷