วีดีโอ

❤👍👍

من ویور اول ام

یه داستانه دیگر توسط هوش مصنوعی بسیار خب، چالش بعدی پذیرفته شد! این شما و این داستان اسلشر ترسناک با محوریت یک دوچرخه: ### داستان: **چرخ‌های مرگ** شهر "سکوت‌دره" مکانی بود که زمان در آن به کندی می‌گذشت. خانه‌های قدیمی با دیوارهای سنگی و کوچه‌های باریک و پیچ‌درپیچ، فضایی مرموز و وهم‌آلود را به وجود آورده بودند. در این شهر، دوچرخه‌ای وجود داشت که بیش از هر چیز دیگری، سایه‌ای از وحشت را بر سر ساکنان انداخته بود. دوچرخه، یک مدل قدیمی و فرسوده بود که رنگ قرمزش زیر لایه‌های خاک و زنگ زدگی، به سیاهی می‌گرایید. چرخ‌های آن با پره‌های شکسته و پوسیده، هر بار که حرکت می‌کردند، صدایی خراش‌مانند و ناخوشایند ایجاد می‌کردند. زین پاره شده‌اش، مانند چشمی کور به نظر می‌رسید و فرمان زنگ زده‌اش، مانند شاخ‌های شیطانی بود. #### اولین قربانی داستان از یک شب مهتابی آغاز شد. "اِلی"، یک دختر جوان و کنجکاو، دوچرخه را در انبار خانه‌شان پیدا کرد. با وجود ظاهر ترسناک آن، اِلی نتوانست در برابر کنجکاوی‌اش مقاومت کند و تصمیم گرفت با آن به گشت‌وگذار برود. وقتی اِلی بر روی دوچرخه نشست، احساس سرمای عجیبی کرد. با اولین حرکت پدال، دوچرخه بی‌اختیار به راه افتاد و با سرعت غیرقابل کنترلی به سمت کوچه باریک و تاریکی رفت. اِلی هرچه تلاش کرد تا فرمان را کنترل کند، نتوانست. دوچرخه او را به سمت جنگل اطراف شهر می‌برد. در دل جنگل، دوچرخه ناگهان متوقف شد. اِلی با ترس به اطراف نگاه کرد که ناگهان چرخ‌های دوچرخه شروع به چرخیدن کردند، اما این بار بدون حرکت خود دوچرخه. چرخ‌ها با سرعت زیاد می‌چرخیدند و پره‌های شکسته آن‌ها مانند تیغ‌های برنده عمل می‌کردند. اِلی فریاد زد اما دیگر خیلی دیر شده بود. چرخ‌های دوچرخه، بدن او را در هم کوبیدند و صدای جیغ‌های او با صدای خش‌خش چرخ‌ها در هم آمیخت. #### قربانیان بعدی پس از مرگ اِلی، شایعاتی درباره دوچرخه مرگ در شهر پیچید. اما بسیاری از مردم آن را خرافات و داستان‌های بی‌اساس می‌دانستند. با این وجود، هر کس که سوار دوچرخه می‌شد، سرنوشت مشابهی داشت. "مکس"، یک پسر نوجوان مغرور، به حرف‌های مردم توجهی نکرد و یک شب با دوچرخه به