افرین به تو دختر زیبا و صدای رویایی میدونم چقدر خودت و دور بریات زحمت میکشین تا یه داستان اینطوری و هیجانی و حسی اماده میشه ما گوش کنیم و یه فیلمو ببینیم خدا برای همه و من نگرت داره،زندگیت پرکت و زیبا این ارزوی قلبیه منه دوست دارم،.❤❤❤و داستان هر کاری تو این دنیا توی همین دنیا پیامد هایی داره که این دختر به خاطر دروغ و فریب کاری اینقدر زجر میکشن، باید میدونست که شوهر کردنش و هوو بهتر از ترشیدنش میشد ،امید وارم هر کار میکنیم بدونیم صادق باشیم تو هر لحظه،. خانواده داماد چه گناهی کردن که پدرش باعث کر شدنه شده که زجرشو داماد بکشه تو زندگیم با صداقت و مهربونی و وجدان و دستورات خدا زندگی کردم که کارمای بدی برام نباشه. که وقتی تو جمعی نباشم ادمها نتونن پشت سرم حتی حرف بزنن، البته سعیم بوده انقدر که تو توانم باشه، و تو زندگیم میبینم همه با من چطوری رفتار میکنن و ازمن حس خوب میگیرن و دلشون تنگ میشه ، بااینکه چهل سالم توموم شده وبزرگسال شدم،میخوام از ادمها حتی اگه ضررشون میشه، یکی دروغ ، دزدی به هرنحوی، رو از خودمون دور کنیم ، و مهربونی و رفتار خوبو و درکو ،اضافه کنیم به زندگیمون، که هر جمعی بودیم حتی ادمهای بد نشونمون بدن و تایدمون کنن، با اینکه حرف مردم برامون مهم نباش،. پایدار و پربرکت باشید❤
چقدر برات خوشحال شدم که بیگناه بودی با قلب پاک ولی اسیر دست افراد بی رحم اولی پدرت که شنواییتو ازت گرفت دومی مادر یوسف که بویی از انسانیت نبرده بود در عوض خداوند احمد را قسمت کرد و فرزندان سالم بهت داد تا دشمنانت را زجر دهد
خدایا به جای همه بندگانت ازطرف همشون من شکر میکنم هرلحظه!! به این دختر باحیا خیلی احسنت میگم انشاالله تا عمر دارن خوشبخت باشن خدایا تورا بحق خوبان همه جوونا را عاقبت بخیر بگردان آمین
سلام و خسته نباشید میگم مستان عزیز و خوش صدام .. دل پاک داشتن همینه دیگه .. آدم هیچی نداشته باشه ولی دلش پاک باشه ولی وقتی همه چی داشته باشیو زاتت خراب باشه جوابشو بالای سری بدجوری میده حقت بود این خوشبختی عزیزم . تو زندگیت یکی بابای یوسف و مادر احمد چه انسانی هستن بی نظیرن .ایکاش اینجور آدما زیاد بودن کیف کردم از اینهمه مهربونی و انسان بودنشون اشالا هر جا هستی همیشه دلت خوش باشه کنار عزیزات عزیزم ❤
داستان قشنگی بود .نمیخوام بدبین باشم و نیستم اگر این داستان واقعی باشه .واقعا باید خدا رو شکر کرد که عاقبت خوبی داشت .تا دهه پنجاه شمسی و تا حدودی دهه شصت دخترها به خاطر فرهنگ مردسالاری خیلی اذیت میشدن بخصوص خانواده هایی که از نظر سطح فرهنگی بشدت سنتی یا تحصیلات سطح پایینی بودند .البته قصد توهین ندارم .و همیشه هم اینطور نبود خواهر شوهرم در سال پنجاه و یک در سن سیزده سالگی ازدواج کرده بود شوهرش بچه اول بود در حالیکه مادرشوهرش هنوز شش بچه قد و نیم قد داشت .یه اتاق بهش دادند .از صبح زود بلند میشد صبحانه درست میکرد بچه ها رو مدرسه میفرستاد ناهار و شام .و کل نظافت خانه با این بنده خدا بود و زمانیکه بچه اولش بدنیا اومد مادرشوهرشم یه بچه یکساله داشت که در واقع عمو یکساله با برادرزاده تازه بدنیا امده با هم بزرگ شدن .