داستان واقعی : از خاله ام چیزی فهمیدم که

แชร์
ฝัง
  • เผยแพร่เมื่อ 4 พ.ย. 2024

ความคิดเห็น • 10

  • @MehdiAbsalan
    @MehdiAbsalan หลายเดือนก่อน

    خواهشا قصه گو را عوض کنید.با شک وتردید داستان رو تعریف میکنه.هر موقع داستان میگه.سریع رد میکنم

    • @Geselandpodcast
      @Geselandpodcast  หลายเดือนก่อน

      سلام تا 10 ویدیو دیگه عوض میکنم لطفا به همین صورت از ما جمایت کنید جبران میکنم

  • @براتعلیمحمدی-ظ5ت
    @براتعلیمحمدی-ظ5ت หลายเดือนก่อน +2

    لطفاً اسم شهرهای مربوط به داستان را بیان کنید

  • @kingsabori3106
    @kingsabori3106 หลายเดือนก่อน

    چرا بچه ای ک خودت نمیدونی پدرش کی است کاش با یکی بود حدعقل بدونی از کی است لاعقل بعدهم چ انتظار ی داشتی از کیان با این فداکاری ک میگی شوهر من بود ولی با اون بود این حس حسادت زنانه بود اوتونمیتونسی دفع‌ کنی پس همون کیان بلده چ کنه انگار باورت شده پدرش کیان است توقع ت خیلی زیاده تو ی دزده دوست پسرها هستی باید بی آبروی ی رو تجربه بکنی ک هزار بار بمیری /اینطور هم خیانت نکن بهشون زات داشته باش کیان چ مسعولیت ی داره جز فداکاری /وقتی از چندین نفر بود این مریض هارو داره پدرش نمیتونی بديش فردا ب نکبت میکشونت همو امید ت ک معلوم نیست پدرش کی است خبرت همین کار اول انجام بدادی از یک نفر باشه ک وضع خوبی داشت) ولی ت خیلی خطرناکی محبت بهت خنجر زدن ب خود است یکم انصاف داشته باش هردیقه میخوای با طناب کسی ک محبت کرده رو بندازی تو چاه /چ فردای نکبتی داری تو /مگر گناه ندارن ک دلسوزی کردن برات چر ا داغ شون میخوای کنی اگر زورت برسه

    • @Geselandpodcast
      @Geselandpodcast  หลายเดือนก่อน

      خوشگلم این متن ارسالیه ♥️