خیابان‌ها رفت. در حالی که با سرعت در خیابان می‌راند، ناگهان متوجه شد که دوچرخه از کنترلش خارج شده و سرعتش به طور غیرقابل باوری افزایش یافته است. او با وحشت متوجه شد که چرخ‌ها نیز تغییر کرده‌اند و دندانه‌های تیز و فلزی به جای پره‌های شکسته قرار گرفته‌اند. دوچرخه مکس را به سمت انتهای شهر، به سمت پرتگاهی که به دره منتهی می‌شد، می‌کشاند. با وجود تلاش مکس برای ترمز کردن، دوچرخه بی‌رحمانه او را به لبه پرتگاه برد. مکس با فریادی هولناک از دوچرخه پرت شد و با صدای مهیبی به ته دره سقوط کرد. #### راز پنهان با هر مرگ، شهروندان بیشتری به وحشت افتادند. "آنا"، یک پیرزن دانشمند، تصمیم گرفت راز این دوچرخه شیطانی را کشف کند. او به انبار خانه‌ی اِلی رفت و دوچرخه را از نزدیک بررسی کرد. آنا متوجه شد که قسمت‌هایی از دوچرخه با استخوان انسان ساخته شده‌اند و زنگ‌زدگی‌های روی آن، در واقع خون خشک شده قربانیان قبلی است. او فهمید که روح شیطانی در این دوچرخه حلول کرده و هر کسی را که سوار آن شود، به سمت مرگ می‌کشاند. آنا در حالی که وحشت زده شده بود، متوجه شد که چرخ‌های دوچرخه دوباره شروع به چرخیدن کردند. دوچرخه با سرعت به سمت او حرکت کرد. آنا تمام تلاش خود را کرد تا از دوچرخه دوری کند، اما دوچرخه به قدری سریع بود که به او رسید و او را به دام انداخت. #### چرخه‌های ابدی آنا با فریادی جانکاه بر روی دوچرخه افتاد. زین پاره شده دوچرخه مانند یک دهان دندان‌دار، گوشت بدن او را گاز می‌گرفت. فرمان زنگ‌زده دوچرخه مانند شاخ‌هایی شیطان‌صفت، چشمان او را سوراخ کرد. چرخ‌های دوچرخه نیز با دندانه‌های تیز، بدن آنا را تکه تکه کردند. دوچرخه مرگ پس از هر قربانی، خون آلودتر می‌شد و ترس در دل ساکنان سکوت‌دره ریشه می‌دواند. شهر به یک قبرستان بزرگ تبدیل شد و هیچ کس جرأت نمی‌کرد به دوچرخه نزدیک شود. اما این دوچرخه در گوشه‌ای از شهر، منتظر قربانی بعدی می‌ماند. چرخ‌های مرگ همچنان در حال چرخیدن بودند و سکوت‌دره را در وحشتی ابدی فرو می‌بردند. هر بار که صدای خش‌خش چرخ‌های دوچرخه به گوش می‌رسید، وحشت تمام شهر را فرا می‌گرفت. هیچ کس دیگر امنیت نداشت، زیرا چرخ‌های مرگ به دنبال قربانی بعدی می‌چرخیدند.