حدود بیست سال در خدمت مادرشوهر بود تا بالاخره با ازدواج بچه های دیگه و اومدن عروس و داماد جدید .بالاخره خواهرشوهرم تونست از اون خونه بیرون بیاد و مستقل بشه .چهره ش شکسته تر از زنان همسنش بود .یا مادر شوهر خواهرشوهرم که که خدابیامرز در روستا زندگی میکرد 16 بچه بدنیا اورده بود که فقط هشت تاش زنده موندن و میگفت کمترین وظیفه ما عروسها که همه کارهای خانه رو انجام میدادیم و در کشاورزی هم کمک میکردیم این بود که هر روز وظیفه یکی از عروسها بود که وقتی مادرشوهرمون دستشویی میرفت آفتابه بزرگ مسی رو پر اب کنیم براش ببریم البته خدابیامرز مال اواخر دوران قاجار و اوایل دوران پهلوی بود ولی خداوند عمر طولانی بهشون داد ولی هنوز یادمه اگه به دیدارشون میرفتیم و هوا سرد بود در اتاق رو در سرما باز میگذاشتن چون مرتبا در حال کار و رفت و امد بودند اما در اتاق یه کرسی بود که همسرشون زیر کرسی نشسته و جالب بود مرتبا چای و قلیان و...رسیدگی به همسر رو هم فراموش نمیکردند...شاید به همین دلایل بود که مردم ترجیح میدادن فرزند پسر داشته باشند تا دختر ...حالا علاوه بر علتهای زیاد از جمله زنده نگهداشتن نام پدر و افتخار به داشتن پسر و کمکش در نان اوری به خانه ..به قول خودشون دختر مال مردم بود و دیگه تقدیرش بود که عروس چه خانواده ای بشه و در چه شرایطی زندگی کنه .بخصوص در سالهای اول زندگی که گاهی ماهها اجازه رفتن و دیدار پدر و مادر و فامیلش رو نداشت و چون طلاق رو خیلی بد میدونستن حتی خانواده دختر... ظلم نسبت به بچه خودشون رو قبول و تحمل میکردن تا کار به طلاق نکشه
دوستان علاقمند به پرونده های جنایی این پرونده رو از دست ندین...
th-cam.com/video/cmQElqSUzDE/w-d-xo.htmlsi=5VX1JckXkuX7WidL
بسیار عالی ❤
❤️❤️❤️
سلام دستتون درد نکنه خیلی قشنگ بود داستان
❤️❤️
خیلی خیلی خوشحالم ک خوشبخت وعاقبت بخیرشدی❤
❤️❤️❤️
چه زیبا خوشحال شدم که خوشبخت شده
عالی بود با گریه گوش کردم عزیزم چقدر زجر کشید خدارو شکر عاقبت بخیر شد❤😊
الهی عزیزدلم❤️
خیلی سر گذشت زیبایی بود عزیزم پاینده باشید جمیعا
😍
ممنون عزیزم❤
چقد قشنگ عاقبت بخیریو بیان کردی ، واقعا لذت بردم
😍😍😍😍
واقعا عالی بود ،، انشالله همه جوونهامون عاقبت بخیر بشن
الهی امین
وااااای عاااالی بووووود❤❤❤❤
❤️❤️
بسیار داستان زیبا، مثل یک فیلم که با حس خوبی میبینیش❤🙏🏻
نباتی جانم عزیزم😍❤️
الهی شکر همه هموطنانم خوشبخت باشند الهی آمین❤❤❤
❤️😍
عالی خیلی عالی🎉❤
❤️
داستان خیلی عالی بود،داستانی که امید واری میدهد
درود بانوی خوش صدا داستان بسیار عالیییییی بود سپاس🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉
ثریای عزیزم😍❤️
ممنون 😇
❤️
خدایا شکرت😊مرسی ازراوی مهربون باصدای قشنگش 😊واقعا لذت بردم ازشنیدن این داستان 😊❤
❤️😍❤️
الهی تورو ب حقانیتت قسم بهترینهای خودتو نصیب همه بندهات کن (الهی آمین)
خدارو شکر الهی همه بندهای خدا خوشبخت بشن مخصوصا اونا ک لایق خوشبختین🤲
@@رقیهپوران-م7ش الهی امین❤️❤️
You are the best as always
❤️
سلام مستانم قشنگم خسته نباشی مثل همیشه عالی بودعزیزم..باصدای قشنگتون لذت بردم وآروم شدم❤❤❤❤خداروشکرکه صدیقه هم خوشبخت شدانشالله همه جوانهای ماخوشبخت بشن..آمین..
