آزاده سرافراز سرهنگ خلبان احمد وزیری
ฝัง
- เผยแพร่เมื่อ 5 ต.ค. 2024
- احمد وزیری از خلبانان برجسته اف-۴ #فانتوم پایگاه #بوشهر و از افتخارآفرینان عملیات بزرگ ۱۴۰ فروندی #کمان_۹۹ در روز یکم مهر ۵۹ بود، وی پس از انجام ۱۵ سورتی پرواز و #بمباران مواضع دشمن در ۵ مهر ماه سال ۵۹ به دنبال اصابت و سقوط هواپیمایش به #اسارت در آمد و مدت ۱۰ سال این دوران به طول انجامید. وی خاطره آخرین #پرواز خود را اینگونه بیاد میآورد.روز پنجم مهرماه به من و سروان خلبان احمد سهیلی ابلاغ شد تا قوای زرهی عراق را در نزدیکی پادگان حمید و در نزدیکی اهواز بمباران نماییم. ساعت ۱۰ صبح سوار بر یک فروند اف ۴ از پایگاه بوشهر برخاستیم و به طرف هدف رفتیم برفراز منطقه تحت اشغال دشمن برای بمباران دقیقتر تا ارتفاع ۱۰۰ پایی سطح زمین پایین رفتیم و بر روی ادوات زرهی دشمن بمبهای خود را رها کردیم. اما به دلیل ارتفاع کم آماج گلولههای ضدهوایی قرار گرفتیم در هنگام خروج از منطقه دشمن ناگهان دماغه هواپیما مورد اصابت قرار گرفت و متلاشی شد و بدنبال آن کلیه کنترلهای هواپیما از دست رفت. درنگ جایز نبود،هر دو با صندلی پران بیرون پریدیم اما از بخت بد در آن بیابان وسیع درست وسط همان دشمن زخم خورده پایین آمدیم. حالا شانس آوردیم که خلبانان را زنده میخواستند وگرنه همانجا تیرباران شده بودیم. در حین خروج از هواپیما دستم به دلیل برخورد با بدنه آن شکست، عراقیهای ناچار من را به بیمارستان منتقل کردند و به سرعت جراحی شدم. بلافاصله هم بدون هیچ استراحتی به زندان مرکزی بغداد منتقل شدم و ۱۰ سال اسارت آغاز شد. زندان مرکزی بغداد ، زندان ابوغریب و اردوگاه تکریت مکانهایی بودند که دوران اسارت را در آنها به سر بردم. ابوغریب مخوفترین آنها بود در یک فضای کوچک حدود ۷۰ نفر افسر را به صورت کنسرو در بند کرده بودند. با یک محاسبه ساده فقط هر فرد ۴۰ سانتیمتر فضای زیستی داشت پنجرهها و درها بسته و تنفس در این فضا غیر ممکن بود. دور روز اعتصاب غذا باعث شد تا بالاخره عراقیها تختههای چوبی را از روی پنجرهها برداشته و دریچههای هوا بازگردد. مسئله دیگر در این دوران شکنجه بود. انواع رفتارهای توهینآمیز و اعمال ضد انسانی را تجربه نمودم. ضرب و شتم با باتوم و کابل برق و .. شرایط سخت و تغذیه مشکلات روحی که هر کدام از آنها انسان را به مرگ نزدیک میکرد. بعد از ابوغریب هفت سال را در تکریت گذراندم و زندانی که عراقیها فقط دورتا دور آن را با سیم خاردار و اتصال به شبکه برق حفاظت نموده و بقیه امور جهت زنده ماندن به عهده خود اسرا بود. با وجود این مشکلات ، بخت با من یار بود. چون نام من در لیست اسرای صلیب سرخ ثبت شده بود، حداقل میدانستم که از نظر ایران زندهام و این شانس را داشتم تا هر از گاهی نامهای به خانواده بنویسم و در مقابل جوابی از آنها دریافت نمایم،،هرچند که این ارسال نامه و دریافت جواب آن در حدود یک سال طول میکشید، روزهای تکراری بر ما می گذشت ، در کنار تمام زجرها و مشکلات ، بیخبری از دنیای بیرون به مشکلات روحی را چندبرابر میکرد. گویی در دیار فراموششدگان بهسر میبردیم. با تمام این مشقات ما در اردوگاه سعی میکردیم از زمان استفاده کنیم و اوقات فراغت را به بهترین شکل بگذرانیم. برخی از افسران و درجهداران که مسلط به زبانهای خارجی بودند، شروع به تدریس آنها کردند. این موضوع باعث شد که من علاوه بر زبان انگلیسی ، طی دوران اسارت به عربی و فرانسه هم مسلط شوم. با توپ های اهدایی صلیب سرخ، ورزش فوتبال و والیبال هم در اردوگاه رونق داشت. چند جلد کتاب هم از طریق همین سازمان به اردوگاه آورده شده بود ، دست به دست بین اسرا میچرخیدند. برای هر نفر ۵ دقیقه در روز امکان مطالعه فراهم میشد تا چند برگی از یک کتاب را بخواند. یعنی جیرهبندی در مطالعه. البته کتاب شاهنامه به دلیل داشتن چند بیت که ضد اعراب سروده شدهبود از سوی بعثیها ممنوع گردید. با گذشت ده سال که یک عمر است سرانجام زمان آزادی فرا رسید . ابتدا باورمان نمیشد تا این که یک فروند هواپیمای بویینگ ۷۴۷ برای انتقال برخی از خلبانان و اسرایی که جراحت شدید داشتند به بغداد آمد و ما را به فرودگاه انتقال دادند و آنجا با دیدن این هواپیما که پرچم ایران و علائم نیروی هوایی بر روی بدنه آن نقش بسته بود ، دیگر یقین کردیم که برای همیشه آزاد شدهایم.
❤❤❤❤❤❤ عشق عشق عشق
ولا بنده فقط میتونم بحال این دلاوران گریه بکنم گریه دوم بخواطر اینکه همون جانیان و خانوادشون از دولت ایران حقوق یا حق زحمت شکنجه دادن به اسیران را دریافت میکنن