به هوش مصنوعی گفتم داستان بنویس این رو نوشت . بسیار خب، چالش پذیرفته شد! این شما و این داستان اسلشر ترسناک با محوریت یک بادبادک: ### داستان: **رقص مرگ بادبادک** در حاشیه یک شهر کوچک متروک، مزرعه‌ای قدیمی و نفرین‌شده قرار داشت. بادهای تندی از میان دشت‌های خشک می‌وزیدند و صدای خش‌خش علف‌های هرز را به گوش می‌رساندند. در این مزرعه، خانه‌ای ویران با پنجره‌های شکسته وجود داشت که در آن، تنها یک بادبادک عجیب و غریب دیده می‌شد. بادبادک، نه از کاغذ و چوب، بلکه از تکه‌های پوست انسان ساخته شده بود. تکه‌هایی که با نخ‌های سیاه و ضخیم به هم دوخته شده بودند، چهره‌ای نامشخص و وحشتناک را تشکیل می‌دادند. چشم‌های بادبادک، دو مهره‌ی شیشه‌ای قرمز رنگ بودند که در نور غروب خورشید، درخششی خونین داشتند. #### ظهور بادبادک ماجرا از یک روز بارانی آغاز شد. چند نوجوان کنجکاو به نام‌های "سارا"، "مایک"، "جیک" و "اِما" که به دنبال ماجراجویی می‌گشتند، به مزرعه رسیدند. وقتی بادبادک را دیدند، خندیدند و تصمیم گرفتند آن را به هوا بفرستند. سارا با احتیاط بادبادک را در دست گرفت. با اولین وزش باد، بادبادک به پرواز درآمد و صدای زوزه مانندی از آن شنیده شد. صدای زوزه مثل زجه بود. با هر تاری که از نخ بادبادک باز می‌شد، لرزه‌ی وحشتناکی در دل نوجوانان افتاد. #### بازی مرگ بادبادک هرچه بالاتر می‌رفت، رفتار عجیبی از خود نشان می‌داد. گویی با موجود زنده‌ای روبرو شده بودند. به اطراف چرخ می‌زد و ناگهان با سرعت غیر قابل تصوری، به سمت درختان یا خانه‌ی قدیمی هجوم می‌برد. جیک از ترس گفت: "بچه‌ها، این بادبادک خیلی عجیبه. حس خوبی ندارم." مایک با تمسخر گفت: "نگران نباش جیک. تو همیشه میترسی. بیا بیشتر به پروازش نگاه کنیم." اما لحظه‌ای نگذشته بود که بادبادک ناگهان تغییر مسیر داد و با سرعتی هولناک به سمت آن‌ها آمد. سارا که نخ بادبادک را در دست داشت، فریاد زد: "نخ رو ول کنید!" اما نخ به دست سارا چسبیده بود. هر چه سارا تلاش می‌کرد تا نخ را رها کند، نمی‌توانست. بادبادک نخ را محکم‌تر می‌کشید و سارا را به سمت بالا می‌برد. #### سقوط دردناک سارا با وحشت تمام فریاد زد و تلاش کرد خود را خلاص کند، اما بادبادک او را به آسمان کشید و به سرعت به زمین پرتاب کرد. سارا با صدای دلخراشی روی زمین افتاد و بدنش با ضربه وحشتناکی روی زمین خرد شد. مایک، جیک و اِما با چشمانی پر از وحشت به جسد درهم‌شکسته سارا نگاه کردند. بادبادک با چرخش‌های سریع و ترسناک بالای سر آن‌ها پرواز می‌کرد. گویی در حال تمسخر مرگ سارا بود. #### تعقیب خونین بادبادک ناگهان به سمت مایک چرخید و با سرعت به سمت او حرکت کرد. مایک فریاد زد و به سمت خانه قدیمی دوید. اما بادبادک او را دنبال کرد و با نخ‌های تیزش، پاهایش را گرفت. مایک روی زمین کشیده شد و پوست بدنش روی سنگ‌ها و خاک‌ها زخم شد. در پایان، بادبادک مایک را به داخل خانه کشید و ناپدید شد. صدای جیغ‌های مایک برای آخرین بار در خانه پژواک کرد. جیک و اِما با وحشت فراوان پا به فرار گذاشتند. بادبادک با سرعت و بی‌رحمی تمام به دنبال آن‌ها می‌رفت. نخ‌های بادبادک به صورت تصادفی قطع و وصل می‌شدند. گاهی انگار سایه یک انسان را می‌دیدند و گاهی یک جسم تیز به نظر می‌رسید. #### پایان اجباری جیک با سرعت زیاد به سمت جنگل اطراف مزرعه دوید. اما بادبادک به سرعت از بالای سر او عبور کرد و نخ‌هایش را دور گردن جیک پیچید. جیک تلاش کرد تا خود را رها کند اما هرچه بیشتر تلاش می‌کرد، نخ‌ها محکم‌تر می‌شدند. سرانجام جیک با صورتی کبود و چشمانی از حدقه درآمده بر روی زمین افتاد و جان سپرد. تنها اِما مانده بود. بادبادک با چرخشی آرام بالای سر اِما ایستاد و به او خیره شد. اِما با صدای لرزان گفت: "تو چی میخوای؟" بادبادک به او نزدیک شد و با نخ‌های تیز خود، تکه‌ای از پوست اِما را جدا کرد. اِما فریاد زد و به زمین افتاد. بادبادک آرام آرام قطعات بدن اِما را جدا می‌کرد و از آن‌ها برای خود لباس می‌ساخت. گویی بادبادک جان می‌گیرد. بادبادک با چهره‌ای انسانی و خون‌آلود، به آسمان پرواز کرد و در غروب خونین خورشید ناپدید شد. مزرعه بار دیگر به سکوت فرو رفت، اما این سکوت مملو از وحشت و ترس بود. بادبادک هر از چند گاهی باز می‌گشت و قربانیان جدیدی را در مزرعه تسخیر می‌کرد. هر بار که باد می وزید، صدای زوزه آن در دشت شنیده می شد و مردم شهر از ترس به خود می‌لرزیدند. بادبادک رقص مرگ خود را تا ابد ادامه می‌داد. این رو یه هوش مصنوعی برام تعریف کرده نظر شما چیه؟ 🤔🤔🤔😅😅