فدات شم زهرا جانم
الهی شکر عزیزم❤❤خوشبخت باشین همیشه❤
❤️😍
عالی بود
باصبوریت خوشبخت شدی
همیشه باهم شاد باشید ولی جار نزنید❤
❤️😍
سرگذشتی شنیدنی با صدای باران عزیز
th-cam.com/video/kd6vWB8dBHE/w-d-xo.htmlsi=O_zNfgDGyAsMQ4_L
@@Mastannn ممنون مستان
واقعا شنیدنی بود
🙏🙏🙏❤️❤️❤️
خدا را شکر خوشحال شدم از خوشبختی صدیقه و مادر شدنش و بچه های سالم و خوشگل ❤❤
❤️❤️❤️❤️
عالی بود👌🏻🔥
❤️
مستان جان داستان بسیار غم انگیزی بود ولی خداروشکر که عاقبت بخیر شد این دختر معصوم که باصدای قشنگت وبیان زیبات این داستان صدبرابر زیباتر میشه❤❤❤
😍❤️
Perfect❤🎉❤
خیلی قشنگ بود مرسی دختر خوش صدا ❤
😍❤️
خوشحال شدم ❤❤❤❤❤❤❤❤❤😢😢😢😢😢😢😢😢😢جزاک الله خیرا
😍❤️
افرین به تو دختر زیبا و صدای رویایی میدونم چقدر خودت و دور بریات زحمت میکشین تا یه داستان اینطوری و هیجانی و حسی اماده میشه ما گوش کنیم و یه فیلمو ببینیم خدا برای همه و من نگرت داره،زندگیت پرکت و زیبا این ارزوی قلبیه منه دوست دارم،.❤❤❤و داستان هر کاری تو این دنیا توی همین دنیا پیامد هایی داره که این دختر به خاطر دروغ و فریب کاری اینقدر زجر میکشن، باید میدونست که شوهر کردنش و هوو بهتر از ترشیدنش میشد ،امید وارم هر کار میکنیم بدونیم صادق باشیم تو هر لحظه،. خانواده داماد چه گناهی کردن که پدرش باعث کر شدنه شده که زجرشو داماد بکشه
تو زندگیم با صداقت و مهربونی و وجدان و دستورات خدا زندگی کردم که کارمای بدی برام نباشه. که وقتی تو جمعی نباشم ادمها نتونن پشت سرم حتی حرف بزنن، البته سعیم بوده انقدر که تو توانم باشه، و تو زندگیم میبینم همه با من چطوری رفتار میکنن و ازمن حس خوب میگیرن و دلشون تنگ میشه ، بااینکه چهل سالم توموم شده وبزرگسال شدم،میخوام از ادمها حتی اگه ضررشون میشه، یکی دروغ ، دزدی به هرنحوی، رو از خودمون دور کنیم ، و مهربونی و رفتار خوبو و درکو ،اضافه کنیم به زندگیمون، که هر جمعی بودیم حتی ادمهای بد نشونمون بدن و تایدمون کنن، با اینکه حرف مردم برامون مهم نباش،. پایدار و پربرکت باشید❤
سعید عزیز کامنتات واقعا وایب خوبی داره😍
داستان زیبایی بود، ممنون مستان جان❤❤❤
فدات گلم
قشنگ بود❤❤❤ممنون❤❤❤❤
زال بودن نقص ژنتیک .امکانش خیلی کم بچه ها يا دیگران به ارث ببرن ..خوشحالم ک خوشبخت شد❤❤
❤️❤️❤️😍😍😍
ممنون از داستان زیباتون کاش تاریخ موقع که این اتفاق ها افتاده رو هم بگید
❤️❤️❤️❤️
مثل همیشه عالی بود قربونت برم🎉🎉
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
مثل همیشه عالی ❤❤
😍😍😍😍
بسیارعالی درود بر راوی داستان خانم مستان
عزیز
چقدرخوب تمام شد هرچند که اشکهام را درآورد😊😊❤
❤️❤️
Beautiful story❤❤
❤️😍
خیلی عالی بود very good nice
❤️❤️
ماشاالله بانوی خوش صدا ❤
😍😍
چقدر زیبا بود
❤️❤️
What a beautiful love story . The life they have together is one in a million ❤️ . Glad for them . Thank you again for another masterpiece. ❤
❤️
سلام مهربون ...خداروشکر بابت مهربونیش❤
😍😍
ممنون از مستان عزیز دلم
😍فرشته ی قشنگم
چقدر برات خوشحال شدم که بیگناه بودی با قلب پاک ولی اسیر دست افراد بی رحم اولی پدرت که شنواییتو ازت گرفت دومی مادر یوسف که بویی از انسانیت نبرده بود در عوض خداوند احمد را قسمت کرد و فرزندان سالم بهت داد تا دشمنانت را زجر دهد
😍😍ممنون سرور جانم
❤️👏🏻👏🏻👏🏻👏🏻👌👍🌷💖💝🧿🧿🧿🧿🙏🙏🙏🙏
عالی بود❤
واقعااا
perfect❤❤❤
❤️
واقعا داستان قشنگی بود اخرش خیلی خوب تموم شد
خیلی عالی و جذاب بود داستان و جذابتر بیان خانوم عزیز
❤️
مرسی ب مستان عزیز💜
عالی بودمرسی مستان جون ازبیانت گلم چقدخوشحال شدم عاقبت بخیرشدی❤❤❤
فدات شم
والله ایشون که میشنوه
خدایا به جای همه بندگانت ازطرف همشون من شکر میکنم هرلحظه!! به این دختر باحیا خیلی احسنت میگم انشاالله تا عمر دارن خوشبخت باشن خدایا تورا بحق خوبان همه جوونا را عاقبت بخیر بگردان آمین
❤️❤️❤️❤️❤️الهی امین
خیلی عالی بود مستان جان مرسی خسته نباشید❤❤❤❤❤❤❤❤
😍😍😍😍😍
Thanks❤✌
😍
سلام مستان جون ممنون گلم ❤
سلام به روی ماهت گلم
سلام ودرود عزیزم ❤❤❤❤🎉🎉بسیاری عالی
😍
سلام مستان جونم.خوبی عزیزم مثل همیشه فوق العاده بود ❤❤❤❤❤❤❤😘😘😘😘
😍😍😍😍😍
خدا شکر یک زندگی راحت براتون نصیب کرد ❤❤❤❤❤❤
😍😍😍😍😍
عشق عشق عشق ❤❤❤
😍جونم
چقدر قشنگ بووود😢😢😢😢😢ممنووون عزیزم