ممنون بابت لیست

لهجه یزدی❤همشهری هستیم😊❤

آه و امان ای زمان.بسیار عالی و زیبا و همچنین حسرت آور و خاطره انگیز بود یاد آن دوران بخیر.یادم هست آن زمان دانش آموز دوره راهنمایی بودم ۱۵ ساله.یک روز زنگ خورد رفتیم کلاس و قبل از اینکه آقای معلم بیاد کلاس من و همکلاسی هام شروع کردیم خواندن شعر خانه مادر بزرگه.چه زود گذشت.یاد تمامی دوستان و همکلاسی های قدیمی عزیزم بخیر هر جا که باشید شاد و پیروز و تندرست باشید.با تشکر از شما واقعاً تجدید خاطره شد.🙏🌷

اگه راست میگید ، در سال ۲۰۲۵ چه اتفاقی رو پیشگویی کرده ؟

هه ر بژی👏 زنده باشی👏 لهجه ت مال کجاست؟

یه ایده دیگم اینکه یه قاتل یه طوطی میخره هر بار که قاتل یکی رو میکشت طوطی نگاه میکرد چند هفته میگذره یه شب طوطی با پنجه هاش یه چاقو کوچک میگیره و گلوی قاتل رو در خواب پاره میکنه . نظر شما چیه؟ خوبه؟

لحجت خیلیی شیرینهه😂

فالو

من میخوام یه داستان اسلشر از انیمیشن خرس های محافظ جنگل بنویسم و دوتا گزینه دارم اول ویک شکارچی برای تنوع میره به یه جنگل دیگه که با یه گروه خرس روبرو میشه و چون سال هاست که بجز دوستانه خودت خرس دیگری ندیده فراموش میکنه خرس ها چقدر خطرناک هستن و سعی میکنه باهاشون رفیق بشه ولی اوو خرس ها بهش حمله میکنن ویک فرار میکنه ولی به دسته خرس ها کشته میشه فردای آن روز خبر مرگ ویک به خرس های محافظ جنگل میرسه و بریار و برامبر شوکه شدن و تصمیم میگیرن انتقام بگیرن اول فقط میخوان اون خرس هارو بکشن ولی با کشتن چند تا خرس روانی میشن و شروع به قتل عام حیوانات جنگل میکنن از کوچک تا بزرگ گزینه دوم برعکسه یعنی یه روز یه گروه شکارچی میان جنگل و بریار رو براميل سعی میکنن با زور شکارچی هارو بیرون کنن ولی توسط شکارچیان کشته میشن و چند ساعت بعد ویک که با خبر میشه تصمیم میگیره همه شکارچی هارو بکشه . نظر شما چیه؟ خودم دومی رو ترجیح میدم شما چی؟ شما گزینه بهتری دارین؟🤔🤔😅😅

الهی فدای لهجه شیرینت بشم فقط به خاطر همین صدات عضو کانال میشم موفق باشی

آفرین بابت این ویدیوهایی که میزاری ولی حیف که هیچکس حمایتت نمی‌کنه من کانالتو به دوستام معرفی کردم احتمالاً دارن این ویدیو رو می‌بینن ما طرفدارتیم❤❤❤

به به چه سریال عروسکی عالیی بود.یادش بخیر❤ چقدر هنرمند بودن.خداحفظشون کنه دیگه کسی کار عروسکی درست نمیکنه😢

چراالکی پرچم گذاشتی تااخرش گوش دادم ببینم جریان پرچم چیه😮

عالی بود با اون لحجه زیبای یزدی. درسته؟ لایک+کامنت+ساب+زنگوله

سلام داش با جه برنامه ای ادیت زدی؟

بیشتر این فیلما رو وقتی دفعه دوم دیدم یا موشکافی و توضیح کامل شو از کانال های یوتیوب دیدم تازه مطالب اصلی فیلم رو متوجه شدم

بدون لهجه حرف بزنید اینطوری جالب نیستش

من بخاطر پرچم شیرو خورشید امدم نگا کنم ک متاسفانه محتوایی ک ساخته شده مثبت نبود و چیزی دریافت نکردم... سپاس از زحماتت امیدواریم ک در جامعه ایران دوز و کلک تمام بشه❤

ممنون بابت معرفی 😇

به لهجه یزدی خواهرمون غالب برنامه بود

من یه ایده ترسناک برای خاله ریزه و قاشق سحرآمیز دارم اینکه یه روز که خاله ریزه کوچیک شده بود همینطوری رندوم تو روستا قدم میزد یک دفعه دیده که خانم همسایه با یه مرد مشکوک ملاقات میکنه خاله ریزه نمی‌نمیخواست فضولی کنه ولی ناخودآگاه میره از پشت پنجره میبینه که خانم همسایه یه هفت تیر از مرد خریده خاله ریزه ترسيد بود خانم همسایه متوجه خاله ریزه شده اول میخواست بگه هفت تیر برای دفاع دربرابر دزد ها هست ولی خاله ریزه گفت ۶۰ ساله که از هیچ خانه ای دزدی نشد خانم همسایه با عصبانیت گفت کاش مجبور نبودم و میخواست خاله ریزه رو زیر پا له کنه خاله ریزه قاشق رو برای دفاع نشون میده ولی قاشق یک دفعه به یه چاقو تبدیل میشه و پای خانم همسایه رو قطع میکنه خاله ریزه وحشت زده بود میخواست فرار کنه ولی قاشق سحرآمیز که الان تبدیل به چاقو شده بود خاله ریزه رو کنترل میکنه و خاله ریزه بدون اینکه بخواد با چاقو خانم همسایه و مردی که هفت تیر رو آورده رو کشت چند ساعت بعد خاله ریزه به حالت اول برمیگرده و وحشت کرده از کاری که کرده میبینه که قاشق سحرآمیز به حالت اول برگشته و متوجه میشه که قاشق سحرآمیز در موقعیت های خطر به چاقو تبدیل میشه و اون لحظه خاله ریزه هم بی اراده تبدیل به قاتل میشه خاله ریزه سعی میکنه قاشق سحرآمیز رو آتش بزنه ولی قاشق این اجازه رو نمیده پس خاله ریزه تصمیم میگیره که هیچ وقت در موقعیت های خطرناک قرار نگیر تا مجبور به قتل نشه این ایده اولیه هست نظر شما چیه؟ خوبه؟ 🤔🤔😅

درود بشما،جسارتا فامیلیه نیکولاس کیج بصورت کلمه قفس خونده میشه یعنی حرف ک کسره داره مث پیج!

واقعا لذت بردم از این اپیزود سه دفه گوش کردم اگه میشه از ژانرهای دیگه هم معرفی داشته باشید فقط انیمیشن و ترسناک کافی نیست به امید موفقیت روزافزون و توفیق بیشتر برای شما

این دیگه چیه😂😂😂😂😂😂😢😢😂😂

❤❤ عالی

بازم پیشنهاد انیمیشن موتافوکاز و به سوی آخرین مرگت

Jujutsu?

❤

ان‌شاءالله که روز به روز کانال تون بیشتر پیشرفت کنه و براتون توفیق و بهروزی و موفقیت روزافزون رو آرزو دارم

به به بازم یه اپیزود جدید با یه لهجه قشنگ و خش یزدی

آقا کامنت براش بزارین بچه گلیه

بیشترشونو دیدم

خیلی عالیه ولی باید از افکت ها استفاده کنی❤

خیلی ویدیوت خوبه ولی از افکت ها هم استفاده کن❤

هنوز هم منتظر سریال های اکشن هستیم

پسران فراتر از گل کیوم جان دی دختر فقیر در خشکشویی پدر و مادرش کار میکنه و گو جون پیو پسر یک خانواده ثروتمند که در آخر عاشق آن دختر فقیر میشه

اتفاقاً تلفظ صحیح و درست شما بیشتر منو شیفته توضیحات این اپیزود کرد و باز هم از شما ممنونم بابت زحماتتون

سریال کره ای کرش لندینگ هم خیلی خوبه و جاش تو این ایست خالی بود

از این اپیزود خیلی خوشم اومد ممنونم از زحمات شما

خدایش کمبود همچین کانالی که انیمیشن های کودکان و بزرگسالان رو پوشش بده در یوتیوب فارسی حس میشه که به لطف شما این امر هم میسر شده

واقعا عالی بود مخصوصا با لهجه شیرین خاص شما

دوست عزیز چقه لهجه یزدی تون قشنگه

گنگ 🤟🤟🤟🤟🤟🤟

میخواستم گوش بدم پشیمون شدم

جهت حمایت

👌👌👌