😍❤️
جالب بود خوشحالم که خوشبختی به سراغ شما هم آمد و آدم های کورباطن و بدجنس کفاره بدجنسی هاشون رو پس دادن ❤
❤️❤️
الهی خوشبخت بشی درسته سختی کشیدی شکر که خوشبخت شدی❤❤❤❤
عزیزم❤️
داستان خیلی زیبایی بود درس خدا شناسی بود
❤️😍
❤❤❤❤❤❤سپاس فراوان
❤️❤️
❤❤❤❤🎉🎉😊merci
❤️
🙏🙏🙏🙏❤❤❤❤❤
❤️
چقدر این داستان قشنگ بود .خسته نباشی مستان عزیزم خداقوت❤❤❤
❤️😍فدات گلم
😍😍😍
❤️
مستان جون طبق معمول عالی بود آرزوی خوشبختی و سعادتمندی برای صدیقه وهمسروبچه هاشون دارم
😍😍😍😍😍
❤🙏👌👌
❤️
خدایاااااااا شکرتتتتتتتتتتت
❤️❤️
مستان دوست داشتنی❤🎉❤
😍😍😍😍
مستان جان خیلی عالی بود متشکر و ممنون ار بیان زیبات. ولی پدر صدیقه چه بیرحم بود که دخترش را از شنوایی محروم کرد آفرین به احمد
خیلی عزیزم
واقعا هضمش سخته
سلام و خسته نباشید میگم مستان عزیز و خوش صدام .. دل پاک داشتن همینه دیگه .. آدم هیچی نداشته باشه ولی دلش پاک باشه ولی وقتی همه چی داشته باشیو زاتت خراب باشه جوابشو بالای سری بدجوری میده حقت بود این خوشبختی عزیزم . تو زندگیت یکی بابای یوسف و مادر احمد چه انسانی هستن بی نظیرن .ایکاش اینجور آدما زیاد بودن کیف کردم از اینهمه مهربونی و انسان بودنشون اشالا هر جا هستی همیشه دلت خوش باشه کنار عزیزات عزیزم ❤
به به آقا امین❤️
خدا خیرت بده داستان رو خیلی قشنگ تعریف کردید ❤❤❤
😍❤️
درود مستان جان عزيز 😘💜💜💜💜💜
❤️
درود بر شرف و مردونگی احمد.
❤️❤️❤️
❤️❤️🌹🌹
❤️❤️
قاضی و دادرس مهربان و یگانه خداست...من چقدر دوستت دارمممممممممم خدا🥲🥲
😍😍😍
مستان گلم ممنون از بهترین داستان شنیدم این سرگذشت قدیمی بود یاجدیدهست؟ ممنون ازروایتت هرچیزی حکمتی دارد حکمتت شکراوستا کریم
ممون بهروز عزیز😍
داستان خوبی بود ،اما راوی بسیار عالی توصیف کرد
😍❤️
درود برمستان راوی داستان آفرین برشما باد
❤❤❤
es war super sehr ❤
Ich liebe dich ❤
❤️
@@Mastannn 🙏❤مستانه جان شما كرد هستی یا ترک اما قیافه حاج خانم به كردا بیشتر میخورد
هرچه خدا خواهد بهترین است
❤️❤️
❤🎉❤🎉❤🎉❤🎉❤
😍
ازاین داستان خیلی دلم گرفت ولی خوشحال شدم که خوشبخت شدید .آخه منم مشکل شنوای دارم.
عزیزم❤️❤️
❤❤❤❤❤❤🎉🎉🎉🎉🙏
❤️❤️
❤❤❤🎉🎉🎉❤❤❤
🩷🩷
🎉🎉🎉
❤️
عجب باباي بيشرفي
سلام سلام به مستان جیگر قربونت برم من خسته نباشی مرسی بابته داستانهای قشنگت ❤😘😘😘😘
❤️❤️
محشر بود
❤️😍
خدا را شکر بعد از سختی به آرامش رسید ی انشالا همیشه خوشبخت باشی ❤🎉🎉
😍😍😍😍
سلام قسمت دومش رو نمیدونم چطوری پيدا کنم
عزیزم قسمت دوم نداره
@@Mastannn ممنونم
زال بودن بهنظرمن خیلیم قشنگ حیف که بچه هاش زال نشدن😢
😍😍😍
خدا رو شکر عاقبت بخیر شد🥺
😍😍😍
درود عزیزم بسیار عالی بود بخصوص صدای دلنشین راوی عزیزمان .مهری ۷۲ ساله آمریکا
♥️♥️♥️♥️♥️
عزیزدلم
داستان قشنگی بود .نمیخوام بدبین باشم و نیستم اگر این داستان واقعی باشه .واقعا باید خدا رو شکر کرد که عاقبت خوبی داشت .تا دهه پنجاه شمسی و تا حدودی دهه شصت دخترها به خاطر فرهنگ مردسالاری خیلی اذیت میشدن بخصوص خانواده هایی که از نظر سطح فرهنگی بشدت سنتی یا تحصیلات سطح پایینی بودند .البته قصد توهین ندارم .و همیشه هم اینطور نبود خواهر شوهرم در سال پنجاه و یک در سن سیزده سالگی ازدواج کرده بود شوهرش بچه اول بود در حالیکه مادرشوهرش هنوز شش بچه قد و نیم قد داشت .یه اتاق بهش دادند .از صبح زود بلند میشد صبحانه درست میکرد بچه ها رو مدرسه میفرستاد ناهار و شام .و کل نظافت خانه با این بنده خدا بود و زمانیکه بچه اولش بدنیا اومد مادرشوهرشم یه بچه یکساله داشت که در واقع عمو یکساله با برادرزاده تازه بدنیا امده با هم بزرگ شدن .حدود بیست سال در خدمت مادرشوهر بود تا بالاخره با ازدواج بچه های دیگه و اومدن عروس و داماد جدید .بالاخره خواهرشوهرم تونست از اون خونه بیرون بیاد و مستقل بشه .چهره ش شکسته تر از زنان همسنش بود .یا مادر شوهر خواهرشوهرم که که خدابیامرز در روستا زندگی میکرد 16 بچه بدنیا اورده بود که فقط هشت تاش زنده موندن و میگفت کمترین وظیفه ما عروسها که همه کارهای خانه رو انجام میدادیم و در کشاورزی هم کمک میکردیم این بود که هر روز وظیفه یکی از عروسها بود که وقتی مادرشوهرمون دستشویی میرفت آفتابه بزرگ مسی رو پر اب کنیم براش ببریم البته خدابیامرز مال اواخر دوران قاجار و اوایل دوران پهلوی بود ولی خداوند عمر طولانی بهشون داد ولی هنوز یادمه اگه به دیدارشون میرفتیم و هوا سرد بود در اتاق رو در سرما باز میگذاشتن چون مرتبا در حال کار و رفت و امد بودند اما در اتاق یه کرسی بود که همسرشون زیر کرسی نشسته و جالب بود مرتبا چای و قلیان و...رسیدگی به همسر رو هم فراموش نمیکردند...شاید به همین دلایل بود که مردم ترجیح میدادن فرزند پسر داشته باشند تا دختر ...حالا علاوه بر علتهای زیاد از جمله زنده نگهداشتن نام پدر و افتخار به داشتن پسر و کمکش در نان اوری به خانه ..به قول خودشون دختر مال مردم بود و دیگه تقدیرش بود که عروس چه خانواده ای بشه و در چه شرایطی زندگی کنه .بخصوص در سالهای اول زندگی که گاهی ماهها اجازه رفتن و دیدار پدر و مادر و فامیلش رو نداشت و چون طلاق رو خیلی بد میدونستن حتی خانواده دختر... ظلم نسبت به بچه خودشون رو قبول و تحمل میکردن تا کار به طلاق نکشه
❤❤❤❤
عزیزم لینک سرگذشت طلا دختری روستایی که داستان زندگیش واقعا شنیدنیه
th-cam.com/video/G26C8ucAbaI/w-d-xo.htmlsi=6WM4SGP9Bft0YMbB
هوووووووم
خوب بود
این مدل داستانها خوراک بعضی هاست😂😂😂
درست نمیگم مستان
❤❤❤😂😂😂
کیا😂😂
@@Mastannn
نمیدونم🤣🤣❤️
شما نظری ندارید😁😁🙏
چقدر مظلوم و بیگناه بودی عزیزم❤
❤️❤️